مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
با سلام خدمت دوستان من 28 سالمه
الان سه ساله من مشکلی دارم که واقعا همه زندگیمو تحت تاثیر قرار داده . مشکلم اینه که در یک جمع اصلا هیچ حرفی برای گفتن ندارم و در جمع اصلا انعطاف ندارم بقیه میگن میخندن . شوخی میکنن ولی هر چی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه بگم هی به خودم میگم یه چیزی بگو ولی چیزی به ذهنم نمیرسه هر کاری هم کردم فایده نداشته اصلا دیگه نمیتونم با کسی ارتباط برقرار کنم . ارتباطم با دوستامم همین قدر سلام علیکو و بعد من سوال بپرسم اونا جواب بدن یه چیزی بگم بعضیا خاطراتشون تعریف میکنن خیلی جذاب ولی تو این سه سال حتی یه خاطره هم تعریف نکردم خیلی دوست دارم تو جمع باشم ولی وقتی میرم تو جمع چیزی نمیتونم بگم اعصابم خورد میشه یعنی اصلا نمیتونم چجوری باید بگم خیلی خیلی دارم اذیت میشم یه چیزیم بگم قبل این سه سال فوق العاده اجتماعی و شوخ و فیالبداعه گو بودم تورو خدا کمکم کنید دیگه خسته شدم اینم بگم کلا قرصم خوردم پیش روانشناسم رفتم فایده نکرده هر کاری هم کردم قانع نشدم با این وضعم
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
ممنون از دوستان
پرنده غریب عزیز من تو سربازی اعتماد به نفسم خیلی بالا بود و اجتماعی بودم همونطوری که گفتم بعد از سربازی اکثراصبح تا شب خونه بودم تنها فقط پشت کامپیوتر بودم بعد یه بودم بعد 3-4 ماه که یه کاری پیدا کردم رفتم سر کار دیدم تو جمع نمیتونم صحبت کنم همینطور با خودم تلقین میکردم من دیگه نمیتونم همش ذهنم درگیره من چرا اینطوریم همش فکر میکنم به اتفاقایی که برام هر روز میافته خیلی ذهنم درگیره نمیدونم چرا اینطوری شدم نمیدونم اعتماد به نفس دارم یا نمیدونم خجالتیم یا اخه کلا رفتارم ثابت نیست یه چیزی بگم از هیچ تفریحیو کاری لذت نمیبرم
زهرای عزیز من هر کاری بگی کردم ولی ذهنم میگه نمیشه بیخیالش شو تو همینطوری هستی
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
سعید جان مهم اینه که خودت با خودت راحت باشی و خودتو قبول کرده باشی. وقتی که خودت خودتو همه جوره قبول داشته باشی توی رفتارت این راحت بودنت مشخص می شه اونوقت بقیه هم تو رو همونطوری که هستی قبولت می کنن. یعنی مهم نیست که همش بگو بخندو مجلس گرم کن باشی! مهم اینه که خودت با خودت کنار اومده باشی این توافقی که بین خود ادم با خود ادم هست یه ارامش خوشایندو نتیجه میده که این ارامش خوشایندو بقیه هم حس می کنن. اونوقت حتی اگه تو اروم هم باشی و خیلی حرف هم نزنی فقط از اینکه کنارت باشن شاد و خوشحال میشن.
کتاب "وضعیت اخر" رو می تونی بخونی یه مقدار روی کودک درونت کار کنی که هم راحت تر باشی هم شادتر.
ببین ادم نمی تونه یدفعه ای زیرو رو شه یکی دیگه بشه و اصلا خوب هم نیست. باید ببینی ویژگی هات چی هستن بعدش هر کدومو که دوست داشتی قوی تر و پررنگ تر کنی و هر کدومو که دوست نداشتی کمرنگ تر و محو تر. یعنی تصحیح کنی تا به اون تعادلی برسی که در نظر خودت خوبه. ادما مختلفن و متفاوت. همین تفاوتاست که قشنگه.
اگه حس می کنی علایم افسردگی داری (هیچی خوشحالت نمی کنه. حوصله و رمق هیچ کاری رو نداری و هر چی بشه هر چی نشه برات بی اهمیته) می تونی بری دکتر روانپزشک.
البته به نظر نمیاد مشکلت این باشه یا شدید باشه. ورزش سبک مثله دویدن بکن. مولتی ویتامین مناسب بخور به تغذیه ات هم برس که روحیه ات بهتر بشه.
واسه ذهن منتقد این تاپیکو بخون و راهنمایی های اقای sci رو انجام بده:
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
موفق باشی.
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
meinoush عزیز من الا باید از کجا شروع کنم پیش روانشناسم رفتم نتونست کمکم کنه افسردگی هم دارم چون این چیزایی که گفتید دارم
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
سعید جان مطالعه کن. پس از مطالعه بیا در مورد چیزهایی که خوندی صحبت کن. مثلا ویکی پدیا رو باز کن برو چند صفحه پیوسته بخون از تاریخ فلان کشور و یا فلان موضوع و. ..... مثلا بحث دلار الان داغ داغه.(نندازین مارو از سایت بیرون :311: ) برو یک مقدار در مورد ارز بخون ببین چرا این وضعیت اتفاق افتاده بعد بحثش باز شد تو هم نظرتو بگو.
شعر بخون، ادبیات بخون. خودت پیشنهاد موضوع بحث بده. بحثو از یک جایی شروع کن.
