پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
سلام من قبلا هم مشکلاتمو تو این قسمت گفت
http://www.hamdardi.net/thread-19185-post-177887.html
اما ادامه زندگی اعصاب خرد کن من
پدر شوهرم میخواست بهم تجاوز کنه به شوهرم گفتم
بخدا خیلی خسته و تنهام پدرم فوت کرده برادرام غیرت ندارن شوهرم یه مغازه کرایه کرده خرج مامان باباشو میده باباش مریضه 100 تا قرص میخوره تریاکم مصرف میکنه بهش میگه دوا همش سیگار میکشه همش به مادر شوهرم گیر میده که تو با کسای دیگه ارتباط داری ساعت 11 شب وادارش کرد بره دکتر زنان تا ببینه با کسی ارتباط داشته یا نه همش دعوا دار سر همین موضوع کلن همشون قاط دارن اون مادر شوهرم روزی که بچم میخاست دنیا بیاد اونقد اذیتم کرد بهم چرت و برت گفت نفسم گرفت میخاست به جای مامانم بیاد خونه یه خوابه با بدر شوهر ایل و تبارش که از راه دور میخاستن بیان بچه رو ببینن مادرم هم که مرد نامحرم تو خونه ایی باشه نمیاد بمونه اونا انتظار داشتن مامانم بیاد مواظبم باشه آشبزی کنه خودشون با خونوادشون خونه کوچولوی ما باشن من هیچی نگفتم اون خودش هی بد وبیراه میگفت خلاصه منی که باید 10 روز دیگه بچم دنیا میومد ساعت 10 همون شب درد زایمان گرفتم
خواهر شوهرم همش تو زندگی ماست اصلا همشون همش تو زندگیمون حتی مسائل زناشویی مون دخالت میکنن
من نزدیک بایان مرخصی شش ماهم بودم که یه خونه نزدیک خونه مادر شوهرم و محل کار شوهرم بیداشد ما هم نقل مکان کردیم اسباب کشیمون تموم نشده بود بدرشوهرم گفت منم باید از این خونه برم {از بس سیگار کشیده بود رنگ دیوارا زرد شده بود }
خلاصه قرار شد بیان خونه ما تا اسباب کشی به خونه روبرویی شون تموم بشه دو روز گذشته بود که داشت سیگار میکشید من محض بچم تو اتاق بودم گفتم هود و روشن کنید آقا هم بهش برخورد رفت خونش گفت به من بی احترامی شده رفتم روشو بوسیدم مردشور ببرم گفتم ببخشید نیومد دوباره صبح رفتیم منت کشی اومد شبش رفته بودن خونه جدیدشونو مرتب کنن زنگ زدم بهشون خسته نباشید گفتم که مثلا دلش باهام صاف شه
صبح روز بعد شوهرم گفت باید برم قشم جنس بیارم حالا چند روز دگه مونده بود مرخصیم تموم شه گفتم مامانت سنش بالاست بزار من بیام چند روز دیگه که تموم میشه گفت مامان جنسا رو میشناسه بیاد بهتره منم از قشم متنفرم دریازده میشم خسته میشم گفتم باشه به خواهر شوهرم گفتم زودتر بیاد غذا درست کنیم چون بدرشوهرم از من ایراد میگره اعصابم خرد میشد شوهرمو مادرش صبح زود رفتن من بیش بدر شوهرم نشستم از بدر مرحومم گفتم که بفهمه دوس دارم واسه بدر باشه دیگه چایی خوردیم بدر شوهرم رفت تو کانال حرف زدن دیدم دیر داره میشه بچمم الان بیدار میشه برم به کارام برسم بلند شدم هی بهم میگفت ببخشید دیروز بهت بد حرف زدم جلو فاطمه بود اومد تو آشپز خونه گفت من جونیام خیلی تیغ میکشیدم الان دیگه حوصله ندارم چه قد لباست قشنگه من هیشه جلوشون دامن بلند و لباس آزاد میبوسم این دفعه شلوارک شوهرمو بوشیده بودم بچه ام منو خیس کرده بود شلوارک گشاد و بلند بوشیده بودم
بدر شوهرم گفت خوب جابجا کن گفتم دارم همین کارو میکنم گفت جابجا کن نگاش کرد اومد نزدیکم �شتمو محکم دست زد من هم ترسیده قبلش هم هی با بدنش بازی میکرد من ماهیتابه دسم بود فکر کنم ترسید بزنمش رفت یه گوشه نشست
من رفتم تو اتاق گفتم میرم اتاقو مرتب کنم میخاستم طوری برخورد کنم که اتفاقی نیوفتاده میخاستم فرار کنم گفتم بچم اگه بهم حمله کنه از دستم بیوفته چی اومدم بیرون تلنو برداشتم زنگ زدم خواهر شوهرم خواب بود جواب نداد زنگ زدم شوهرم ولی میخاستم طوری برخورد کنم بدر شوهرم به من حمله نکنه اومدم بیرون دیدم غمزده نشسته روبروشو نگاه میکنه گفتم زنگ میزنم شوهرم کاریش ندارین زنگ زدم تو راه بود د
