پایان دادن به این زندگی !
سلام دوستان
من و همسرم 3 سال و نیم پیش عقد کردیم ،ما توی یک شهر دور از خانوادهامون ولی جدا از هم زندگی میکنیم ، من توی یک واحد آپارتمانی نزدیک محل کارم و همسرم توی کارگاه خودش که خارج از شهرهست زندگی میکنه . ولی توی این مدت اصلا احساس نکردم که شوهر دارم !
قبل از عقدمون من توی شرکت همسرم کار میکردم ،که از من خواستگاری کرد . به نظرم یک مرد کاملا چشم پاک و نجیب و دست و دلباز اومد .شب بله برون به من گفت که قبلا یک بار ازدواج کرده و بعد از 2 سال عقد طلاق گرفته .
از اونجایی که 6 ماه باهاش کار میکردم و نجابتش رو دیده بودم متاسفانه تحقیقات جدی نکردیم و عقد کردیم .
بعد ازدواج متوجه شدم همون سرمایه کمی هم که داره مال پدرش هست که بابتش ماهیانه به پدرش سود میده .سند خونه پدرش هم گرو بانکه به خاطر وامی که همسرم گرفته و قادر به پرداختش نبود .یک حالت ورشکستگی کامل .
گفتم مشکلات مالی برای همه پیش میاد ، درست میشه ان شاا...
تا اینکه دیدم پای یک زن دیگه تو زندگیمه که انگار قبل از عقدمون با هم ارتباط داشتن که دروغ های زیادی بهم گفت و دعوای خیلی بدی شد که زیاد بهش مشکوک شدم که شاید یک زن دیگه هم داره ، و رفتم شهرستان محل تولد همسرم از اداره ثبت احوال تحقیق کردم که متوجه شدم با همسر قبلیش 6 سال عقد بودن نه 2 سال ....
توی این 3 سال به هیچ طریقی نتونستم نه با زبون خوش ، نه با دعوا ، نه با پا درمیونی بزرگترها ، به این آقا بفهمونم که من زنتم ، در مقابل من مسولیت داری .خرجی خواستن ، عروسی گرفتن ، خونه اجاره کردن توقع بی جا و زیاد یک زن نیست ، وظیفه تو به عنوان یک شوهر هست .
خسته شدم از بلاتکلیفی.همسرم یک آدم بی مسئولیت و بی خیاله که برای اشتباهاتش همیشه دنبال مقصر میگرده ،
کافیه یک کلمه پس و پیش باهاش صحبت کنم تا بره از یک هفته تا 4 ماه پیداش نشه
وقتی شوهرم به من میگه تو وام بگیر که عروسی کنیم ، دفترچه قسط رو بگیر بپرداز ، زنگ میزنه پول تو جیبی میخواد ....اونوقت که من حس میکنم زن گرفتم نه اینکه شوهر کرده باشم!!!!!!
از من توقع داره در هر زمانی براش سنگ تموم بزارم ، از مسائل زناشویی بگیر تا مهمون داری و کدبانو گری ...که اگه خدایی نکرده یکم این وسط کم کاری بشه من دیگه زن زندگی نیستم و تمام اون کارای قبلی هم از ذهنش پاک میشه .
تحمل اینم روزها برام خیلی سخت شده ، نه میتونم ادامه بدم و نه به خاطر حرف مردم و طعنه و کنایه هاشون به طلاق فکر کنم .گاهی اوقات فکر خودکشی به سرم میزنه .
خواهش میکنم کمکم کنید .
RE: پایان دادن به این زندگی !
تمنای من عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
می دانم در وضعیت سختی قرار داری ، بلاتکلیفی سخته
عزیز جان اشتباه کردی که بدون بررسی دقیق بله گفتی . اما حالا هم با انفعال نباید ادامه دهی .
به هیچ وجه در ساپورت مالی وی نباش . با بزرگترهای دو طرف صحبت کن و خیلی قاطع بخواه که جلسه ای ترتیب داده شود و گفتگو صورت گیرد و در جلسه وضعیت و آنچه از آن ناراضی هستی را بیان کن و از این بلاتکلیفی بیرون آمدن را نیز مطرح کن ، دلیل 6 سال زن دیگر را در عقد نگه داشتن و بعد جدایی را بطور جدی در جلسه بخواه ، حتماً در این جلسه پدر و مادرش حضور داشته باشند .
شما هم در انتخاب انفعالی برخورد کرده ای ، احتمالاً تحت تأثیر شرکت داشتن وی و اینکه مافوقت خواستگارت بوده قرار گرفته و منفعل عمل کرده ای ؟
اما حالا با انفعال فقط به ضرر خودت و زندگیت کار می کنی .
