دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
سلام به همه دوستان.قصد ازدواج دارم با يكي كه شهر ديگه اي زندگي ميكنه از نظر فرهنگي شبيه هم هستيم و در اصل هم شهري هستيم اما اقا متولد شهر ديگه اي هست و از نظر مسافت هم 8 ساعت فاصله داريم يعني اينجوري بگم كه همشهريمنو هستن اما شهر ديگه اي با خانوادش زندگي ميكنن و قصد اينكه بعد از ازدواج به شهر من بياين هم ندارن. درضمن احساس ميكنم كمي به خانواده وابسته هستن خوب بالاخره هممون يك جور وابستگي داريم.من چند تا مشكل دارم اينكه زندگي توي اين شهر برام مشكله چون اونجا هيچ اشنايي ندارم البته قبلا اونجا دانشجو بودم و با مردم اون شهر هم خاطره خوبي ندارم.از طرفي شهر خودم كار ميكنم .استخدام نيستم اما بالاخره محيط و فضاي كاري برام اشناست و هيچ مشكلي هم ندارم و كم كم هم استخدام ميشم اما اونجا چون بومي نيستم شرايطي واسه يك كار خوب ممكنه پيدا نكنم به خصوص اينكه الان جاي دولتي كار ميكنم و اونجا اين احتمال خيلي كمه.كارم برام مهمه و اينكه از خونوادم دور ميشم البته گفتن كه اگه دلت تنگ بشه مسافرت ميبرمت اما يك وقتايي واقعا اين احتمال كمه چون اقا شاغل هست و بعد گرفتاري ها اجازه رفت و امد زياد نميده.خودش پسر نماز خوني هست از بعضي جهات شبيه منه.حالا موندم بنظرتون سوالي هست كه من ازشون بپرسم تا بتونم تصميم بهتري بگيرم و اينكه من بايد چيكار كنم و چطوري ميتونم تحملم توي شهر ديگه بالا ببرم ؟كسايي كه تجربه دارن توي شهر ديگه اي زندگي كردن ميتونن كمكم كنن.با تشكر از همتون.
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
سلام روژین جان
بهتره خوب شرایط خودت رو بسنجی.این موضوع چیزی نیست که ما بگیم فلان کار رو بکن تا بتو.نی با شرایط کنار بیای و ...
این کار خیلی شخصیه و از فردی به فرد دیگر این حس ها متفاوته.مثلا کسی رو میشناسم که اگر ماه ها هم خانوادش رو نبینه براش مهم نیست و برعکس کسی ممکنه اگر یک هفته بگذره و خانوادش رو نبینه دچار ناراحتی و اضطراب و ...بشه.
حالا خودت با شناختی از روحیات خودت داری ببین میتونی با این شرایط کنار بیای یا نه.
و نکته دیگه اینکه وِیژگیهای مثبت و منفی این اقا رو بالا و پایین کن و ببین اگر واقعا دوستش داری و ویژگیهای خوبش زیاده شاید قبول کردن شرایط فعلی برات آسون تر باشه.
و بهتره قبل از ازدواج واقع بین باشی و احساسی عمل نکنی.
به قول خودت شرایط کاری این اقا رو میدونی.و میدونی که امکان آمد و رفت زیاد و سر زدن به خانوادت در فاصله زمانی کم میسر نیست.
همه اینها رو در نظر بگیر و یه تصمیم اساسی بگیر
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
خوب من برام خيلي سخته از خونوادم دور بمونم.كسي هست تجربه دوري از خونواده و شهرشو داشته باشه؟چجوري كنار اومده؟:325:
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
سلام روژين عزيز
من 8ساعت نه 16 ساعت با شهر و ديارم فاصله دارم.پدرم وقتي فوت شد 5 ماه بود كه نديده بودمش....
جايي كه زندگي ميكنم قابل مقايسه با شهر خودم نيست از همه نظر در واقع بهتره بگم در مقابل شهر من يك روستاهستش.همسرم مردي غيرتي و من تنها هيچ جا نميرم.خانواده همسر هم كه هيچ وقت مثل خانواده خود ادم نميشه.....اما
با همه ي اينها احساس خوشبختي ميكنم.اگر شخص موردنظرتون واقعا معيارهاي موردنظر رو داره همچنين خانواده خوبي داره دوري سخت هست اما دليل خوشبخت نبودن نيست.درسته كه خانواده همسرم مثل خانواده خودم نميشم اما انقدر خوب هستند كه من مثل خانوادم دوستشون داشته باشم.پس اگه صبرت زياده و پذيراي مشكلات و سختي اندك دوري هستي اين نميتونه مانع باشه
اين تجربه khanoomi بود:72:
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
سلام عزيزم
به نظر من كه اصلا به قول و قراراي قبل ازدواج و اينكه اگه دلت تنگ بشه مي برمت اصلا اعتماد نكن
الان اون آقا عاشقه و پرشور 2 3 سال ديگه كه مشكلات زندگي شروع بشه اين قول و قرارا يادش ميره
الان ببين چي هست ؟ الان چي داره ؟
در آينده اين كار رو ميكنم و اون كار رو ميكنم رو جدي نگير همش كشكه.