زنگ زدم خواهرم اومد تا مواظب بچم باشه اگه شد فرار کنیم خواهرشوهرم که اومد پدر شوهرم خودشو زد به خواب دیگه پا نشد تا شب شوهر مادر شوهرم برگشتن تکون نخورد
اولش شوهرم شب که برگشت بهش گفتم اومد به مامانش گفت مامانه باور نکرد گفت بریم بالا از بابا بپرسیم به باباهه گفتن ساکت موند سرشو خم کرد هیچی نگفت هی خواهرشوهرم هی مادر شوهرم گفتن چرا جواب نمیدی شوهرم هم عصبانی بهش بد وبیراه میگفت بعد چند دقیقه که مادر شوهرم گفت من باور نمیکنم پدر شوهرم حرف اومد گفت نه بیاد اینجا ببینم من تا حالا باهات تنها بودم کاری بهت نداشتم الان بهت کار دارم ؟ همه چی رو انکار کرد و رفت
گفت میخواین از خونتون برم چرا اینجوری میکنی
خواهر شوهرم گفت من از زنت یه چیزایی میدونم اگه بدونی تلاقش میدی شوهرم منو نگاه کرد من گفتم بگو هر چی داری اونقد تکرار کرد شوهرم اومده بود بیشش هی میگفت بگو اونم برگشت گفت تو عقد فلانی فلانی رو نگاه میکرد
بدبخت
شوهرم بعدش گفت که اونا رفتن دیگه نباید بری اداره راستی پدر شوهرم قسم حضرت عباس خورد منم گفتم بزنه کمرت
الان دارم ختم حضرت عباس میدم که انشاالله رسوا شه
شوهرم میگه باید بهم ثابت شه وگرنه ازت طلاق میگیرم یه بچه 6 ماهه دارم
RE: پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
خوب عزیز من داستان را خیلی پیچیده کردی
اونها را بین پدرشون و خودت قرار دادی
چرا؟
براشون سخته که بپذیرن
نباید همه خانواده را خبر میکردی
خیلی اشتباه کردی
RE: پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
این اتهام سنگینیه ، خیلی کار اشتباهی کردی دویدی به همه گفتی ، خوب معلومه که خواهر شوهرت طرف باباشو میگیره ، پس میخواستی طرف تو رو بگیره؟؟ خودت جاش بودی طرف عروستونو میگرفتی یا پدرتو؟ آخرشم همه کاسه کوزه هارو میشکنند سر تو!
باید تو یه فرصتی که تنها بودین اینو به شوهرت میگفتی و ازش می خواستی ارتباطتونو محدود کنه و واسه حفظ آبرو هم به کسی نگه
RE: پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
واقعانمیدونم چی بگم خیلی تاسف باره.اشتباه کردی علنا گفتی و همه رو در جریان گذاشتی نمیدونم چطور راهنماییت کنم همه بر علیه توان .باید اعتماد شوهرتو جلب کنی.هر جور که شده .رابطتو باهاشون کم کن شایدم هیچ وقت تنها خونشون نرو و هیچ وقت شبا اونجا نمون.با شوهرت صحبت کن مسئله که مربوط به آبروئه.آروم و قانع کننده باهاش حرف بزن بگو اشتباه کردی این مسالرو بیان کردی ولی حالا که گفته شده بهش بگو که ازش کمک میخوای که دیگه تو این شرایط قرار نگیری.مراقب خودت باش.
RE: پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
اینو به دوستان نگفتم کلا حرفای ناگفته زیاده من وقتی شوهرم اومد بهش گفتم حالم بده بریم بیمارستان سرم بزنیم رفتیم پایین بردمش پارک روبروی خونه بهش گفتم اون درجا زنگ زد به مامانش مامانه اومد پایین بعد اومد بالا که ازش بپرسه چنین کاری کرده یا نه
RE: پدر شوهرم قصد تجاوز به منو داشت
عزیزم نباید اجازه میدادی زنگ بزنه این کاملا مشخصه که پدر شوهر شما صد سال نمیگه آره من این کارو کردم پس صد در صد شما میشید محکوم به قصاص .همیچین مسائلی داره تو کشورمون زیاد میشه شاید بهتر بود اصلا به شوهرتم نمیگفتی و خودت راهی پیش میگرفتی که دیگه هیچ وقت این مسئله پیش نیاد.اتفاقیه که افتاده سعی نکن که این مشکلو همش جلو شوهرت بیان کنی بزار فراموش بشه قول میدم پدر شوهرت دیگه هیچ وقت این حرکتو انجام نمیده معمولا اولین حرکت اونم تو شرایطه فامیلی فقط برای اینه که ببینه طرف پا میده یا نه اگه باهاش خیلی سنگین رفتار کنی و خودتو تو شرایط قرار ندی که باهش تنها بمونی دیگه اونم به خودش جرات نمیده چنین حرکتی بکنه. اعتماده شوهرتو باید به دست بیاری.:305: