میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام بر اعضای همدردی
امیدوارم حال همه تون خوب باشه.
دوستان قدیمی تر منو می شناسند و تا حدی با خصوصیاتم آشنا هستند
تصمیم گرفتم نقاط ضعف و قوت خودم رو بشناسم.میخوام تا جایی که امکانش باشه نقاط قوتم رو تقویت کنم و نقاط ضعفم رو انشا الله با کمک خدا و شما دوستان عزیز برطرف کنم.
حالا یه خورده خودم رو معرفی میکنم تا دوستانی که باهام آشنایی ندارند بهتر بتونن راهنماییم کنند.
35 سال دارم/مجردم/لیسانس/شاغل/فرزند ششم خانواده/4 برادر و 3 خواهر دارم/پدر و مادرم تازه به رحمت خدا رفتند (که دوستان قدیمی تر میدونند)/طبق گفته دیگران بیشتر منطقی هستم تا احساسی(اما واقعیتش اینه که خیلی هم احساسی هستم اما معمولا بروز نمیدم اینه که فکر میکنن احساس ندارم!)
دیگه نمیدونم چی باید بگم اگر سوالی لازمه بپرسید تا جواب بدم و راهنماییم کنید
از آقای سنگتراشان و فرشته مهربان و دیگر متخصصان تالار و دوستانی که تجربه تغییر در خودشون دارند خواهش میکنم راهنماییم کنید
ممنونم از همه شما دوستان عزیز
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
بح بح فرانک عزیز چه عجب از اینورا.
بهتره که مصداقی صحبت کنی.با این کلیت نمی شه نظر داد.مثلن بگو من فلان موقع در فلان شرایط فلان کارو کردم.
آیا این از اعتماد به نفس بوده یا ضعف؟
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ممنون آقای فرهنگ
یکی از دوستانم بهم گفت گاهی بدون اینکه بخوام موج منفی ازم ساطع میشه!
گفت دیگران رو طوری که هستند نمی پذیرم و برداشتهای غلط از دین دارم (چون به عنوان مثال به کسی گفته بودم که با تلفن خودش به من زنگ بزنه نه تلفن اداره- یا اینکه چون کسی خیلی مادی فکر میکرد بهش گفتم که ثروت و دارایی این دنیا در صورتی خیلی خوبه که به فرض خمس مال که سهم امام هست رو هم بدی)
در صورتی که من فکر میکنم تو این موردها اشتباه نکردم و منظورم هم این نبوده که کسی رو ناراحت کنم و تنها طوری که برای خودم عمل میکنم از اون هم خواستم
و مثلا در روبرو شدن با آقایون خصوصا (در اصل نامحرم) ناخواسته حتی ممکنه رفتارهایی داشته باشم که نشون دهنده موج جنسی باشه:163:
مثلا : جمع و جور شدن به طور خاص - تغییر رنگ چهره و ...
در کل گفت این رفتارها و حرکاتم جنس مرد رو ازم دور میکنه و جذابیتم رو کم میکنه در حالیه همش هم ناخواسته ست.
این مسئله منو خیلی ناراحت کرده چون فکر میکنم اگر واقعا اینطور باشه خب خیلی بده.
من همیشه سعی میکنم سنگین و متین باشم و اتفاقا در مقابل هیچ مردی همیچین حالتهایی ندارم جر کسی که بهش علاقه داشته باشم.چون برام اتفاق افتاده تا حالا که از کسی خوشم اومده و خودم می دونستم که یه کم رفتارم غیرعادی میشه مثلا رنگ چهره ام عوض بشه یا ممکنه دستهام بلرزه یا تن صدام تغییر کنه
اما در مقابل هر مردی و هر کسی نه اصلا
دیگه چی بگم؟
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز براداشت شما از دین اشتباه نیست.بلکه الان اونقدر این چیزا که گفتی رواج پیداکرده که جای حق و نا حق عوض شده.من شنیدم وقتی امام زمان ظهور می کنه و دین اسلام رو توضیح می ده مردم فکر می کنن دین جدیدی ست چون اونقدر که دستکاری می شه.همین تلفن کردن ازاداره یا استفاده شخصی از اینترنت بیت الماله مگر اینکه تو قوانین اون اداره ذکر شده باشه که استفاده شخصی ایراد نداره.ولی شما هم باید از راه درست برای امر به معروف استفاده کنی که کسی رنجیده نشه.در ضمن اگه بدونی امر به معروفت اثری در شخص نداره باید بی خیال شی. راجع به خمس و زکات هم همین هست.هیچ وقت فکر نکن چون یه چیزی تو جامعه زیاد شده و تو بر خلاف اون هستی تو داری اشتباه می کنی.بلکه مطالعتو بیشتر کن تا به حقیقت دست پیدا کنی.
