زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
سلام به همه دوستان
نمی دونم از کجا و چه جوری شروع کنم...من چند روز پیش از خانواده شوهرم رفتاری دیدم که باعث دلخوریم شد...وقتی با شوهرم در میون گذاشتم یه خورده بحثمون شد...فهمید که من این مساله و یکسری چیزای دیگه که پیش اومده رو می رم پیش مامانم تعریف م یکنم..خلاصه خیلی خیلی ناراحت شد و گفت دوست ندارم کسی از مسائل بینمون باخبر بشه..منم بهش گفتم وقتی که گلایه ای از خانواده ات می کنم، همیشه طرفداری اونارو می کنی و حق رو به اون ها میدی.. منم دوست دارم پیش یکی درددل کنم، تو شنوای خوبی نیستی...بعدش بهم قول داد که دیگه خوب به حرفام گوش بده و طرف حق رو بگیره و منم جریانات خونه رو با مامانم درمیون نذارم...اما من بهش گفتم تو اشتباه فکر می کنی که من همه چیرو به بقیه می گم (مثلا رایطه جنسیمون که بعد از گذشت چند ماه از زندگی مشترک خیلی محدود بوده و هنوز نتونسته رابطه کامل باهام برقرار کنه..بهش گفتم من اگر دهن لق بودم مسئله به این مهمی که علت 80، 90 درصد طلاقهاست حتما می گفتم و ...)
حالا از اون صحبتمون که گذشت دیگه اون آدم شاد همیشگی نیست...دیروز که دیدم خیلی ناراحته باهاش حرف زدم بعد گریه اش گرفت...گفت افسرده شدم...دیگه اعتماد به نفس ندارم، من شوهر خوبی برات نبودم، نگران رابطه مون هستم و ... من باهاش خیلی حرف زدم ولی باز هم تو خودشه..دیشب نصف شبی از خواب پرید و گفت کابوس دیدم منو بغل کرد و کلی بلند بلند گریه کرد...امروزم گفت سرم سنگینه و حالم اصلا خوب نیست....
الان که دارم اینارو می نویسم اشک جلو چشامو گرفته..نمی دونم شاید من زن خوبی براش نبودم..شاید هنوز وقت ازدواج کردنم نبوده، نمی دونم مشکل کجاست...می بینم هنوز سه چهار ماه بیشتر از زندگی مشترکمون نمی گذره و این همه مشکل و ناراحتی پیش اومده..خیلی سعی کردم به همسرم محبت کنم، اما به خاطر مشغله درسی زیاد فرصت انجام کارهای خونه رو ندارم...واقعا نمی دونم مشکلم کجاست......خیلی نگران شوهرم، خودم و رابطه مون هستم...
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
سلام سایه جان
شما کار اشتباهی کردی که از زندگیت برای مادرت گفتی.
این کار علاوه بر ناراحت کردن مادرت باعث میشه دیدشون به خانواده همسرت هم خراب بشه.
چون همسر شما به قول خودت شنونده خوبی نیست شما میری حرفها رو به مادرت میزنی که کاری بسیار غلط و اشتباهه.
این رو هم یاد بگیر گلایه های خانواده همسرت رو پیش شوهرت نکنی.خدا میدونه که چقدر زندگیها به همین دلیل پاشیده.
همسرت رو بین خودت و خانوادش قرار نده/اگر خودت نمیتونی و قدرت دفاع از خودت رو نداری سعی کن این خصلت رو در خودت قوی کنی.
سایه جان
حرفهات خیلی منطقی نیست
بری از روابط جنسیت برای دیگران بگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر میکنی چون نگفتی کار بزرگی کردی؟
شرعا و عرفا شما باید راز دار همسرت باشی و مسائل خونه رو به دیگران نگی...حالا چه برسه به این موضوع به این حساسی...
نتیجه انتقال مشکلاتت با خانواده همسرت میشه همین دلخوریها..سردیها...از هم دور شدنها....
مشکل شما از همینجاست دقیقا:
اینکه همسرت رو میذاری بین خودت و خانوادش
یادت باشه بعد از ازدواج وظیفه اصلی شما رسیدگی به همسرته.نه درس و کار و ....
حتی اگر شده از درست بزن اما به همسرت رسیدگی بیشتری داشته باش.
الان مهمترین وظیفه شما حفظ کانون خانه و رسیدگی به امور منزله.
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
راهنمایی های مریم خانم را دوباره بخون.
فکر می کنم با مطرح کردن مشکل جنسی همسرت، بهش ضربه بزرگی زدی. این که بعد از چندماه نتونسته رابطه کامل برقرار کنه مشکل جدی هست. اما گفتنش به طور مستقیم به همسرت درست نبوده.