به طلاق هم به عنوان آخرین راه فکر کن نه بد بدان آنرا نه خوب بلکه فقط یک راه در صورت ضرورت است و کاری به حرف مردم نداشته باش ، باید یاد بگیری برای خودت زندگی کنی ، نه مردمی که نمیتوانند یک همراه و یار همیشگی باشند ، . نزد یک مشاور هم بطور حضوری برو و راهنمایی بخواه .
رفتار جرأتمندانه را یاد بگیر تا منفعل نباشی . همچنین در خصوص عزت نفس و تقویت آن بیشتر کسب اطلاعات کن و از مشاوره حضوری در این زمینه ها ( رفتار جرأتمندانه و عزت نفس ) هم کمک بگیر . در تالار هم در این موضوعات تاپیکهایی داریم که می توانی استفاده کنی .
.
RE: پایان دادن به این زندگی !
با تشکر از شما فرشته مهربون که وقت گذاشتین و تاپیک من رو خوندین و جواب دادین.
تو مدت این 3سال و نیم ما جلسات زیادی رو با حضور خانواده های دو طرف تشکیل دادیم در تمام این جلسات قرار بر تغییر رفتار دو طرف شد،من تا جایی که می تونستم سعی میکردم از لحاظ رفتاری و عملی همون چیزی بشم که شوهرم می خواد ولی ایشون نه،اگه حال و حوصله داشت که هیچ اگرم نداشت من باید درکش میکردم ،از اخرین جلسه کمتر از یک ماه میگذره که بحث سر نگرفتن خونه ،عروسی و خرجی ندادن شوهرم به من بود.
اول خانواده شوهرم رفتن شهرستان منزل پدری من اونجا صحبت هاشونو کردن که همونجا مادر شوهرم به مادرم گفته بودن که دختر شما خوبه خانوادشم خوبن ولی فکر نمی کنم این دو نفر بتونن با هم زندگی کنن.بعد قرار شد بیان اینجا که شوهرم به اتفاق پدرو مادر و برادرش اومدن منزل من،بعد از صحبت های زیاد قرار بر این شد که شوهرم خودشو تغییر بده و تبدیل به یک شوهر واقعی بشه (یک مرد با غیرت و مسئولیت پذیر)و هرکاری که به عنوان یک شوهر در مدت این چند سال واسه من انجام نداده رو انجام بده و اگر من بعد از تغییر رفتار ایشون بازم با شوهرم مشکل داشته باشم اونوقت عیب از من هست نه شوهرم...
ولی خوب بازم مثل دفعه های قبل هیچ تغییری در رفتار شوهرم مشاهده نشد حتی شوهرم به من میگه تو وام بگیر که عروسی کنیم یا وام بگیر واسه رهن خونه من حتی قبول کردم گفتم مشکلی نیست من توی پرداخت اجاره کمک حالت میشم ولی...
من الان 4روز هست که مریضیه شدید معده گرفتم شوهرم و خانوادش باوجود اینکه در جریان هست اصلاً به من زنگ نمیزنن که حال من رو بپرسن من حتی دیروز مجبور شدم با آبدارچیه شرکتمون برم درمانگاه وقتی خواهرم به شوهرم زنگ میزنه میگه که خواهرم اونجا تنهاست مریضه بهش سربزن ما اونو سپردیم دست تو ،ولی شوهرم در کمال خونسردی برمیگرده به خواهرم میگه که خواهرتون من رو دوست نداره تا حالا به من نگفته دوست دارم،من اینجا باید از درد به خودم بپیچم و با مرد غریبه برم دکتر ولی شوهرم اونجا نشسته و تمام مشکلاتش حل شده فقط همین مونده که چرا زنم بهم نگفته دوست دارم!!!!!!
من باید چیکار کنم ما تاحالا بحث زیاد کردیم خودمون 2نفر یا با پادرمیانی خانواده ها ،من و خانواده ایشون خیلی سعی کردیم که باعث بشیم ایشون یکخرده به خودش بیاد ولی هیچ فایدهای نداشته حتی برعکس تأثیر گذاشته که بعد از هر گفتگو توقع ایشون از من بالاتر میره که حتی وظایف ایشون رو هم من باید انجام بدم.به خدا خسته شدم....
RE: پایان دادن به این زندگی !
واقعاً نمیدنم چیکار کنم ..!!!!؟؟؟؟؟
به گفته فرشته مهربون با مراجعه حضوری با مشاور صحبت کردم...
