RE: تجربه هاي با ارزش شما
با سلام
در مورد اينكه گفته بوديد تجربيات زندگي مشترك را بيان كنيم بايد به عرض برسانم كه اگر من بخواهم از تجربياتم بگويم بايد يك كتاب بنويسم .
من 27 سالمه 2 سال پيش با شوهرم كه خيلي اصرار براي ازدواج داشت عقد كردم و الان 3 ماه است كه عروسي گرفتيم و در خانه خود هستيم 0 هر انساني مسلما با گذشت ايام پخته تر و فهميده تر مي شود وقتي همسرم به خواستگاري من آمد جواني ديپلمه بود كه در يك شركت خصوصي مشغول به كار بود سربازي هم نرفته بود در ان موقع من 24 سالم بود و فقط به اين فكر ميكردم كه زودتر ازدواج كنم و اصلا به اين فكر نمي كردم كه با اين شرايطي كه شوهرم دارد خيلي در سختي خواهم افتاد خلاصه بعد از عقدمان شوهر من از كار بي كار شد 1 سال بيكار بود و تقريبا هزينه هايش را در اين 1 سال من مي دادم بعد از يك سال كه ديد كاري پيدا نمي كند تصمصم گرفت به سربازي برود خلاصه 6 ماه از قبل رفته بود و قبول كردند كه دنباله اش را ادامه بدهد از طرفي من زير فشار حرف فاميل كه خوب عروسي تو پس كي هستش عزم خودم را جزم كرده بودم كه زودتر بروم سر زندگيم در اين 2 سال خيلي سختي كشيدم خلاصه فرودين امسال عروسي گرفتيم و خدا رو شكر همه چيز خوب بود و فاميلمون دست از سرمون برداشتند الان 3 ماه از سربازي شوهرم مانده و شوهر من 2 سال پيش با كمك پدم 1 ماشين خريد كه با آن كار كند الان كه ما سر زندگي خودمان هستيم با اين هزينه هاي سرسام آور واقعا به حماقت خودم مي خندم .شوهر من علاقه اي ندارد كه با مشين كار كند و به خاطر من هم حاضر نيست اين كار رابكند در صورتي كه من توقع دارم به خاط من به خاطر زندگيمون حد اقل يكم سختي به خودش بده ولي اين كار را نمي كند و همه اش ميگه من سربازم و واقعا الان كار براي اون پيدا نمي شه خلاصه هيچي ديگه من خودم رو انداختم تو هچل تمام حقوقم را خرج زندگيمون مي كنم دريغ از اين كه يك هزار توماني براي خودم بردارم از طرف ديگر من از لحاظ اخلاقي تا حدودي از شوهرم رضايت دارم و از لحاظ جنسي هم راضي هستم فقط مشكلم با اون سر كار كردنشه و واقعا اگر بعد از سر بازيش فكري به حال زندگيمون نكنه من اين زندنگي رو ول مي كنم ديگه چاره اي جز اين براي من نمي مونه .
با تشكر