اگر شما هنوز باکره هستی و توی این چند ماه رابطه کامل نداشتید، مطمئن باش که همسرت مشکلش جدی تر از این هست که با صبر کردن حل بشه. باید به متخصص مراجعه کنید.
قبل از این که در این مورد با همسرت صحبت کنی، اگر برات ممکنه اینجا بگو که چند وقت از ازدواجت می گذره؟ آیا هنوز باکره هستی؟ مشکل فقط از طرف همسرت هست و تو هیچ مقاومت یا مشکلی در ارتباط نداری؟
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
به نظر من هم وقت ازدواج کردنتون نبوده
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
ممنون از پاسختون
در مورد پاسخ مریم جان باید بگم که شاید اشتباه از من بوده که ناراحتیم از خانواده همسرم رو به خانواده خودم منتقل کردم...البته خانواده من به خاطر یک سری مسائل دیگه که بینشون پیش اومده کلا دلخور هستند از خانواده همسرم و حرف من چندان تاثیری در نظر اون ها نداره...ثانیا اینکه جاریم که حدود ده سالی هست ازدواج کرده چندین بار خودش به طور مستقیم رو در روی مادر شوهرم ایستاده و جوابشو داده و بعد هم چون با بزرگواری(در صورتی که در بعضی موارد حق با اون بوده) تماس گرفته و ازشون عذرخواهی کرده...واسه همین من نمی خواستم وقتی خانواده همسرم با کارشون توهین بزرگی به من کردند رو در رو جوابشون رو بدم و خواستم حرمت ها حفظ بشه و احترامشون رو نگه دارم...تا مثل جاریم نشم که کلی ازش بد میگن و گله می کنن...باور کنین اون قدر از کارشون ناراحت بودم که دوست داشتم پیش یکی درددل کنم یکی که درکم کنه و به من آرامش بده وقتی شوهرم این کار رو نکرد چاره ای جز بیانش با مادرم نداشتم...(تو اون موقعیت تصمیم گیری سخت بود و من شاید به قول شما تصمیم غلطی گرفتم که با مادرم در میون گذاشتم)
مساله دیگه اینکه آره، من هنوز با گذشت چهار ماه از زندگی مشترکم باکره هستم...مادرم تو این مدت دو سه باری پرسیده که بالاخره چی شد؟؟ ولی من گفتم انجام نشد و وقتی علتشو می پرسه نگفتم که مشکل از همسرمه و جواب های سر سری دادم و گفتم خودم درد دارم و ... ولی باور کنید من اگر دهن لق بود موضوع به این مهمی -که خودم واقعا به خاطر اینکه هنوز انجام نشده ناراحتم- با کسی در میون میذاشتم. راستش از درسم فقط پایان نامم مونده که باید تا بهمن ایشالا دفاع کنم، در حد آشپزی انجام میدم اما به یکسری کارای دیگه نمی رسم
در مورد جواب پیدا جان باید بگم همون طور که گفتم بعد از چهار ماه هنوز باکره هستم...شوهرم فکر می کنم به خاطر اینکه اعتماد بنفس نداره هنوز نتونسته این کار رو انجام بده و میگه تو فکر دکتر هستم...پیدا جان باور کنید من تو این مدت خیلی باهاش با نرمی برخورد کردم این طور نبوده که بگم تو نمی تونی و .... بلکه بهش کلی آرامش دادم حتی وقتی نتونست این کار رو انجام بده و گریه اش گرفت کلی باهاش حرف زدم و آرومش کردم ولی اون شب که گفت تو همه چیرو به همه میگی یهو از دهنم پرید و حرف این مسئله رو پیش کشیدم که قبول دارم اشتباه کردم
آقا مهران از نظر شما هم ممنونم!!!
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
دختر خوب سلام.... در اوايل ازدواج دخترها بطور ناشيانه خيلي از مسايلشون رو براي مادرشون مطرح مي كنند كه اين واقعا اشتباهه و سعي كن ديگه ادامه ندي اينكار رو.
در خصوص همسرت حتما به يك روانشناس و متخصص (س.ك.س تراپي)- معمولا متخصصين روانشناسي در اين كار هستند -مراجعه كنيد.سعي هم كنيد همسرتونو سرزنش نكنيد.خودتونم بايد به لحاظ رواني خيلي آرامش داشته باشيد تا اين رابطه كامل و لذت بخش پيش بره.