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
ممنون از رایحه عشق:72:
دوستان عزیز تاپیکم بالای 80 بازدید داشه اما فقط دو نفر پاسخ دادند:302: چرا؟
آقای خارپشت؟!!:324:خب یه چیزی بگید دیگه.
قبول دارم که توی امر به معروف و نهی از منکر باید محتاط بود اما من این مواردی رو که گفتم به کسی گفتم که خیلی باهاش احساس صمیمیت میکنم و راحت هستیم نه اینکه همینطوری به هر کسی برسم از این حرفا بزنم.در حین اینکه صحبت میکردیم بعنوان مزاح گفتم که حواست به این تلفن اداره باشه ها.
حالا این یه نمونه بود که گفتم وگرنه به خاطر این مسئله مشکل ندارم.
کلا میخوام رفنارهای اشتباهم رو اصلاح کنم خصوصا در مقابل آقایون.
دوستم گفت: باید در مقابل مردها طوری رفتار کنی که ابهت داشته باشی و حتی ازت بترسن!
که این ابهت خودش جذابیت میاره.
خودم اتفاقا اینو میدونم و همینطور هم هستم.چون تمام مردها در برخورد با من حدود رو رعایت میکنن و به فرض اگر جایی خانمها و آقایون به هم دست بدن(مثلا پسر خاله و دختر خاله یا پسر دایی و دختر عمو و ...) به من که میرسن ابدا دست دراز نمیکنن چون میشناسنم و اخلاقمو میدونن و اونوقت خودوشون میگن اشکال شرعی داره(با یه تبسم).یعنی دقیقا وقتی به من میرسن اشکال داره تا نفر قبل از من اشکال نداشت:311:
در عین حال همه اخلاقمو تحسین میکنن هم خانمها و هم آقایون.همممه دوستم دارن و خدا رو شکر با دید مثبت بهم نگاه میکنن.از مردها و پسرهای فامیل و همکار و ... هم کسی تا وقتی کارش واجب واجب نباشه نه باهام صحبت میکنه نه تلفن میزنه.(جز یکی از پسرداییهام که خیلی باهاش راحتم و بعدا در موردش صحبت میکنم)
حتی یه بار پسرداییم گفت: ازت میترسن! چون صحبت با تو جسارت خاصی میخواد!
گفتم تو چرا نمیترسی؟گفت من با همه فرق دارم!(البته راست میگه چون تنها کسیه که من پذیرفتمش و در گوشی بگم بهتون که دوستش دارم)
همه میگن کار درست رو من میکنم.در ظاهر میگن سخت میگیرم اما بعدش میگن کار تو درسته.
در مقابل مردها هم تا جایی که میدونم اصلا یه جور خاص نمیشم مگر در مقابل کسی که دوستش داشته باشم.در اون صورت هم کار خاصی نمیکنم فقط حس میکنم که تپش قلب گرفتم و کلا میفهمم که یه خورده غیر عادی میشم که البته فکر میکنم دیگران متوجه نمیشن!
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
به نظر میاد که می خواین نقاط ضعف و قوتتونو در مقابل اقایون بشناسین.
در کل من نظری نمی تونم بدم که به دردتون بخوره. تنها چیزی که به نظرم میاد می تونم بگم اینه که توی مسایل مذهبی به کسی زور نگین و ازادی و اختیارو برای بقیه در نظر بگیرین. اینطوری اون شخصی که همراهتونه هم می تونه راحت تر و خوشحال تر باشه. من نمی دونم این امر به معروف دقیقا حدش کجاست واسه همین یا کمتر اینکارو بکنین یا ملایم تر. یعنی من اینطوری دوست دارم شاید ادمای اطراف شما اینطوری نباشن و مشکلی هم نداشته باشن.
موفق باشید.
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
میدونید چیه دوستان، تو کل فامیل و محل کارم و خیلی جاهای دیگه که من معاشرت دارم از من بت ایمان ساختند.منو از همه متمایز میکنند.به وضوح بهم میگن :"تو خیلی مومنی/مهربانی/دلسوزی/زیادی به فکر دیگران هستی/بدون شک بهشتی هستی! و از این حرفها"
یعنی طوری در مورد من فکر میکنن که کمتر کسی به خودش اجازه میده هر صحبتی رو باهام بکنه.