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
نقل قول:
نوشته اصلی توسط هاجس
سلام عزيزم
به نظر من كه اصلا به قول و قراراي قبل ازدواج و اينكه اگه دلت تنگ بشه مي برمت اصلا اعتماد نكن
الان اون آقا عاشقه و پرشور 2 3 سال ديگه كه مشكلات زندگي شروع بشه اين قول و قرارا يادش ميره
الان ببين چي هست ؟ الان چي داره ؟
در آينده اين كار رو ميكنم و اون كار رو ميكنم رو جدي نگير همش كشكه.
ممنون از این مشاوره دقیق و ... !
خانم گرامی اینجا جای مشاوره اصولی و منطقی هست نه محیط های زنانه ... !
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
همسر من تهرانیه اما من اهل یه شهر دیگم(بماند) بعد از نامزدی قبل عقد به من گفت من دوست دارم تهران زندگی کنم منم گفتم مشکلی ندارم الان هیچ پیش زمینه ای ندارم اگه اونجا برامون بهتر باشه میام. اما بعد از عقد یکماه رفتم خونشون و واقعا بهم بد گذشت تا حدی که ازون شهر متنفر شدم و روحیمو از دست دادم وقتی برگشتیم خودش اقرار کرد تا وقتی نبینم اونجا رو دوست داری مجبورت نمیکنم بیای و بقیه شرایط هم جوری پیش رفت که اون اومد شهر ما موند.و الان با اینکه تهران خونه هم داریم(تقریبا) من بهش گفتم بهیچوجه قصد زندگی اونجا رو ندارم. اما همسرم اونقدر خوب و با گذشته که این موضوعو کاملا و از صمیم قلب قبول کرده اما اگه صادقانه بگم اون اگه قبول نمی کرد من مطمئن بودم نمیرفتم تهران برای زندگی حتی اگه از دستش میدادم(من خیلی بدم نه؟).
برای همین خیلی منطقی تو این برهه زمانی فکر کن و تصمیمتو بر اساس منطق بگیر اگر ذهنیت بدی راجع به اون شهر داری و وابستگیت به خانوادت زیاده همین اول همشو رو کن و با همسرت تصمیم بگیر. مثل من نباش شاید همسر تو مثل همسر من انعطاف پذیر نباشه و بعدا مشکل برای هردوتون پیش بیاد
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
مرسي از تجربه هاتون.من الان دارم منطقي فكر ميكنم اما يه جاهايي واقعا نميدونم جي كار كنم مثلا دلم ميخواد توي شهر غريب احساس تنهايي نكنم يه جورايي بهم محبت كنه تا حداقل شرايط سخت اول ورودم تحمل كنم و كنار بيام اما همش فكر ميكنم از اون شوهراي بي عاطفه باشه كه اكه من يه زماني دلم تنك شد و فقط براي همدردي بهش بكم دلم تنك شده بكه بجه ننه يا مثلا بكه خوشم نمياد فكر كني يا .. و از طرفي ميدونم كه هيج اميدي نيست كه بياد شهر ما.جون ميكه اينجا كسي نداره.منم اونجا هيشكي ندارم.به اين هم فكر نميكنم كه همش بيام شهرم يا بخوام هميشه اونو دنبال خودم بكشونم دارم به اين فكر ميكنم كه جه جوري اونجا خودمو وفق بدم و به اين فكر ميكنم كه اكه يه زماني دلم تنك شد بهم توجه ميكنه اصلا براش مهم هست.نميدونم جطوري ازش ببرسم اخه اولش همه ميكن اره اما بعدش ممكنه سر همين موضوع دعوامون بشه يعني الان مشكل اصلي من اينه.در ضمن سوالاتش بيشتر به خونوادش ربط داشت بخصوص ارتباط من با خونوادش و خرج و مخارج.فكر ميكنم يا خيلي به خونوادش وابستس يا اينكه اصلا منو نميخواد فقط خونوادشو ميخواد.همش فكر ميكنم برم اوجا شايد اصلا خونه هم نياد بره خونه مادرش.مثلا كفت دلش ميخواد وقتي بره خريد براي خونوادشم خريد كنه ون نظر منو برسد.من با اين موضوع مشكلي ندارم اكه خودمون از نظر مالي مشكلي نداشته باشيم خوب اشكالي نداره كه واسه بقيه هم خريد كنه.اما در كل منظورش با اين شوال و جواب ها نفهميدم.خيلي ناراحتم.يه جيزي هم بكم بهم نخندين اما من الان حسي بهش ندارم يعني فقط دارم به خوبي ها و بدي هاش فكر ميكنم و اينكه ميكين دوسش داشته باشم اين حسو ندارم .تازه كارمم يه جورايي از دست ميدم.جون اونجا شرايط كاري جور ديكه هست.شايد بهم بكين خوب ازدواج نكن.شايد شرايط بهتري برات بيش بياد اما واقعيتش اينه كه شايد ديكه كسي نياد!دارم ديونه ميشم.خدايا.