همه چیز رو براش توضیح دادم اونم به من گفت که مقصر اول خودتی که تحقیق درست حسابی نکردی و خیلی راحت با مردی ازدواج کردی که قبلاً شکست عشقی خورده و از همه بدتر موضوع به این مهمی رو از پدرت مخفی کردی
مشاور گفت که من بعنوان یک روانشناس اصلاً ازدواج یک دختر مجرد با مردی که قبلاً یکبار ازدواج کرده رو تأیید نمیکنم.
به من گفت کسایی که شکست عشقی می خورن آدمای خطرناکی هستند(از دید روانشناسی)چون دیگه تعهدی برای خودشون قائل نمیشن و در جبران شکستشون ممکن هست که با چند نفر رابطه پیدا کنن.
وقتی براشون گفتم که شوهرم نسبت به من و وظایفی که داره بیخیال هست و احساس مسئولیت نمیکنه گفت بخاطر اون شکست دیگه احساسی براش نمونده که بخواد به تو برسه.و گفت احتمال داره که جایی دیگه نیازشو برطرف میکنه که بیخیال تو شده که حتی باوجود اینکه میدونه تو مریضی سراغی ازت نمیگیره گفت احتمالاً باتو ازدواج کرده که یک زن نجیب داشته باشه و درکنارش بازم رابطه های مخفی وجود داره...
در آخر به من گفت که به شوهرت زنگ بزن و 2راه حل رو براش بازگو کن 1. طلاق توافقی 2. مراجعه حضوری پیش مشاور و احیای دوباره
گفت اگر شوهرت هیچ حسی رو به تو نداشته باشه راه اول رو انتخاب میکنه و اگر حتی یک درصد هنوز مایل به ادامه زندگی با تو باشه راه دوم رو انتخاب میکنه
نظر شما چیه خواهش میکنم من رو راهنمائی کنین...
RE: پایان دادن به این زندگی !
همانطور که گفتم شما نیازه جرأتمندانه رفتار کنی . همانطور که مشاور مطرح کرده ،دو راه را مطرح کن و
بخواه که در یک بازه زمانی مشخص تصمیم بگیره .
در ضمن تغییر رفتار ایشون با حرف ممکن نیست ، نیاز هست مشاوره بره .
از اینها مهمتر این است که شما اصلاً نباید انتظار تغییر از ایشون داشته باشی . هیچ کس تا خودش نخواد کسی نمیتونه مجبورش به تغییر کنه . شما همسرتو همینطوری که هست ببین و انتظار تغییر نداشته باش . تمام وضعیت رفتاری تا کنونش را برای ادامه زندگی نیز در نظر بگیر و تصمیم بگیر ، وقتی تصمیم گرفتی قاطع پای تصمیمت بایست و عمل کن .
لینک زیر را با دقت بخوان :
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
.
RE: پایان دادن به این زندگی !
ممنون فرشته مهربون که باز هم تاپیک منو خوندین و جواب دادین...
درسته حق با شماست انتظار تغییر رفتار ایشون رو نباید داشته باشم چون شوهرم بسته به شخصیتش داره رفتار میکنه و همین حرف رو برادر شوهرم با لحنی دیگه به من گفت که شوهرتو چه جور شناختی گفتم بی خیال بی مسئولیت بیش از حد خونسرد و متأسفانه بی غیرت برادر شوهرم گفت این همینه(شوهرم) تغییر نمیکنه میتونی یک عمر باهاش زندگی کنی ...؟؟!!!!!
من نمی خوام این حرف برادر شوهرمو ملاک قرار بدم ولی وقتی بهش فکر میکنم واقعاً میبینم که شوهرم تو این چند سال با این همه بحثو نتیجه گیری هایی که میکردیم و قول میدادیم که سعی کنیم رفتارمونو تغییر بدیم حتی کوچکترین تغییری هم تو رفتارش احساس نکردم یعنی نمی خواست که تغییری ایجاد کنه ...
از شنبه گذشته به من زنگ نزده حتی میدونسته که من مریضم همش به این فکر میکنم اگه قراره که ایشون تغییری تو رفتاراش ایجاد نکنه چه جور یک عمر باهاش زندگی کنم با چه جرأتی بزارم بچه دار بشم تکلیف بچم چی میشه با اونم می خواد همین رفتارو کنه .... ؟؟؟؟
فکر میکنم کسی که نتونه یه همسر خوب باشه نمیتونه یه پدر یا مادر خوب باشه وقتی نمیخواد مسئولیت من رو که زنشم رو به عهده بگیره میتونه مسئولیت بچه رو قبول کنه ؟؟؟
خیلی سردرگم شدم ...
RE: پایان دادن به این زندگی !