از زن و مرد و پیر و جوان و حتی بچه ها همه قبولم دارن و یه احترم خاصی بهم میذارن.
خیلیها درد دلهاشون رو به من میگن و میگن چون میدونیم معتقد هستی اسرارمون رو به تو میگیم از خانمها و دخترها و یا همون پسر داییم که گفتم.
انقدر منو بزرگ تصور میکنن که خیل وقتها این تصوراتشون به سود من نیست.چون هر کسی به خودش اجازه نمیده ازم خواستگاری کنه.چون همه یکصدا معتقدند هر کسی در شان من نیست.
در حالیکه خودم میدونم دیگران منو خیلی بزرگ میکنند.اغراق میکنن.خودم میدونم با خیلیها تفاوت هایی دارم اما نه انقدر که یکی یه دونه باشم و کسی لایقم نباشه.
فکر کنم اصل ماجرایی که باعث شد این تاپیک رو باز کنم بیان کنم بهتر باشه.
من چند سال میشه که پسرداییم رو خیلی دوست دارم خیلی بیش از حد.خودشم میدونه.تا حالا کسی رو اینطوری دوست نداشته ام و تجربه دیگه ای ندارم.اون 10 سال از من از لحاظ سنی کوچیکتره.میگم از لحاظ سنی چون باور کنید تنها سنش کمتره نه اینکه بچه تر باشه و برای همین من عاشق اون هستم.
اون تنها جنس مردیه که با من راحته و من با اون راحتم...گاهی تلفنی صحبت میکنیم چون شهر دیگه کار میکنه.
چند ماهی میشه که استخدام شده و دانشحوی فوق لیسانس.
چون با هم راحتیم گاهی به شوخی یه چیزهایی هم به هم میگیم.مثل همون تلفن اداره و ثروت و ...
***از وقتی رفته سرکار تقریبا هر روز به من زنگ میزد بعد یه مدت کمتر ش کرد و شد 2 / 3 روز یه بار.
ازم خواست یه وبلاگ براش درست کنم (که برا کار اداری ای فرهنگی که البته ربطی به محل کارش نداره فعالیت کنه) منم درست کردم و اول فکر کردم به خاطر وبلاگ بهم زنگ میزنه.
اوایل چیزی نگفتم چون میدونم سریع موضع گرفتن تاثیر منفی داره به جای مثبت.مدتی که گذشت گفتم" خوش به حال شما که تلفن ثابت دارین و راحت هستین و وضع اضافه کاریتون بهتره و ... نه مثل من که حتی یه خطر تلفن ثابت هم ندارم تو محل کارم"اونم گفت اره دیگه این همه کار میکنیم میشه تلفن هم نداشته باشیم؟گفتم درسته اما من دوست دارم با تلفن خودت بهم زنگ بزنی اینجوری راحت نیستم باشه؟
گفت: درسته اما من برا کار فرهنگی از تلفن استفاده میکنم و به نظرم اشکالی نداره...منم گفتم خب باشه ودیگه ادامه ندادم هرگز.
***ماه رمضان بود.میگفت ساعت 12 و 1 شب شام میخوره و افطار میکنه.خب منم از خودم بیشتر دوستش دارم خواهش کردم که موقع افطار هر کاری داری ولش کن و یه چیزی بخور بعد ادامه بده حتی نماز رو بذار بعد از افطار چون خیلی به خودت فشار میاری و اینجوری خدا هم راضی نیست.گفت نمیشه یه وقتایی بیرون هستم و نمیشه.
بعدش گفت: چشم مامان!
***یه بار دیگه هم یه چیزی تو همین مایه ها بهش گفتم که گفت: باشه مامان! گفت راستی خیلی نصیحت میکنی ها مثل مادربزرگها!
منم خیلی ناراحت شدم و یه مدت باهاش حرف نزدم.
***یه بار خونه مون بود که بهم گفت: تو خیلی زیرک و باهوشی - هرکسی با دختر زیرک و باهوش نمیتونه کنار بیاد!"
نشستیم صحبت کردن در مورد مسائل مختلف از سیاسی گرفته تا مادی و معنوی.که گفت " من ترجیح میدم با سانتافه رفت و آمد کنم و محافظ شخصی داشته باشم و خونه چند هزار متری و ...منم گفتم خوبه ولی اینجوری زندگی کردن سختی هم داره د رعین رفاه.مثلا اونوقت خانوادت چی میشن؟خیلی کم فرصت داری کنارشون باشی و کانون خونه رو گرم نگهدارین و .... گفت خب اونا هم برا خودشون زندگیشون رو میکنن دیگه!
