یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
سلام من 29 سالمه با همسر34 ساله ام یک ماهه که عقد کردم وقرار بر اینه که طبقه بالای خونشون زندگی کنیم اما متاسفانه خواهر32 ایشون که شوهرشون فوت کرده با 2 تا بچه یتیم برگشتن خونه پدرشون.وجود ایشون وبجه هاشون باعث دعوای من وهمسرم شده چون مثلا وقتی بخوام باخانوادشون جایی برم این منم که مجبورم با ماشین خودم برم چون توی یک ماشین جا نمیشیم اگر قراربود جدا از شوهرم برم مهمونی خوب چرا ازدواج کردم قبلا خودم هم تنها بودم وخودم میرفتم.همسرم توقع داره از من که شرایط رو درک کنم چون تک پسره خیلی احساس مسئولیت میکنه من احساس اضافه بودن میکنم برای همسرم.فکر میکنم فقط به خاطر اینکه این شرایطشون رو تحمل کنم دوستم دارن.اما من که مسئول وضعیت زندگی اونا نیستم.من یه دختر تحصیل کرده شاغلم که همیشه مستقل وراحت زندگی کردم اما حالا هزار مشکلی که در آینده قطعا خواهم داشت منو ترسونده ودارم از همین حالا سرد میشم به نظرتون چیکار باید بکنم .
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
سلام خانم خوش اومدی
اینم اولین پست من تو این سایت:)
ووواییی عزیزم تاپیک شما خوندم کککللللیییی تعجب کردم ...کاش یه سر تو این سایت میزدی میدیدی چقدر مشکل ها زیاد که این مشکل شما هیچ!
من فکر میکنم اگر کسی به همسرش علاقه مند باشه اصلا این موضوعات نباد سردش کنه:163:
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
یکم تحمل کن عروسی کنی درست میشه.وقتی با هم زندگی کنین خیلی از این مسایل پیش نمیاد.مثلا دیگه نمیتونی تنها بری مهمونی
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
خب به نظرم مشکل سختیه. منم تحمل اینکه همسرم همیشه وقف بقیه باشه و من تنها بمونمو ندارم. اما اگه این شرایط موقتیه صبرو تحمل بهترین و پسندیده ترین کاره وگرنه باید دید چطور میشه این مشکلو حل کرد.
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
ميتونيد براي اين مشكل راه حل پيدا كنيد مثلا ميتونه اول اونا را برسونه بعد بياد دنبال شما باهم بريد
يا ميتونن اونها با آژانس برن
به شوهرت بگو از اين قضيه خوشحال نيستي يك راه حل پيدا كنه
مگه چه قدر مهموني ميريد مسلما بيشتر از سالي چند بار نيست پس ميشه براش راهحلي پيدا كرد
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
حقیقتش منم چند وقتیه دلم میخواد ماشین بخرم نخریدم
چون مطمئنم مشکلاتی از این دست پیش میاد
میترسم بخرم تنها بشم چون خانواده شوهرم ماشین ندارن میترسم شوهرم بگه مجبورم اونا رو برسونم تو خودت میتونی بری بیای
مسئله فقط رفتن اومدن نیست مسئله احساس مسئولیت شوهره
راه حلی به ذهن دوستان میرسه؟
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
سلام دوست عزیز
میفهمم الان واقعا نیاز داری تا همسرت درکت کنه! عزیزم واقعا خودت راه حلی برای مشکلتون به همسرت پیشنهاد کردی؟
اگر جای همسر بودی چه میکردی؟ شما یک زن تحصیلکرده و مستقلی پس میتونی فکر کنی و جواب سوالم را بدی؟
واقعا اگر جای همسر بودی چگونه این مساله را مدیریت میکردی؟
از طرفی مگر چند مهمانی همراه خانواده همسر میرین که همگی با هم همراه میشین، قطعا شما و همسرتان با هم مهمانیها، مسافرتها و تفریحات به کررات و تنها خواهید رفت! که اینگونه مهمونیها که همراه خانواده همسرید و خواهر شوهر و بچه هاشون همراه شما هستند اصلا به چشم نیاد!
عزیزم، شما تازه عروسین قبول، اما یه کم خودتون را جای خواهر شوهر بزارین، همسر فوت شده، دو بچه یتیم، به خانواده پدر و برادر پناه آورده، دلت میاد همسر شما بهشون بگه من و همسرم با ماشین من میریم مهمونی و شما با آژانس یا خودتون بیاین؟واقعا سعی کن درکشون کنی، تازه باید به عنوانه یک زن جاهایی هم که همسرتون به عنوانه برادر کوتاهی میکنن شما گوشزد کنین که توجه بیشتر نشان بدهند!
عزیزم، زندگی از این مشکلات زیاد داره، از طرفی من به شما تبریک میگم، مردی که نسبت به خانوادش مسئولیت پذیره قطعا نسبت به همسر و خانواده کوچیکشم مسئولیت پذیر خواهد بود به شرط اینکه الان که اوله راهی جاتو تو قلب و زندگیش محکم کنی!! واقعیت اینه که ما خانمها نزد آقایون یه تعداد محدود کوپون غر زدن داریم، کوپون غر زدنت را الکی باطل نکن و بزار جایی که ازش بهره کامل ببری نه اینکه دعوا راه بیافته و آخرش هم دستت به جایی نرسه!!!
