همسرم می خواد تنهایی بره مسافرت.تردید داره

سلام.راستش همسرم الان به من گفت رایحه چی کار کنم کربلا رو ؟
منم تعجب گفتم یعنی چی؟؟
با تردید گفت با مسئولش صحبت کردم هنوز جا دارن به نظرت بنویسم واسه اربعین؟؟
گفتم آره خوب چی می شه گفت آخه دو هفته طول می کشه گفتم خوب اگه مرخصی می دن بنویس.
راستش من خیلی به همسرم وابسته ام.بعد ازدواج همیشه با هم بودیم.بعضی موقع ها فکر می کنم فرصتی پیش بیاد تا کمی دلمون برای هم تنگ بشه.الان فرصتش پیش اومده ولی نمی دونم چی کار کنم.من اونو تشویق می کردم اربعین بره مشهد ولی کربلا رو انتظار نداشتم اونم دو هفته
تازه کربلا جایی نمی گذارد برای دلتنگی.مگه امام حسین می ذاره زائرش دلتنگ بشه
بچه ها کمک کنید تصمیم درست بگیرم چون همسرم اگه بفهمه من ذره ای راضی نیستم نمی ره
تازه اون خودش دو دله پس من باید با قاطعیت بگم برو.
دلم راضی نمی شه این فرصتو بگیرم.من خیلی وقته ازش می خوام مسافرت دو نفره جور کنه چون ما همیشه از طرف خانواده ها مون تحت فشاریم که با اونا مسافرت بریم ولی الان این موقعیت پیش اومده.کلا می خوام بدونم یه مدت دوری واسه زندگی خوبه؟؟؟

وای خوشا به حالش خوشا به حال تو
سلام رایحه عزیزم خوبی کم پیدایی خانم!!!!همه چی خوبه ؟
چرا که نه عزیزم چرا با دل محکم رضایت ندی!
نه چون دوری و دلتنگی واستون لازمه چون این سفر حتما و حتما تاثیرات خودشو رو زندگیتون خواهد گذاشت.
واسه ساخته شدن تو هم خوبه یه کم محکم تر میشی از وابستگی های غیر ضروری تو وجودت کم میکنه تجربه به دست میاری که درنبود همسرت بتونی مستقلا یه سری کارارو خودت انجام بدی البته خیلی سخت خواهد بود اما سختی توام با شیرینی
پیشاپیش زیارتشون قبول بگو به یاد ماهم باشند و مواظب خودشون هم هم;)

نههه! تا آخر عمر همین طوری ور دل هم بمونین، ببینین به چی میرسین!!!



آخه تو کل دنیا کدوم زندگی با مسافرت 2 هفته ای کربلا به مشکل خورده که الان مال شما بخوره؟؟
فکر میکنم سوالت بیشتر جنبه درد و دل و دلتنگی داشت

من چند شب پیش بهش گفتم دائیم قراره بره کربلا اونم پیاده فقط پرسید کی؟؟
دیشب خیلی تو خودش بود گاهی اینطور می شه.حتی دیشب خواستم بیام تاپیک بزنم بگم وقتی همسرم می ره تو خودش چی کار کنم؟.
دیشب انگار یه چیز تو دلش بود ولی به من نگفت.چند بار صدام زد ولی پشیمون شد.من الان به مادرم زنگ زدم گفتم اونم گفت الان بهت گفت ؟گفت آخه دیشب خونه دائیت بودیم گفت همسر رایحه زنگ زده پرسیده جا هست؟
یعنی حال دیشبش به خاطر این موضوع بود؟.آخه الانم پشت تلفن بی برو برگرد با یه کلافگی گفت رایحه چی کار کنم کربلا رو انگار که قبلا به من گفته باشه.
مهاجر جان منم باهات موافقم.ولی خیلی سختم می یاد.انگار اومدم اینجا یکی بگه نه خوب نیست نذار بره.
البته موقع امتحانامونم می شه .من که می خونم ولی نمی دونم خودش می خواد چی کار کنه.چند ساله داره در جا می زنه تا یه کارشناسی بگیره.اصلا اهل درس خوندن نیست.امسال با هزار مکافات دوباره کنکور داد تا تو شهر خودمون قبول شه و هر چی تو دانشگاه قبلی پاس کرده بود هدر شد.نمی خوام باز در جا بزنه.