منم گفتم خب اینهمه ثروت برای چی؟به نظر من یه رفاه نسبی کافیه چون زندگی همش مادیات نیست و آرامش هم لازمه و اصله در واقع که با هیچ پولی به دست نمیاد.گفتم ثروتی خوبه که از برای رسیدن به خدا استفاده کنی و البته سهم امام رو هم ازش ذاری کنار.گفت آره منم میخوام مثلا کارخونه بزنم و جوانهای بیکار رو مشغول کار کنم و خودمم راحت باشم.
در نهایت گفت به نظرت کسی که فقط عبادت میکنه خوبه یا کسی که اصلا عبادت نمیکنه ولی به مردم کمک میکنه؟
گفتم از اونجایی که خدا گفته اول نماز پس باید نماز باشه بعد کمک مادی به دیگران.اما کسی که عبادت داره و کمک هم میکنه درست ترین کارو میکنه.گفت یعنی عبادت باشه و پول هم برا کمک به دیگران باشه دیگه مشکلی نیست؟ گفتم نه اما کمک مالی بدون اطاعت خدا نه.
طولانی شد ببخشید
من عاشق پسرداییم هستم و حدود 1 سال و نیم هست که ارتباط تلفنی داریم و البته خواهرهای من و حتی داییم و زنداییم هم میدونن گاهی تلفنی ارتباط داریم و چیز پنهانی نیست چون ارتباط بدی نداریم.اما خواهرهای خودم دقیقا و کل موضوع علاقه من بهش و حتی جزیات صحبتهامون رو میدونن چون خودم بهشون گفتم.
این مدت خودش با تلفن زدنهاش و احترام و ادب و رفتارش و خانوادش با رفتارهای مشکوک و ابراز علاقه شون به من و ...علاقمو بهش بیشتر کرد و تصور کردم حتما نیت خیری دارن و از اونجایی که تصورات اغراق آمیزی در مورد من دارن گفتم بهتره یه جوری بهش نشون بدم که اگر قصد خواستگاری دارن بدونن من موافقم و انقدرها هم که فکر میکنن ترسناک نیستم و مومن و ...این بود که گفتم دوستش دارم و ...شوکه شد و باور نمیکرد.فکر میکرد دارم شوخی میکنم یا امتحانش میکنم!گفتم نه این این شوخیا با کسی نمیکنم واقعیت رو میگم.
اما اون گفت من همیشه شما رو مثل خواهر و مادرم دیدیم و ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و اصلا نمیتونم تصورش رو هم بکنم چون تو فکرم خجالت میشکم از این تعامل باشما.
گفت شما هیچ مشکلی نداری و همه چیزت عالیه .بارها گفته اخلاقت بیست بیسته و حرفات جواب نداره و ...
اما تنها مشکل من اینه که نمیتونم ذهنیتم رو عوض کنم.خجالت میشکم.
و حالا داییم خواهر کوچیکترم رو براش فقط در حد یه صحبت کوتاه با خواهرم خواستگاری کرده و می مونه تا چند ماه دیگه چون عزاداریم فعلا.
منم همچنان فکرمیکنم به خاطر رفتارمه که هیچوقت از لطافتها و ظرافتهای دخترانه ام استفاده نکرده ام تا مردی منحرف نشه و گناه نکنم.به خاطر اینه که همه فکر میکنن من خیلی مومنم و کسی لایقم نیست.
اما منم دل دارم و احساس و یه دخترم .منم اینارو میدونم اما همه رو میخوام فقط برا همسرم انجام بدم
این بود که چند روز به شدت ناراحت بودم و حتی از معصومین(ع) دلگیر شدم که چرا؟
یعنی نتیجه شرم و حیا و تدین اینه که من از کسی که دوستش دارم دور بشم چون هیچوقت طوری رفتار نکردم که توجهش بهم جلب بشه و حالا نتونه منو دختر عمه اش ببینه و فکرکنه خواهرشم؟؟
وقتی این ماجرا ها رو برای دوستم تعریف کردم بهم گفت:برداشتت از دین اشتباهه و دیگران رو همونطوری که هستند نمی پذیری. گفت اون پسر داشته از رویاهاش میگفته و تو با این حرفات بهش نشون دادی که اون به واجباتش عمل نمیکنه و تو جدی بهش تذکر دادی و گفتی خمس هم بده و این تاثیر منفی داره.
