RE: وابستگی بیش از حد به شغل
سلام دوست عزیز ..
خوش اومدی به همدردی ..
شاید پدرتون فکر میکنند که دیگه مثل گذشته توانایی ندارند و شما به قول معروف جای ایشون رو گرفتید ! و سعی میکنند این احساس رو با فشار کار روی شما و متلک گفتن بروز بدن .. چون پا به سن گذاشتن مسلما حساس تر از گذشته شدن و میخوان نشون بدن هنوز رئیس منم ! دلشون میخواد ببینند که نفر اول کار هستند و ضعف خودشون رو با پرخاشگری و کنترل کردن شما قایم میکنند ..
سعی کنید بهشون نزدیک بشید و تو تصمیم گیری ها حتما اول نظر ایشون رو بپرسید .. بهش بگید من هرچقدر هم پیشرفت کنم بازم شاگرد شمام و خودمو مدیون زحمتای شما میدونم .. سعی کنید نقششون رو تو جایی که کار میکنید پر رنگ کنید و بهشون اون احساسی که میخوان رو بدین .. اینجوری حساسیت ایشون هم کمتر میشه و راحت تر شما رو میپذیرن ..
موفق باشی ..
RE: وابستگی بیش از حد به شغل
شما درست میفرمایید ایشون کمی هم ظاهر بین هستند و شیفته کسانی هستند که ازشون تعریف میکنند ولی اگر 1000 بار هم مشکلات ما حل بشه باز هم ایشون برمیگردن به حال اول چون تا حدودی هم دمدمی مزاج هستند مثلا میگن فردا فلان چیز رو میخریم و فردا وقتی خریدیم پشیمون میشیم !!
RE: وابستگی بیش از حد به شغل
عزیز دمدمی مزاج بودن یه مسئله ست ولی مشکل شما با پدرتون یه مسئله ی دیگه ست ..
پدرتون فقط میخواد این حس اعتماد رو از شما بگیره که با وجود کهولت سن شما هنوزم به ایشون اعتماد داری و حرفش براتون با ارزشه ..
میشه مثال بزنی از مشکلاتتون تا بهتر متوجه بشیم و بتونیم راهنماییتون کنیم ؟! مشکل شما دمدمی مزاج بودن پدرتونه یا تو زمینه ی کاری تفاهم ندارین یا مثلا متلک گفتن ایشون به شما یا ..........؟
RE: وابستگی بیش از حد به شغل
بین دوست عزیز برات یک مثال میزنم :
مثلا وقتی که به من نیاز داره برای انجام قسمتی از کارهاش کلی قربون صدقم میره و با محبت باهام برخورد میکنه و در عین حال با استفاده از همین زبان خوب تا حدی که بتونه فشار کاری بهم وارد میکنه،وقتی که کارهاش رو انجام دادم و به قول معروف خرش از پل گذشت بر میگرده مثل یک انسان معمولی و نه پسرش باهام برخورد میکنه،نمیدونم اون دوگانگی شخصیتی داره و دمدمی مزاج هست یا من!!
کلا ایشون همه ی هدفش کارش هست و خانواده براش اولویت دوم محسوب میشه و بعلت همین وابستگی بیش از حدشون به شغلش من هم مجبورم همیشه در کنارش باشم چون اگر لحظه ای تنهاش بزارم باید 100 بار جواب پس بدم.
به خدا دیگه استرسی شدم،از بس کار میکنم دچار افسردگی و احساس پوچی شدم،حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم حتی همسر و فرزندم رو.فوق العاده حساس و عصبی شدم به کوچکترین مسائل گیر میدم با کوچکترین جرقه منفجر میشم و دعوا لفظی رو شروع میکنم ،دارم منزوی میشم،از طرفی دوست دارم از این شرایط برای همیشه راحت شم از طرفی وضع اقتصادی و روحیه ام که بی نهایت به پدرم وابستست و ناراحتی که از دست تنها گذاشتن پدرم دارم به سراغم میاد و داره روانیم میکنه.
این هم بگم ایشون تو زندگی به اندازه سر سوزنی برای من کم نگذاشته و انصافا هر چیزی که دست روش گذاشتم رو برام مهیا کرده یا بهتر بگم من آسایش فیزیکی دارم اما آرامش روحی و روانی ندارم، به خدا اگر بحث خستگی جسمی بود می گفتم با چند روز استراحت حل میشه اما فشار روحی و روانی و آسیب پذیر بودنم و خلا وجود روحیم در خانوادم داره نابودم میکنه.ممنون که به حرفهام گوش میدید.
RE: وابستگی بیش از حد به شغل
کسی از دوستان میتونه راهکاری به من پیشنهاد کنه؟