من كه ادم صبوري نيستم اينو مطمينم.حتي دوران دانشجويي كه اون شهر بودم با مردمش كنار نيومدم جون همش ميخواستن سر ادم كلاه بكدارن و تا ميفهميدن من از فلان شهرم ميكفتن ترسويي!اما اين اقا همشهري خودمه اما اونجا بزرك شده و حرفمو در مورد بد بودن رفتاراي اكثر مردمش قبول داره!اينجا همه يه جورايي منو ميشناسن هر جا ميرم با احترام برخورد ميكنن.مقررات خوبي داره اينجا اما اونجا اين شرايط نيست و فقط كافيه بدونن من اهل كدوم شهرم!حالا فكرشو بكنيد توي غربت شوهر ادم نفهمه كه زنش از يه شهر ديكه اورده و نفهمه اكه يه وقتي كريه ميكنه بخاطر دوري از خونوادشه.ميترسم نفهمه .يعني بي احساس باشه و درك نكنه.اكه توي شرايط سخت هواي منو داشته باشه من دلم جمع ميشه ميدونم اكه مشكلي بيش بياد اون هست و نميكداره بهم بد بكدره.وقتي ازش برسيدم كه توي شهر غريب هواي كسي كه از خونوادش دوره رو داريد يا نه؟بهم كفت يعني جه طوري هواشو داشته باشم!!!من ديكه نا اميد شدم يعني اون حتي نميدونست جطوري بايد هواي يه نفرو داشته باشه!بجه ها كمكم كنيد خيلي منتظر ج هستم.
من كه ادم صبوري نيستم اينو مطمينم.حتي دوران دانشجويي كه اون شهر بودم با مردمش كنار نيومدم جون همش ميخواستن سر ادم كلاه بكدارن و تا ميفهميدن من از فلان شهرم ميكفتن ترسويي!اما اين اقا همشهري خودمه اما اونجا بزرك شده و حرفمو در مورد بد بودن رفتاراي اكثر مردمش قبول داره!اينجا همه يه جورايي منو ميشناسن هر جا ميرم با احترام برخورد ميكنن.مقررات خوبي داره اينجا اما اونجا اين شرايط نيست و فقط كافيه بدونن من اهل كدوم شهرم!حالا فكرشو بكنيد توي غربت شوهر ادم نفهمه كه زنش از يه شهر ديكه اورده و نفهمه اكه يه وقتي كريه ميكنه بخاطر دوري از خونوادشه.ميترسم نفهمه .يعني بي احساس باشه و درك نكنه.اكه توي شرايط سخت هواي منو داشته باشه من دلم جمع ميشه ميدونم اكه مشكلي بيش بياد اون هست و نميكداره بهم بد بكدره.وقتي ازش برسيدم كه توي شهر غريب هواي كسي كه از خونوادش دوره رو داريد يا نه؟بهم كفت يعني جه طوري هواشو داشته باشم!!!من ديكه نا اميد شدم يعني اون حتي نميدونست جطوري بايد هواي يه نفرو داشته باشه!بجه ها كمكم كنيد خيلي منتظر ج هستم.
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
من منتظر راهنمايي هاتون هستم.:323:
RE: دوري از شهر و خانواده بعد از ازدواج
سلام
خواستم بگم اگه صبور نیستی و تحمل سختی رو نداری از خیر این ازدواج بگذر
من وقتی با همسرم ازدواج کردم ایشون تو شهر من شاغل بود بعدش خودم ازش خواستم که برای شهر خودش انتقالی بگیره چون شرایط کاریش تو شهر من خوب نبود مدیرشون وحشتناک بود و من برای نجات همسرم تشویقش کردم انتقالی بگیره
انتقالی به شهر نزدیک به شهر ایشون بود و رفت و آمدهای ما در حد هفته ای دو بار با خانواده همسرم شروع شد خانواده نسبتا خوبی بودن ولی از نحوه صحبت کردن و لوس بازی خواهراش به ستوه میومدم (بقیه عالی بودن) و اگه صبور نبودم احتمالا نمیتونستم ادامه بدم چون تو غربت آدم حساس تر هم میشه از طرفی هرچی با خانواده شوهر ارتباطت بیشتر میشه میشه انگار بیشتر برای خانوادت دلتنگ میشی
من الان نه تو شهر خودم هستم و نه تو شهر همسرم از همه دور شدیم ولی اگه روزی برای هر کدوم از شهرها شرایط کاریمون جور بشه من سعی میکنم منطقی نگاه کنم و به خاطر احساسم تصمیم نگیرم هر چند دور از خواهر شوهرام آرامش وصف ناپذیری دارم
من شخصا معتقد بودم در ازدواج تفاهم با خود فرد حرف اول رو میزنه نزدیکی به خانواده و تفاهم با فامیل شوهر درجات بعدی هستند و شاید بشه گفت تو حاشیه اند
ولی اگه کسی خیلی حساس به شرایط محیطی باشه خوب این قضیه براش اولویت پیدا میکنه و تفاهم با همسر هم رده بقیه مسایل میشه
به هر حال هر کسی با توجه به شناختی که از خودش داره تصمیم میگیره