-
دوستی نا تمام !
سلام به همه
من یه پسر حدود 23 ساله هستم با اعتقادات مذهبی . مدتی از طریق نت مدتی با دختری هم سن خودم از شهر دیگه که اون هم شبیه من بود چت می کردیم و اس مس می دادیم اوایل در مورد مسائل کاری ولی بعد یه مدت طولانی برای هم زندگی می کردیم و آخراش عکس هم رد و بدل می کردیم البته من بیشتر می خواستم و عکس ایشون رو بیشتر دیدم تا ایشون عکس منو ولی همیشه با خودم درگیر بودم . از یه طرف می دونستم کاری که می کنم خدا دوست نداره و گناهه . از یه طرف فک می کردم دارم از تنهایی اون سو استفاده می کنم و با آینده اش بازی . از ی طرف احساس نیاز شدیدی می کردم به یه همراه و از خودم خجالت می کشیدم ک عرضه همراه کردن درست یه دختر و ازدواج رو ندارم و این کارو دارم می کنم . مطمئنم اگه می رفتم پیشش کار به مسائل دیگه هم می کشید چون حرف شو می زدیم ولی اون یه دختر پاک و معصوم بود مثل همه دخترا . مثل خواهر خودم . تصوری که از دخترا تو ذهنم بود یه غنچه گل لاله بود که تازه باز شده .حساس و ظریف و زیبا
آخرش تصمیم گرفتم رابطه رو قطع کنم و الان خیلی داغونم . می دونستم آدمی نیستم که هر روز با یکی باشه وقتی یه دوست خانم داشته باشم وابسته می شم مگه میشه دوستی بدون مهر و محبت . مهر و محبت به یه دختر هم معلومه آخرش چی میشه . عکس هاشو پاک کردم و پیام هامو و .... ولی خاطره هارو چی
نمی دونم وابستگیه یا دلبستگی ولی از اون موقع حالم بده . نماز خون بودم ولی وقتی رابطه به حرف های جنسی کشیده شد از خدا خجالت می کشیدم سجاده بندازم و آیه بخونم و شب هم حرف های جنسی و تارک الصلوه شدم و تا به حالم ادامه داره . فک کنم خدا هم قهر کرده باهام
شاید دلیل همه اینا نیاز به یه همراه روحی و جسمی بود ولی راه درستی انتخاب نکردم . این اولین رابطه من با یه دختر غریبه بود و امیدوارم آخرش باشه
نه شرایط مالی ازدواج رو دارم ، نه می تونم مثل خیلی ها دوست دختر واقعی و مجازی بگیرم برا خودم به خاطر ترس از خدا نه می تونم خودمو یه جوری ارضا کنم و نه هیچ کار دیگه . گاهی فک می کنم برگردم به حالت قبل ، گاهی می گم کلا بیخیال شم ، گاهی می گم یکی دیگه و کلی راه دیگه و هیچ کدومم نمیشه
همه انرژی ام تو کشمکش درونی صرف می شه و الان هیچ انگیزه ای برا کار کردن ندارم . دنبال دلیلم ازش متنفر باشم ولی خوبی هاش یادم میاد و نمیشه بعد مدتی احساس می کنم دوستش دارم ولی نمی خوام کاری بکنم که گناهه
کاش از اول واردش نمی شدم
دنبال راهی می گردم به حالت قبل برگردم . چطور فراموشش کنم ؟ نگین برو ورزش کن لطفا . با قلب شکسته و روح خسته مثل یه طعمه سهل الوصول شدم
-
اتفاقا هر چه سرت شلوغتر باشه بهتره . ورزش و اینها واقعا جواب میده .
موضوع اینه که شما توی سنی هستی که نیاز داری به ازدواج .
مثه بقیه هم نیستی که از راه نادرست به نتیجه برسی .
فعلا با ورزش و دور بودن ار محیط چت و اینها ، ندیدن فیلم های رمانتیک و ... خودت رو مشغول کن .
-
سلام دوست عزیز
تاپیک زیر لینک های خوبی برای فراموشی روابط این چنینی داره که قطعا به درد شما دوست عزیز خواهد خورد
فراموش کردن یک رابطه ناموفق
در مورد رابطتون با پروردگار هم این فکر شما یک حربه شیطانیه!
شما هر قدر هم اشتباه کرده باشین درهای رحمت خدا و آغوشش بروتون بازه.
ضمن اینکه چرا از کسی کمک نمی گیرین که خودش این نیاز رو در شما به ودیعه گذاشته؟
ضمنا تا وقتی بگین نمیتونم ، مطمئن باشین که نمیتونین!
