با مشکل عصبی سالهاست درگیرم دیگه خسته شدم
سلام من چند روزیه عضو این تالار شدم فکر کنم شاید بشه مشکل خودم رو هم بگم بلکه حل شه . من یه دختر بیستو سه سالم با خونوادم مهربونم و دوسشون دارم اما متاسفانه اونها به دلایلی باعث ایجاد مشکلات عصبی در من شدن که تا حالا به هیچکی نگفتم از پانزده سالگی تقریبا مشکلات عصبی پیدا کردم سالهای سختی رو گذروندم تا به این سن رسیدم و هنوز درگیرم
چند بار به مامانم گفتم ولی دعوام کرد که این چه حرفاییه ما تو خونواده بیمار روانی نداشتیم یا میگه یعنی تو دیوونه ای؟ چندبار هم گریه کرد که چقد بدختم دخترم اینجوری شده . واقعا دلم شکست ازین حالت دیگه هیچی به مامانم نگفتم و با مشکلم درگیرم خودم اجازه ندارم تنها برم بیرون خونه وگرنه خودم میرفتم دکتر تازه روانپزشکهای اطراف خونمون ساعتهای دم غروب تا شب میان مطب و اصلا نمیتونم اون ساعت باهیچ دلیلی بیرون بیام .
نمیدونم چجوری بدون پزشک مشکلمو حل کنم ایا راهی هست که بتونم خودمو درمان کنم بدون دارو؟؟ اگه نیازه بیشتر بازش کنم . به هر سوال شخصی هم حاضرم جواب بدم
RE: با مشکل عصبی سالهاست درگیرم دیگه خسته شدم
سلام دوست خوبم
چرا تنها ؟!
ما کنارتیم.
آره.یکمی بیشتر بازش کن.
چه جور مشکل عصبی داری؟
چه چیزی باعث شد تو احاسا کنی مشکل عصبی داری؟
خانوادت چطور باعث شدن تو دچار این مشکل بشی؟
یعنی شما هیچ جا تنها نمیری؟دانشگاهی..خریدی...پیش دوست و آشنایی؟
RE: با مشکل عصبی سالهاست درگیرم دیگه خسته شدم
من تنهام واسه همین اسمم این اسم رو گذاشتم. مشکل عصبی یعنی دچار حملات وحشتناکی میشم که توی اینترنت سرچ کردم پانیک بود که به شدت زندگیمو مختل کرده و علاوه بر این افسردگی شدید داشتم اینو توی مشاوره دانشگامون بعد از چندتا تست بهم گفتن .
گریه های بی دلیل دارم از زندگیم نا امیدم و منتظره خبر بدی هستم همیشه در نا امنی زندگی میکنم . همینطور دچار گرفتگی شدید عضلات صورت و گردنم میشم گاهی بعدش سردرد و گردن درد میگیرم . نمیدونم مشکل چیه ولی این حالتها به نظر خودم از همون افسردگیمه .
من خیلی تنهام توی دانشگا عشق یکطرفه به پسری داشتم واقعا عاشقش بودم اون دوران من حالم کاملا خوب شده بود و همه جور سعی کردم کنارش باشم ولی اون منو به شدت از خودش روند و میگفت از من خوشش نمیاد از رفتارهام بدش میومد با رفتن اون دوباره از نو مشکلاتم برگشت با حالتی شدیدتر . یه مدت خودم ارامبخش میخوردم سر خود دیگه اثر نداره .
من نمیدونم از زندگی چی میخوام رشته ی تحصیلیم خوبه اما کاری براش نیست نه میتونم برم سر کار که مفید باشم نه دوستی دارم نه میتونم ازدواج کنم دخترای فامیل همه سرکار میرن و کنار نامزد یا شوهرشونن میگن میخندن تعریف میکنن همیشه حس میکنم من بین اونا یه چیز اضافم واسه همینداز دخترای فامیل هم کناره گرفتم .
توی تنهایی بیشتر دچار حالتهای عصبیی که گفتم میشم گاهی حس میکنم به اخر خط رسیدم و الان قلبم می ایسته یا دیوونه میشم با خودم حرف میزنم و گریه میکنم گاهی از روی عصبی بودن خودارضایی میکنم اینکارو از نوجوانی میکردم بعدش گریه میکنم و از خودم متنفر میشم . البته الان دو هفتست که دارم ترکش میکنم امیدوارم باز شکست نخورم. کم اوردم دلم میخواد یه روز اروم باشم دلم میخواد بخندم و عادی زندگی کنم نمیتونم به کسی بگم. نیاز به روانپزشک دارم ولی دسترسی ندارم بهش میخوام کمکم کنید ریشه مشکلم پیدا شه تا حلش کنم خودم نتونستم هنوز مشکلمو پیدا کنم
نمیدونم چم شده