تجربه های اعضا از تاثیر توکل در زندگی
سلام به تمام دوستان همدردی::72:
خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها دوباره می تونم تا حدی تو تالار فعالیت کنم و دوست داشتم در این دوره زمانی کمی با دوستانی که الان ماشالله خیلی زیاد هستند(بزنم به تخته:104:) در رابطه با تجربیات اونها از تاثیر توکل در زندگیشون صحبت کنیم..
می دونید دوستان به نظر من البته ,خیلی خوبه که ببنیم همه ما با هر درجه اعتقادی که هستیم چطور از حضور خداوند در موقعیت های مختلف بهره می بریم و از حس و حالمون در ان زمان و نتیجه ای که به ما رسیده صحبت کنیم ..حتی اگر دوستانی هستند که به این مسایل اعتقادی ندارن هم خیلی برای من جالبه که تجربیاتشون رو بخونم....
خوشحال میشم که دوستان تجربیاتشون رو با ما به اشتراک بذارن...
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...3903162d27.gif
RE: تجربه های اعضا از تاثیر توکل در زندگی
یه دوره ای از زندگیم خدا رو گم کرده بودم.
یه اتفاقاتی افتاد که دوباره شروع کردم به پیدا کردنش.
یه جایی، تو یه موقعیتی، گفتم خدایا، خودت میدونی این موقعیت برای من خیلی حساسه. هیچ اصراری ندارم اتفاق بیافته، اما
میدونی که تنهام. میدونی کسی رو ندارم که امینم باشه و بتونم باهاش مشورت کنم. خودت وضعیتم رو میدونی
پس
حالا که دارم بهت اعتقاد پیدا میکنم، و دیدی که چقدر تلاش کردم برای یافتن دوبارت.... نوبت تو هست. یه قدم بیا جلو تا ببینمت و اعتمادم بهت جلب شه... نیاز دارم بشناسمت... پس بهم نشون بده میتونم بهت تکیه کنم و بهت اعتماد کنم
اشک ها ریختم و قسم ها دادم، که خدا نمیگم بشه یا نشه. میگم اگر قراره نشه، همین الان نشه، نه اینکه ادامه پیدا کنه، و بعد نشه، که من میشکنم.
اگر قراره بشه هم، فدای تو :46:
پس برای شروع اعتماد دوباره بهت، خدایا سپردم به خودت. نگذار بشکنم....
هیچی دیگه، قضیه رفت جلو و نشد و من شکستم!
چه میدونم چرا.
حالا شاید مثلا بعد یه مدت دیگه شد دوباره!
چه میدونم.
RE: تجربه های اعضا از تاثیر توکل در زندگی
یه شب نشستم و حرفامو با اشک برای خدا زدم
گفتم ظرفیت من اینه,همه جوره کمم,امتحانمم نکن چون از همین الان دارم میگم ردم
پس دیگه خودتی و خودت و یه بنده ات که همه جوره کارارو سپرده به خودت
کلی اما و اگر تعیین کردم
کلی دردو دل کردم
کلی از خودم و ناتوانیام گفتم
انقدر گفتم که حالم خوب شد
فرداشم اون اتفاق افتاد,همون چیزی که ازش خواسته بودم
حالا یکساله دارم میدوم که همون اتفاقو پاک کنم از زندگیم!
اتفاق که نه اشتباه!!!!
نمیدونم اسم کار من چی بود,توکل یا اعتماد یا هر چیز دیگه!
نمیدونم اسم کار خدا چی بود
خواست حالیم کنه واسه من اما و اگر نیار یا بگه قرار نیست تو به من بگی ظرفیت داری یا نه من خودم خوب میدونم
اما و اگرای من که تو خلوت بود اما تنبیه خدا از خلوتم زد بیرون!
حالا دارم بهای انتخابمو میدم و فهمیدم توکل وقتی معنی میده که از عقلی که خدا بهمون داده استفاده کنیم و هر جا دیگه رسید به ته عقل اونوقت بگیم بقیه اش با تو
نه اینکه مثل من هی بشینی کنار و بگی همه جوره کمم و همه اش با تو
خوب تهش میشه ضرر دو برابر
اینم تجربه من درست یا غلط من فهمیدم اسمشو هر چی بزاریم توکل یا اعتماد به خدا استارت اولیه اش باید عاقلانه باشه
جوری که به خاطر بی عقلی خودمون مثل من یکسال مجبور نشیم که بگیم چراااااا
ازین به بعد وقتی بخوام توکل کنم وبگم باتو اول از همه عقلم کمک میگیرم و میگم کنار عقلم هوامو داشته باشه
منم دلیل این همه شکستنو نفهمیدم
شایدم دلیلی نداره من بفهمم!
اما هر وقت فهمیدم میام و میگم