دلم می خواد از این شهر برم
:47: ما داریم کم کم به اولین سالگرد ازدواجمون نزدیک میشیم ولی هنوز مشکلات همسرم با خانواده من تموم که نشده هیچ بلکه روز به روز بیشتر هم داره میشه. البته واسه من کم کم عادی شده ولی خوب همسرم نمی تونه با این مسئله کنار بیاد . شبها از خواب می پره و مرتب اعصابش سر این مسائل خورد میشه. توجه زیادی مادرم به خواهرها و برادرم و همچنین شوهر خواهرم اونو رنج می ده. مادرم فقط از اون انتظار داره به شوهر خواهرم احترام بذاره و از شوهر خواهرم همچین انتظاری نداره در صورتی که اونا هر دو همسن هستند . مرتب میگه من تو این شهر تنها هستم کسی رو ندارم ( خانواده همسرم تو یه شهرستان دیگه هستند) اینا هم که مرتب اعصابمو خورد می کنن . راستش منم دیگه خسته شدم دلم می خواد نه تنها از این شهر بلکه از این کشور برم از این وضعیت خیلی ناراحت هستم . لطفاً کمکم کنید.
RE: دلم می خواد از این شهر برم
هموند گرامی رُک بگویم که زندگی شما به خانواده هایتان ربطی ندارد و اختیار آن و نیز اختیار رفتارتان نسبت به دیگران کاملاً در دست شماست.شما و بویژه همسرتان باید با توجه به خرد و شعور خودتان،با افراد فامیل ارتباط برقرار نمایید.
چیزی که برای من شگفت آور است،تأثیرپذیری بلا دلیل شوهر شما از مادرزنش و حرفهای اوست!؟؟بالفرض که مادر گرامی شما نظراتی داشته باشد،آیا بنا بر سنت کثیف رودربایستی باید همه سخنان او را پذیرفت؟؟چه کسی شوهر شما را مجبور به این کار می کند،به جز خودش . . .
بنشینید و اندکی با همسرتان گپی دوستانه بزنید و بگویید که ارزش او و عشقش در دل شما با حرفهای دیگران کم نمی شود و مهم ارزشی است که شما برای ایشان قایل هستید و نه اینکه گفتار و رفتار و نظرات دیگران در دیدگاه شما نسبت به او تغییری ایجاد کند.
گام پسین،گفتگو با مادرتان برای ترک این رفتار نابهنجار نبعیض قایل شدن و ابراز آن آنهم در جمع دستکم در برابر همسر شماست؛بالاخره هر مادرزنی می تواند از یک دامادش بدش بیاید یا از یکی بیشتر خوشش بیاید،اما لزومی ندارد که این را آشکارا بیان نماید.
RE: دلم می خواد از این شهر برم
سعي كن اول محل زندگيتو كمي دور تر كني يا رابطه با خانوادتو.نزار زندگيت دستخوش رفتار ديگران بشه.بد نيست اگه كمي با خانوادت مقابله كني.