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
سلام سایه جان من هم مثل شما خیلی از حرفها ودعواهای بین خودم وشوهرم روبه مامانم میگم اما الان خیلی بشیمونم چون مادرم روز به روز بیشترازشوهرمن بدش میاد ومن خیلی ازاین موضوع ناراحتم به شما توصیه میکنم دیگه این کارو نکنیدوفقط باشوهرتون بامحبت رفتارکنید مطمئن باشید بعدازمدتی اون تنها همدرد شماخواهد شد البته این رو هم بدونید که همه روی خانواده خودشون حساسن.شماهیچوقت از خانواده همسرتون بیش همسرتون گله نکنید وسعی کنیدخودتون بتونید حق خودتون روبگیریدنه اینکه ازشوهرتون بخوایدچون اینجوری فقط مشکلات بیشترمیشه
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
سایه جان
اشتباه برداشت نکن.من نگفتم جلوی خانواده همسرت بایست .خیلی مودبانه و محترمانه و حتی با لبخند و شوخی حرفت رو بزن.به قول معروف خیلی زیر پوستی.با پنبه سر ببر نه با چاقو .
در مورد پرس و جوی مادرت هم بازهم مودبانه و محترمانه از مادرت بخواه در مورد این موضوع کنجکاوی نکنه.درسته که مادرته اما الان این مسئله فقط مسئله دخترش نیست.بلکه مسئله دختر و دامادشه.
بنابراین با لحنی مهربان و شرمنده بگو مامان خجالت میکشم راجع به این موضوع میپرسی.خواهش میکنم دیگه در این باره صحبت نکن.
حریم شخصی خودتو و همسرت رو حفظ کن .
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
سایه جان سلام ..
خوش اومدی خانومی به همدردی ..
همون طوری که دوستان اشاره کردن شما چند تا اشتباه مرتکب شدی ..
1- مسائلت رو با مادرت در میون گذاشتی ..
عزیزم اگه دلت پر بود میتونی روی یه کاغذ بنویسی .. ناراحتیتو عصبانیتت رو همه رو بنویس تا اروم شی .. و اگر دلت خواست با کسی درد و دل کنی پیشنهاد میکنم با یه دوست حرف بزنی نه مادرت .. چون دیگه هیچ وقت نمیتونی طرز فکر مادرتو نسبت به شوهرت و خانواده ش تغییر بدی و بینشون کدورت پیش میاد ..
2- مسائلت با خانواده ی شوهرت رو به شوهرت گفتی .. هرگز شوهرت رو بین خودت و خانواده ش قرار نده .. شما میتونی از بین دو تا چشمت یکی رو بیشتر از اون یکی دوست داشته باشی؟!!!!! انتظار نداشته باش شوهرت به خاطر تو با خانواده ش مشکل دار بشه .. اگه مشکلی هست از راه مودبانه خودت حل کن .. اگر حرفی بهت میزنن که ناراحت میشی میتونی خیلی با احترام بهشون بگی که من از این حرفتون ناراحت شدم ..
3- اعتماد به نفس و غرور شوهرت رو خورد کردی ..
وقتی شما شکایت شوهرتو به مادرت کردی و این موضوع رو شوهرت هم فهمیده خیلی بهش لطمه خورده .. دائم داره با خودش فکر میکنه که الان دیگران راجع به من چه فکری میکنن ؟! وقتی مامان سایه منو ببینه چه برخوردی نشون میده ؟ و مدام این فکر تو سرش میاد که حتما نتونسته شوهر خوبی برات باشه و نیازاتو برطرف کنه ..
پیش تو تحقیر شده .. آسیب دیده .. دیگه اعتماد به نفس نداره ..
سعی این با رفتارت و حتی کلامت بهش نشون بدی که بهش اعتماد داری و میدونی که از پس کارا بر میاد .. بهش بگو بهش افتخار میکنی و خوشحالی که باهاش ازدواج کردی و از انتخابت راضی هستی .. وقتی کاریو درست انجام میده ببوسش و خوشحالیتو نشون میده .. اگه نتونست کارشو درست انجام بده بدون این که تحقیرش کنی و بگی دیدی نتونستی پشتش باش و بگو من بهت اعتماد دارم و میدونم که تو بهترینی ..
سعی کن روحیه ی از دست رفته ی همسرتو بهش برگردونی عزیزم ..
RE: زندگیم به مشکل خورده،لطفا راهنماییم کنید!
ممنونم از پاسخ های همه دوستان خوبم
واقعا خوشحالم که با این سایت آشنا شدم، دوستان خوبی مثل شما پیدا کردم که بدون هیچ چشمداشتی راهنماییم کردین:43:
من قبول می کنم اشتباهاتم رو و تمام تلاشم رو می کنم که خطاهایم رو جبران کنم...شما هم برام دعا کنید
فقط ازتون می خوام راهنماییم کنید که که حالا که شوهرم یک مقدار افسره و ناراحته چطور می تونم کاری کنم که دوباره مثل قبل بشه؟؟؟
بازم ممنون