میگفت باید از پیامبر(ص) و معصومین(ع) الگو بگیریم که چطور با دیگران برخورد میکردن؟که دیگران رو جذب دین کنند
مثل رفتار پیامبر (ص) با اون یهودی که هر روز به ایشون توهین میکرده و یه روز که مریض شده ایشون به عیادتش رفتن و گفتن که دیدم نیستی اومدم عیادتت و این مسئله یهودی رو جذب دین اسلام کرده.در حالیکه ایشون نمیخواستند کسی رو جذب خودشون کنند و خالصانه و صادقانه رفتار میکردن.
گفت این رفتارهات اون پسر و هر مردی رو از من دور میکنه و علت اینکه کسی ازم خواستگاری نمیکنه اینه نه نشونه شرم و حیا و تدین باشه.این نشونه دینداری تو نیست.
گفت موج منفی ازت ساطع میشه و حتی گاهی ناخواسته موج جنسی.
این همه ماجرا بود واقعا معذرت میخوام خیلی طولانی شد میخواستم کامل تعریف کنم تا بهتر بتونید کمکم کنید
حالا میخوام کمک کنید اگر این رفتارهام اشتباهه اصلاحشون کنم چون دوستم مثل خواهر بزرگترم میمونه و واقعا دانا و عاقله و خوبی منو میخواد
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]سلام فرانک جون،
پس این مسئله باعث شده بالکل به جذابیت خودت شک کنی...
اما از این زاویه ای که من دارم نگاه می کنم، شکت بی اساسه.
در واقع اینکه پسر عمه ت نمی تونه نسبت به تو حس خاصی داشته باشه، دلایل ساده ای داره. اینکه اون ده سال ازت کوچکتره و هیچوقت به خودش اجازه نداده در موردت فکر کنه. اون برات احترام قائله، دوستت داره، اما جنس علاقه ش با جنس علاقه تو فرق می کنه.
از نظر من احساسی که نسبت بهت داره، بیشتر به فاصله سنیتون برمی گرده، تا شخصیت تو.
فرانک عزیزم، من فکر می کنم آقایونی که هم تیپ و هم فکر خودت باشن، اتفاقا خیلی هم مشتاق به ارتباط برقرار کردن می شن. و خونواده هایی که پسرهای با این شخصیت دارن، به راحتی تو رو انتخاب می کنن. اخلاقت رو طوری تغییر نده که کسی سمتت بیاد، بلکه اجازه بده اونهایی سمتت بیان که اخلاقت رو می پسندن و تو رو همینطور که هستی دوست دارن. کارهایی که خلاف اعتقاداتت هست، انجام نده (منظورم کارایی مثل ابراز علاقه به پسر عمه ت هست).
بنابراین به خودت و شیوه زندگیت شک نکن. ممکنه یه سری رفتارهای جزئی رو بخوای تغییر بدی، یا بهتر باشه که تغییر بدی، اما به ریشه های اخلاقت شک نکن عزیزم.
مثلا من پیشنهاد می کنم بصورت افراطی فکرت رو مشغول به گناه انداختن دیگران نکن! این وسواس روابطت رو سنگین می کنه، و ممکنه اطرافیانت برداشت کنن که کلا تمایل داری تنها باشی.
اینکه گفتی دیگران تا الزامی نباشه، سعی می کنن باهات صحبت نکنن یا باهات تماس نگیرن، نشون می ده که ارتباطاتت رو سنگین می کنی. به نظر می رسه تصور نادرستی از رفتارهایی داری که می تونن باعث انحراف دیگران بشن. و سهم خودت رو از انحرافات احتمالی دیگران سنگین تر از چیزی می دونی که واقعا هست. یه بازبینی کلی روی این مسئله داشته باش.
توی روابطت راحت باش، خودت باش. اطرافیانت رو "انسان" ببین، سخت نگیر، به خودت اجازه بده اشرف مخلوقات خداوندت رو تجربه کنی، اینقدر عمیق به محرم و نامحرم تفکیکشون نکن! یک بازنگری روی نگرشت به "انسان" داشته باش.