عروس عزیزم، الان اول راه، خودت و شوهرت را عادت بده تا با همفکری مشکلاتتون را حل کنین، الکی هم دلسرد نشو..........
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
باتشكر از همه دوستان
ممنونم ازتونelahe.a به خاطر حرفاي خوبتون،من همش دارم سعي ميكنم كه در اين مورد واقعا مثل يك انسان خيلي فهميده وبا درك بالا برخورد كنم . موضوع فقط مهموني رفتن نيست من مثال زدم ، اما من نميدونم اين شرايط رو تا چه زماني بايد تحمل كنم احتمالا اگر تا ابد باشه كه هست من حتما سرخورده وافسرده ميشم.از طرفي هم به همسرم حق ميدم اما خوب اين كه از من توقع درك بالا داره برام سخته .همسرم به وظايف خودش آشناست ودراين مدت يكساله آشنائي ونامزدي وعقدمون هميشه با وظيفه شناسي هاش باعث سربلندي من پيش خانوادم شده ،واقعيت اينه كه همين مسئوليت پذيري نسبت به خانوادش يكي از دلايل ازدواجم باهاش بود ولي به هرحال اينكه وجوداين خواهر و ووابستگيشون به برادر باعث ميشه شوهرم رو باهاشون شريك باشم،من از بابت رسيدگي هاي مالي اصلا حساسيتي ندارم ولي اينكه همسر من يا من مجبور باشيم كارهاشونو بكنيم يا از خودمون بگذريم خوب نيست از طرفي با اينكه از خواهرش خوشم نمياد دلم هم براشون ميسوزه اما گناه من چيه بايد از آرزوها وزندگي خودم بگذرم و اين يعني از خود گذشتگي خيلي زياد،كه ميترسم بعدها قدر ندونن وفكر نكنن كه وظيفم بوده اگر كاري كردم.
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
عزیز جان
خیلی خوشحالم که اینقدر درک بالایی در زندگی داری، مطمئن باش حضور هیچ کس در زندگی ما بی دلیل واتفاقی نسیت و خوشا آنان که جادوی حضور یکدیگر را در زندگی درک کنند! عزیزم خداوند از صبر و شعور شما اطلاع داشته که شما رو در سر راه مردی قرار داده که حامیه خواهره! چون خداوند حامی خواهر شوهرتان و یتیمانش هم هست!
شما قرار گرفتی تا همراهی همسر کنی برای حمایت از آنها! باور کن با همراهی کردن همسرت، روز به روز به محبت بینتون اضافه خواهد شد و حتما برکاتش هم در زندگی میبینی البته به شرطی که سعی کنی با اخلاص و بی منت باشه! در ثانی تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
قربونت برم، تو به وظیفه انسانی خودت عمل کن و تشکر را به خداوند واگذار کن.... خالصانه مخلصانه
خداوند هم بی جواب نمیزاره!!!!
یادت نره خوبی کردی حتی تو ذهن خودت هم مرور نکن! چه رسه به رو همسر و خانواده همسر بیاری!
یه راه سادش اینه که از این فرصت بهره لازم را برای خودت ببری، راه میانبرش اینه که با خواهر شوهر دوست شی!!
بله دو دوست، اینجوری بخشی از وظایف همسر به شما منتقل میشه البته بخش احساسی و همراهی عاطفی قضیه و خوب شما بیشتر کنار همسر قرار خواهی گرفت. به نفع خودت هم هست چون زندگی در یک منزل قطعا با داشتن دوست راحت تر و لذت بخش تر هست تا حسه زندگی کردن با رقیب !
برات آرزو میکنم خوشبخت باشی و شاد:72:
RE: یک ماه بعد از عقدم انگار پشیمون شدم
مرسی
البته خوب راهی جز صبر وتحمل ندارم ظاهرا باید بسوزم وبسازم که خوب سخته دیگه،هرکس یه مشکلی داره ومشکل منم اینه و ظاهرا راه حلش اینه که من از خودم وزندگیم بگذرم.بدبختی اینجاست که این خانم خواهرشوهر دوست دارن در همه چی وهمه کار شرکت کنن وهمه جا هم تشریف داشته باشن .اگر بهش رو بدیم حتی در تنهائی های من وشوهرم هم دوست داره باشه.البته شاید نه به قصددخالت(البته فعلا)،بلکه برای اینکه بهش خوش بگذره! شاید فکر میکنه چون برادرش دوستش داره منم ازش خیلی خوشم میاد،واقعا داغونم انقدر بابت این موضوع فکروخیال میکنم که اصلا نمیتونم غذا بخورم.درعرض همین مدت کوتاه 4 کیلو وزن کم کردم .کارامو هم نمیتونم خوب انجام بدم.اصلا هم ذوقی وشوقی برای عروسی کردن ندارم،از طرفی هم واقعیت اینه که از جدائی میترسم .