پس بهتره که بخواین! خداوند هم کمک می کنه به شما.
اما به قول امام علی یادتون باشه اگر نفستون رو مشغول نکنین ، مشغولتون می کنه.
تاپیکی که معرفی کردم رو لینک های رو بخونین و به خودتون زمان بدین تا احساساتون با قضیه کنار بیاد
و بعد که حالتون با بکارگیری تکنیک ها و ارتباط با خدا بهتر شد ، بشینین و فکر کنین چطور میشه برای خودتون پس انداز کنین تا بتونین
ازدواج کنین!
اینطوری هم انقدر عذاب نمی کشین هم مشغول میشین تا وقتی که شرایط ازدواجتون مهیا بشه.
-
با سلام دوباره
خیلی ممنونم . بعد از 2 سال اولین باره کلا خبری ازش ندارم و دارم سعی می کنم فراموش کنم . سخته فقط امیدوارم بتونم . احساس تنهایی می کنم و هر ترانه ای گوش می کنم یاد گذشته می افتم ...
-
سلام دوست خوبم
راهنمایی های دوستان رو به کار بگیرید.اگه فراموش کردن کسی که دوستش داشتیم راحت بود که دیگه فراموش کردن معنا نداشت.به عباداتون برسید، به شغلتون و انشالله ازدواج مناسب . هرچیزی که شمارو یاد گذشته میاره از خودتون دور کنید به خصوص افکار.شدنی ست ولی زمانبر است.به هر حال عقل و نفس همیشه در جنگ هستن به ما بستگی داره در جبهه کی باشیم.
التماس دعا
-
سلام دوست عزیز.
(دوستی ناتمام چرا؟!
اگه چی میشد اسمش میشد دوستی تمام شده؟!
الان تمام شده دیگه!)
من خیلی خوشحال شدم وقتی حرفات رو خوندم.
چون مثل خیلی از دوستی های دیگه کار داشت به همونجایی که نباید میرسید.
ولی نرسید.
و این خیلی معنی ها میتونه داشته باشه. به این بستگی داره شما چه جوری بهش نگاه کنی.
چندین جنبه ش خوبه.
چندین جنبه دیگه ش توش درس داره.
چند تا جنبه ش هم خب، یه کمی ناراحت کننده هست (البته اینم میره توی گروه اون جنبه هایی که درس دارن)
و شما الان فقط داری جنبه ناراحت کننده ش رو برای خودت بزرگ میکنی. بدون گرفتن درس هاش!
البته طبیعیه ها.
طول میکشه .
نمیدونم اینکه بدونی همه ی اینها رو باید طی کنی آرومت میکنه یا نه.اما مثل اینکه قانونش همینجوریه. که یه مدت زمانی عذاب باید تحمل بشه و بعد به مرور بهتر میشه.
همون گذر زمان.
اگه میخوای زمان کمتی این رنج طول بکشه، ترانه هایی که شما رو یادش میندازه گوش ندید. اگه این شامل همه ترانه ها میشه، همه ی اونا رو بذارید کنار. آهنگ های بی کلام گوش بدید. چیزای جدید با مضمون های کمتر عاشقانه.
تغییراتی توی زندگی روزمره هم میتونه کمک کنه تا توی موقعیت های مکانی و زمانی مشابه اون دوران نباشی تا یادت نیفته.
البته همه ی اینا به شرطی هست که خودت بخوای فراموش کنی. تا نخوای اتفاقی نمیفته. حتی اوضاع بدتر هم میشه.
----------------
در مورد رابطه با خدا، من که وقتی حرفات رو خوندم حس کردم خدا خیلی دوستت داشته که دستت رو توی بد ترین وضعیتی که سر پرتگاه بود گرفته.
اونوقت فکر میکنی الان باید از همچین خدایی خودت رو دور نگه داری؟!
انقدر با نیروهای منفی دنیا نظرت رو یکی نکن!
ببین دوستان خدا توی این وقتا چی میگن.
"امام صادق علیه السلام در مسیر می رفت فردی از نزدیکانش که مشروب خورده بود تا دید امام نزدیک میشود رویش را از خجالت برگرداند تا امام اورا نبیند. امام علیه السلام در حالی که از آن فرد دور می شد فرمود
"اگر گناه می کنید باز هم از ما روی برنگردانید.""
-
خیلی ممنونم از همه. احساس می کنم وقتی اینجا حرف می زنم تحملش آسون تر میشه
نمی دونم برا چی گفتم دوستی نا تمام .فکر نکرده بودم بهش شاید چون جرات گفتن تمام شده رو ندارم
راستش اگه شرایط ازدواجو داشتم حتما اصلی ترین گزینه ام ایشون بود ولی حیف اینو هیچ وقت نتونستم بگم و به جاش به داستان دیگه کاملا ناامیدش کردم.الان نمی دونم حالش چطوریه می ترسم از تنهایی زیاد افسرده بشه یا بره سراغ دیگران .همینطوری بی انگیزه و خسته بود چ برسه به الان
-
الان با این شرایطی که بوجود اومده و کلاً رابطه قطع شده، هر گونه ارتباط جدید و اضافی باعث میشه که دوباره به شما و احیانا ازدواج با شما امیدوار بشه.
شما که هنوز شرایط ازدواج نداری. پس حواست باشه دوباره یه ضربه دیگه بهش وارد نشه.
از یه جهت هایی هم خوب شد بهش نگفتید که "اگه شرایط جور بود ایشون رو برای ازدواج انتخاب میکردید".
چون تا چند سال بعد، ممکنه نظرت عوض شده باشه. یا حتی سلیقه های خود دختر خانم تغییر کرده باشه. و اونوقت اگه منتظر شما مونده باشه ممکنه شرایط ازدواجش رو از دست داده باشه.
پس به هیچ وجه سعی نکن اینو به گوشش برسونی.
وقتی کات شده بذار همینجوری کات شده باقی بمونه.
هر کسی توی زندگیش باید یه جاهایی خودش باشه و خودش. بابت تصمیمات اشتباهش تاوان بده و برای آینده ش راهی رو انتخاب کنه. خیلی از ماها این شرایط سخت رو تجربه کردیم.
الان، هم شما توی این مرحله هستی هم دختر خانم.
نگرانیت قابل درکه. اما کمکی از دست شما برای ایشون بر نمیاد.
حداکثرش میتونی براش دعا کنی. که خدا به ایشون هم کمک کنه.
موفق باشی
-
سلام
بهتره تا شرایطتون کاملا مهیا نشده طرف هیچ دختری نرین ! :305:
شاید بهتر بود هیچ وقت نمیرفتین طرفش تا به اون دختر ضزبه بزنین - واقعا حال اون دختر رو درک میکنم خیلی بد و سخته که فقط از طرفش دروغ بشنوه و یه داستان ساختگی براش بسازه که از اول فقط دنبال نیاز های خودتون بودید نه فکر احساس و شخصیت اون دختر که چه ضربه ای بهش وارد میشه چون تحمل شکست عاطفی برای دختر خیلی سختر از نسبت به پسره!!!
(البته ببخشید که تند حرف زدم!!!)فقط میتونید براش دعا کنید
چطوری 2سال حضوری همو ندیدید؟؟؟؟ 2سال اس و چت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:confused:
-
ممنون از دوستان
می دونم حالش بده ولی حال منم خوب نیست . چ داستانی براش ساختم ؟ اگه دنبال نیازهای خودم بودم که انقد به خودم عذاب نمی دادم البته قبول دارم اسیر هوس بودیم ولی همیشه اولویت رو به ایشون می دادم و هیچ وقت به مجبور نکردم کاری رو که دوست نداره انجام بده. خوب من جاشو پر نمی کردم به یکی دیگه پناه می اورد که همه جور سو استفاده ازش می کرد خوب بود؟ برا پسری که صادقانه و بدون ریا احساس شو گذاشته وسط هم راحت نیست مردا که از سنگ ساخته نشدن . شاید گاهی از زنا هم احساساتی ترن ولی غرورشون اجازه نمیده بروز بدن
تو این دو سال چند بار شرایط رو فراهم کردن ایشون تا من برم موقع نمایشگاه های مختلف و ... ولی می ترسیدم رو برو شیم و احساسات صد برابر بشه مخصوصا برا ایشون سخت تر بشه . می خواستم با حفظ فاصله به هم کمک کنیم ولی خوب نشد . من تو این مدت خیلی اذیت کردم مخصوصا تو روابطش با پسرای دیگه که اکثرا کاری بود ولی آخرا ازش خواستم ببخشه و براش توضیح دادم که ارزش شما بیشتره از یه دوستیه موقتیه . حیفه
می دونم اشتباه کردم ولی سعی کردم خوب تموم بشه . کار دیگه ای باید می کردم ؟