شما باید با احساست کنار بیایی و فقط با عقل و منطقت بسنجی و تصمیم بگیری
موفق باشی
.
RE: پایان دادن به این زندگی !
سلام دوستان...
من به پیشنهاد مشاور به شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم که فکرامو کردم گفتم بیا توافقی طلاق بگیریم تا جمعه هم بیشتر وقت نداری فکراتو بکن بهم خبر بده گفتم خانوادم اصرار دارن که من وکیل بگیرم و مهرمو بزارم اجرا و ادعای نفقه کنم ولی من نمیخوام پس فکراتو بکن و بهم خبر بده ...
در کمال خونسردی و بدون هییییچچچچ عکس العملی گفت باشه فکرامو میکنم بهت خبر میدم اینقدر سرد برخورد کرد که از گفتن راه حل دوم پشیمون شدم ...
بعد بخاطر اینکه متوجه بشه من تصمیم جدی هست (چون هیچ وقت حرفای منو جدی نمیگیره )به مادرش زنگ زدم ...
بهش گفتم من تصمیمم اینه و خانوادم هم اسرار به وکیل گرفتن من دارن ولی من نمیخوام بعد مادرش با خوسردی گفت که یعنی واقعاً شما نمیتونین با هم زندگی کنین گفتم مگه پسرتون جلو شما بارها قول نداده عوض بشه مگه همین بار آخر قول نداد مرد بشه گفتم یه هفته من مریض بودم میدونست ولی زنگ نزد من مجبور شدم با آبدارچیمون برم دکتر شوهر من اونموقه کجا بود..؟؟؟
مادرش هیچی نمیگفت و فقط گوش میکرد یعنی حرفی نداشت که بگه ...
RE: پایان دادن به این زندگی !
سلام دوستان عزیز ...
همونطور که در جریان بودین من یکشنبه به شوهرم زنگ زدم و تا جمعه بهش مهلت دادم که فکراشو بکنه ..
پیش خودم این تصورو داشتم که حتی روز جمعه هم به من زنگ نمیزنه و طبق معمول یکی از اعضاء خونوادش بهم زنگ میزنن ولی...
در عین ناباوری شوهرم دیشب(سه شنبه شب) بهم زنگ زد و در کمال خونسردی گفت که با طلاق توافقی موافقه
جوری صحبت میکرد که اصلاً نمی خواست منو ناراحت کنه که مبادا پشیمون شم و یموقه به نظر خونوادم رفتار کنم
بعد گفت که با وکیلش صحبت کرده که برای طلاق توافقی زن باید اقدام کنه و تقاضای طلاق بده پس تو برو تقاضا بده و منو هم در جریان بذار ..؟؟؟
الان نمیدونم چیکار کنم از یه طرف مشاور گفت که از مهرت بگذر و سریع اقدام کن چون اگه بخوای بری دنبال مهرت زمان رو از دست میدی و از یه طرف دیگه کل خونوادم میگن که باید مهرتو بزاری اجراء و ادعای نفقه کنی
خونوادم میگن که نباید به همین راحتی بزاری که اون بره چون دیگه زن گرفتن و طلاق دادن شده واسش سرگرمی ...
از یه طرف دلم میخواد مهرمو بزارم اجرا و اینجوری یکم میتونم انتقام این چند سالو بگیرم (چون فوقوالعاده خسیسه)و از یه طرف میرتسم که لج کنه و منو طلاق نده ...
لطفاً دوستان عزیز راهنمائیم کنید نمیدونم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: پایان دادن به این زندگی !
تمنای من عزیز ، درک میکنم شرایط سختی هست عزیزم
امیدوارم بدون تعصب و حساسیت تصمیم بگیری ، و برای لجبازی با همسرت که در واقع لجبازی با خودت و زندگی خودت هست ، تصمیم نگیری و با خودت روراست و صادق باشی .
چون هر تصمیمی بگیری در واقع داری آینده خودت رو تغییر میدی .
عزیزم فکر نمیکنی در تماسی که با همسرت گرفتی ، یک جور مجبورش کردی که به طلاق توافقی رضایت بده وگرنه (طبق گفته خودتون) با توافق خانوادت وکیل میگیری و مهرت رو به اجرا میگذاری؟ و فکر نمیکنی همسرت از این مسئله ترسیده چون قاطعیت تصمیم شما رو برای طلاق دیده ؟
چون در جای دیگری هم گفتی که برای اینکه متوجه شوند که تصمیمت جدی هست با مادر همسرت هم تماس گرفتی و تاکید کردی که تصمیمت جدی هست وگرنه وکیل میگیری