آخ رایحه جان واقعا خوش به حالشون منم خیلی دلم میخواد اونجا برم. دعا کنید قسمت من هم بشه!! :72::72:

عزیزم حتما با دل خوش راهیش کن که به این سفر معنوی بره واقعا موهبتیه که نصیبشون شده!! التماس دعا دارم!

پدربزرگ من حمله دار کاروان های کربلا در اون موقع بوده و خانه پدرم همیشه پر از زائران کربلا!! واقعا که فضیلتیه!!

من شوهرم اجازه نمیده که برم اونجا و هی میگه خطرناکه!! ولی اگه به خودم بود تا حالا رفته بودم. بسپرش به خدا و راهیش کن عزیزم :72::72::72:

roze-zard عزیز شاید حق با تو باشه.خودم می دونم باید ازین وابستگی رها شم.

زیبا جان راستش هنوز ثبت نام هم نکرده.ولی منو ترسوندی.وای بغضم گرفت.

سلام رایحه جان
خوب همون کاری رو بکن که اگه جای همسرت بودی دوست داشتی اون در موردت انجام بده.به همین سادگی عشق بورز:72:

زیبا حرف قشنگی زد
بسپرش به خدا و راهیش کن تو از دلت بگذرون دنیارو بیخیال رایحه به خدا واسه درس وقت همیشه هست اتفاقا اگه تاپیک حال و احوال و نگاه کنی صبح یه پست زدم درمورد کربلاست
شوهر تو شوهر من اگر درس خون بودن تاحالا دکتراشونو گرفته بودن شوهر منم قرار بود 1سال پیش درسش تموم شه اما کو
ببین معلومه شوهرت حال غریبی داره میخواد بره حالا که دل داده بزار با خیال راحت از تو بره

بازم خودت میدونی.حالا که واقعا دودلی چرا استخاره نمیکنی .
فقط نزار همسرت متوجه شه که نمیخوای یا طوری نشون بده که تنها دردت واسه نرفتنشون دلتنگیه تو نه درسو امتحان و....

خیلی ببخشید، ولی فکر نمیکنید مشکل رایحه جان الان فقط و فقط احساسشه.
یعنی هیچ دلیل منطقی نداره.
فقط احساس و وابستگی....

اگر قرار باشه ما آدم ها برای هر دلبستگی بیایم اینجا تا نوازش مثبت بگیریم و کلی تایید، فکر نمیکنید بزرگ نمیشیم و دست از عملکرد احساسیمون بر نمیداریم؟

به نظر من گاهی فقط باید یه تلنگر زد که "داری لوس بازی در میاری و خودت هم میدونی هیچ دلیل منطقی نداری" و دست از نوازش های مثبت فراوان برداشت...


برای چی این حرفها رو میزنم.
چون الان در شرایط عادی بزرگ نشیم، پس فردا تو موقعیتی گیر میکنیم که حتی نوازش مثبت هم حالمون رو خوب نمیکنه. پس از الان رو خودمون کار کنیم و سرمایه گذاری کنیم برای داشتن آینده ی پر از آرامش.

بچه ها خواستم بگم همسرم دوشنبه عازم کربلاست.از الان گریه هام شروع شده ولی بهش گفتم یه لحظه هم آرزو نکردم ای کاش نمی رفتی.یه ده روزی ازش دورم.تجربه جدیدی می تونه باشه.
یه فرصت برای رهایی از وابستگی های افراطی من