مشکلاتی که به شکل ریشه ای در وجود ما قرار دارند گاهی بایستی به جای شیوه های کلاسیک از دور زدن موضوع استفاده کرد. تمام بحثهای شما و دوستانتان این مسائل جدی نیست. ولی وقتی شما حرف می زنید(حالا هر حرفی) یاد می گیرید که چگونه به سخن گفتن دست یازید. برای شنای کرال پشت رفتن هم شما باید دست و پا زدن در آب را ابتدا یاد بگیرید!!!
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
سلام سعید عزیز،
چرا از سه سال پیش اینگونه شده اید؟ خودتون فکر می کنید دلیلش چی باشه؟
ایا طی پنج سال گذشته دوستی داشته اید و در ارتباط عاشقانه ای بوده اید؟
چند خواهر و برادر دارید؟
چرا ازدواج نکرده اید؟ ایا شده تا کنون به خواستگاری بروید ؟
ایا فکر می کنید دچار اضطراب هستید؟
ایا تا کنون شده که به همین دلیل از رفتن به مهمانی سر باز بزنید ونروید؟
ایا از وضعیت کنونی خودتون راضی هستید؟ از سه جهت: ظاهری، مالی، شخصیت اجتماعی
ایا شده وضعیت خودتون رو در اینده خیال پردازی کنید؟ چه چیزی رو می بینید؟
چه درسی خونده اید تا چه مقطعی؟
چه شغلی دارید؟
اگر بپرسم بزرگترین ارزوی شما چیست چه می گویید؟
از چه مسائلی لذت می برید؟
از چه مسائلی در رنج و عصبانیت دائم هستید؟
اگر شخصی از شما چیزی مطابق میل خودش بخواهد و موافق نباشید، چه می کنید؟
ذهن خوانی نکنید و از خودتون نپرسید از این سوالات به چه نتیجه ای می خواهیم برسیم، فقط پاسخها رو بنویسید
RE: مشکل در حرف زدن با دوستان و در جمع
سلام آقای sci عزیز ممنون که وقت گذاشتید
1 - راستش من تو سربازی خیلی شاد و سرحال و فوق العاده اجتماعی و فی البداعه گو و شوخ بودم اعتماد به نفسم خیلی بالا بود(خیلیا اینارو بهم میگفتن) بعد از سربازی صبخ تا شب خونه تنها بود اکثرا شبا هم با یکی از دوستان میرفتم بیرون که خیلی ساکت و خجالتی و یه حالت افسردگی داشت اوایل هیچ مشکلی نداشتم ولی بعد از چند وقت دیدم هرچی میگم یا بحثی میکنم همراهی نمیکنه دیگه کمتر صحبت میکردم بعد یه مدت که رفتم سر کار دیدم کلا دیگه مثل قبل نیستم همش به خودم میگفتم چرا اینطوری شدم خیلی غصه میخوردم بعد از یه مدتم دیدم دیگه از هیچ چیزی لذت نمیبرم و دیگه کارمم ول کردم وقتی که تنهام دوست دارم برم تو جمع ، وقتی که تو جمع هستم دوست دارم از جمعشون بیام بیرون وقتی یه چیزی میگم فکر میکنم کسی توجه نمیکنه و خودم کمتر از بقیه میبینم کل بیشترین جکله ای کیتونم برزن 10-15 که میتون بگم 10 -15 کلمس بعدش ذهنم قفل میکنه بقیه میگم میخندن ولی برا من خنده دار نیست و چیزه جالبی به ذهنم نمیسره در صورتیکه قبلا بر عکس این بود خیلی خشک و جدی شدم
2 - یک سال بعد از اینکه اینطوری شدم عاشق دختر عموم شدم ولی خودش نمیدونه هفته ای یکی دوبار میبنمش اینم خیلی اذیتم میکنه خیلی هم به فکرشم
3- دو خواهر و یک برادر دارم که همشون ازدواج کردن
4 - همینطور که گفتم عاشق دختر عموم ولی با این حالو روز و در آمد درستو حسابی ندارم فکر میکنم بهش بگم قبول نمیکنه بهش نگفتم
5 - من نمیدونم حالات اضطراب چیه ولی فکر میکنم هم اضطراب دارم هم افسردگی دارم کلا زندگی برام هیچ معنی نداره نمیدونم چی میخوام بکنم همه فکر و ذکرم همین مشکلمه
6 - خیلی زیاد مگر اینکه مجبور باشم چون برم بفقط یه سلام علیک و مثلا کسی که بغلم نشسته چند تا سوال ازم بپرسه جواب بدم دستو پا شکسته .مهمونم بیاد خونمون میرم تو اتاق
7 - از هیچ چیزم راضی نیستم
8 - نخیر وضعیتم در آیندرو نمیبینم فقط اتفاقات بدی که برم میافته میبنم و افتاده
9 - فوق دیپلم کامپیوتر دارم برای لیسانس میخونم ترم اولم ولی چون اکثر کلاسارو به همون دلیل که گفتم نرفتم چند تا از درسام هم حذف شد
10 - مغازه خدمات کامپیوتری دارم اکثرا تنهام
11- بزرگترین آرزوم اینه مثل قبل بشم
12 - از چیزی لذت نمیبرم
13 - عصبانی نمیشم فقط از این حالاتم رنج میشکم و اینکه کسی توجه نکنه بهم
14-بستگی داره به طرفش دختر عموم تا حالا هر چی خواسته براش انجام دادم چی مطابق میلم باشه چه نباشه
بازم ممنون
ببخشید یه چیزم بگم نمیدونم چجوریه بعضی وقتا شاید 20 بار یه بار حرف میزنم اونطوری که میخوام ولی بعدش بدتر میشم با خودم میگم اونطوری که میخوام نیست بعدش همین یه باز اینطوری شدم و اینکه کسیم ازم تعریف کنه اصلا هیچ فرقی به حالم نداره