RE: کمک ،خواستگار........
با احساس ترحم که نمیشه ازدواج کرد!
اگه جز ترحم هیچ احساس دیگه ای ندارید درست نیست .
بهتره بیشتر از این هم امیدوارش نکنید
(صرفا نظر شخصیم بود ، ممکنه اشتباه باشه)
RE: کمک ،خواستگار........
سلام دوست عزیز :72:
با زندگی خودت آینده ات بازی نکن.احساسی نباش و دل سوزی جای داره
نه در سرنوشت زندگیت .
اون آقا اگر قرار بر راضی کردن بود در این مدت راضی میکرد.
ازدواجی که خانوادشون راضی نباشند و با تهدید آقا پسر راضی بشن
این زندگی دوامی نخواهد داشت.
نظر بنده رو اگر بخوای . میگم به خواستگار جدیدتون فکر کنید . اجازه دهید
بیاین خواستگاریتون .
اگر بخواهید برای هر خواستگاری احساسی یا دلسوزی کنید سنتون بالا میره و همچنان مجرد خواهی بود .
موفق باشی خواهر من.
RE: کمک ،خواستگار........
دوست نازنین، دقیقا حرف پدربزرگ خیلی خوبه:"دلسوزی جا داره"... دلسوزی و ترحم مال افتاده هاست... نه ایشون... شما که قولی نداده بوده اید تا بحال؟ داده بودید؟
اصلا چرا ایشون دلشون به حال شما نمیسوزه که توی چنین وضعیتی قرارتون دادن؟ که دادن عمر و احساستون رو هدر میکنند؟:324: عشق هم به فرض محال اگر باشه، آدمو مجبور میکنه به خاطر معشوقش از خودخواهی های خودش رد شه و خودش زجر بکشه ولی از زندگی اون بره بیرون که اون خوشبخت باشه...:305: کاری که ایشون داره میکنه نهایت خودخواهیه عزیزم... دلت به حالش نسوزه.
خوشبخت باشی :72:
RE: کمک ،خواستگار........
سلام خواهر عزيزم منم تو شرايط شما بودم و از رو دلسوزي و دوست داشتن همه موقعيت هامو رد كردم و سه سال از عمرم هدر شد الآن افسوس ميخورم كه كاش عاقلانه تر رفتار ميكردم و به خودم فكر ميكردم البته اين نظر شخصي منه كه تو زندگي به فكر خودت باش اين جور كه از حرفات معلومه دختر عاقل و پخته اي هستي اون قراره مرد زندگيت باشه و بهش تكيه كني نه نقش ناجي يا مادر رو براش بازي كني اگه حتي باهاش ازدواج كني هيچ وقت ارضات نميكنه چون تو به اقتدار و مردونگيش احتياج داري بذار بره سرنوشتش و خودش پيدا كنه تو به فكر خودت باش خواهر گلم خواستگار خوبت رو جدي بگير و بذار بيان تا بيشتر بشناسيش هميشه خوشبخت باشي
RE: کمک ،خواستگار........
باتشکر از همه دوستان که لطف کردن و نظر دادن ، من با نام و امید به خدا جلو رفتم ، امیدوارم تصمیم درستی باشه ، واسم دعا کنید :323: ، البته هنوز از خواستگار اولی خبری نیست ، نمی دونم اگه بفهمه چه برخوردی می کنه ؟!!!
(واسه خودم متاسفم که خانوادش حتی حاضر نشدن تماس بگیرن و پیگیر باشن):302:
RE: کمک ،خواستگار........
نقل قول:
نوشته اصلی توسط new
حدود دوسال پیش یکی از همکارام ازم خواستگاری کرد ، قرار بود رسما بیاد جلو که خانوادش مخالفت کردن، قضیه منتفی شد تا 1 سال پیش که دوباره اومد جلو و اظهار علاقه کرد و گفت خانوادش و راضی می کنه. گذشت تا بالاخره 6 ماه پیش خانوادش اومدن خونه ی ما واسه آشنایی! بعد از اون دیگه نیومدن و خبری هم ازشون نشد ولی تو این مدت ، آقا پسر مدام ابراز علاقه کرد گفته میام خواستگاری (میگه بدون شما نمی تونم زندگی کنم!). حالا خواستگار جدیدی دارم که داره با خانواده جلو میاد و شرایط خوبی داره، حالا این بین من ناراحتم ، دلم واسه اولیه می سوزه ، البته علاقه ای به ایشون ندارم فقط احساس می کنم گناه داره چون خانوادش بنوعی مقصر بودن و ...
من باید چکار کنم چطوری بهشون بگم که علاقه ای به ایشون ندارم؟ (تو این مدت 2 سال اگه چیزی نگفتم ، بخاطر این بوده که دلم نمی اومد ناراحتش کنم ،زمانی که قضیه خواستگاری رو مطرح کردن دلم می خواست کمکشون کنم ، پسر ضعیف و ساده ای ، احتیاج به کمک و حمایت داره ....... از طرفی احساس می کنم نمی تونم نقش ناجی را برای ایشون داشته باشم)
RE: کمک ،خواستگار........
اصلا دلسوزی نکن عزیزم
زندگی باید با علاقه شروع بشه نه ترحم
درسته که اون به تو علاقه داره ، اما اگه تو به اون علاقه نداشته باشی یه عمر زندگی بدون علاقه داشتن خیلی سخته
درسته که آدم نیاز داره کسی دوستش داشته باشه ، اما به همون میزان و یا شاید حتی بیشتر نیاز داره که کسی رو دوست داشته باشه و عاشقش باشه
به این فکر کن که تو با احساس دلسوزی باهاش ازدواج کنی . بعد چند سال مثلا بنا به دلایلی علاقه اون آقا به تو کم بشه . اون وقت تو با کدوم انرژی و با کدوم احساس زندگی رو پیش می بری ؟ با کدوم احساس حس علاقه مندی اونو زنده می کنی یا نه زنده نمی کنی اما به خاطر علاقه ای که بهش داری پاش وا می ایستی ...
اینو بدون امروز که دلت برای اون می سوزه ، فردا دلت برای خودت می سوزه که یه عمر زندگی بدون علاقه به همسر رو داری.
البته یکی باید اینارو به خودمم بگه :311: والاااا به خدا