احتمالا یه سری مسائل اینچنین رو لازمه بررسی کنی و یه رفتارهایی رو تغییر بدی، اما بنیان شخصیتت، و ریشه ی نگرشت سالمه. همونطور که اطرافیانت می گن، خیلی هم دوست داشتنی و خواستنی هستی، اما مثل هر دختر یا پسر دیگه ای، فقط از سمت هم تیپ های خودت انتخاب می شی. همونطور که تو هم مطمئنا فقط آقایون با تفکر و شخصیت نزدیک به خودت رو انتخاب می کنی. البته به نظر من بهتره قبل از انتخاب، به بعضی شرایط دیگه هم توجه کنی، یه چیزایی مثل سن.
موفق باشی دوستم، امیدوارم اونی که داره دنبالت می گرده زود زود پیدات کنه و روزهای شیرین و زیبایی رو در کنار هم داشته باشید.:72:[/align]
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
[align=justify]سلام فرانک جون،
اون برات احترام قائله، دوستت داره، اما جنس علاقه ش با جنس علاقه تو فرق می کنه.
از نظر من احساسی که نسبت بهت داره، بیشتر به فاصله سنیتون برمی گرده، تا شخصیت تو.
اتفاقا خودم اولین دلیلی که به ذهنم رسید همین بود اما چند بار که ازش سوال کردم اصلا و ابدا در مورد سن هیچی نگفت و حتی بار آخر ناراحت شد و پیام داد که : "حالا هی این لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب.اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست"
هیچوقت اسمی از سن نبرده حتی اشاره هم نکرده وگرنه برام راحت قابل قبول بود.
کارهایی که خلاف اعتقاداتت هست، انجام نده (منظورم کارایی مثل ابراز علاقه به پسر عمه ت هست).
پس دایی!
به نظر می رسه تصور نادرستی از رفتارهایی داری که می تونن باعث انحراف دیگران بشن. و سهم خودت رو از انحرافات احتمالی دیگران سنگین تر از چیزی می دونی که واقعا هست. یه بازبینی کلی روی این مسئله داشته باش.
فکر میکنم حق با شماست.سهم دیگران رو کمتر از خودم دیدم تا حالا واسه همین خودمو زیاد اذیت کردم
البته به نظر من بهتره قبل از انتخاب، به بعضی شرایط دیگه هم توجه کنی، یه چیزایی مثل سن.
در مورد سن...حواسم به این مورد هست.باور کنید خواستگارهای زیادی داشته ام که ازم کوچیکتر بودن اما هیچکدام مثل پسرداییم نبودند وگرنه یکی رو انتخاب میکردم.پسرداییم فوق العاده جا افتاده و پخته و خودساخته ست.خیلی بیشتر از سنش درک میکنه و زحمت کشیده و پیشرفت داره و حتی راضی به این مقدار پیشرفت نیست و برای آینده برنامه ریزیها و اهداف بلندی داره.اگر نمی شناختمش و اون چیزهایی که برام مهمه نداشت مثل خواستگارهام بهش فکر نمیکردم اما اون خیلی فرق داره.خودشم همیشه گفته منو با هیچکس مقایسه نکن من با همه فرق دارم.از هم سن و سالهام خیلی جلوترم و جلوترم میخوام برم و ...
موفق باشی دوستم، امیدوارم اونی که داره دنبالت می گرده زود زود پیدات کنه و روزهای شیرین و زیبایی رو در کنار هم داشته باشید.:72:[/color][/align]
انشا الله ...خیلی ممنون دوست عزیز.
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
اتفاقا خودم اولین دلیلی که به ذهنم رسید همین بود اما چند بار که ازش سوال کردم اصلا و ابدا در مورد سن هیچی نگفت و حتی بار آخر ناراحت شد و پیام داد که : "حالا هی این لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب.اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست"
هیچوقت اسمی از سن نبرده حتی اشاره هم نکرده وگرنه برام راحت قابل قبول بود.
خب اینجا دوتا نکته به ذهن می رسه. اول اینکه ممکنه تشخیص پسرداییت در مورد علت احساسش اشتباه باشه. و دوم اینکه ممکنه فکر می کنه تو از اینکه بخاطر سن بهت فکر نکرده باشه، ناراحت می شی. و به این دلیل کتمان می کنه.
در هر صورت اینکه شما رفتارت طوری بوده باشه که پسر داییت با ده سال سن کمتر، به خودش اجازه در نظر گرفتن جنسیت رو نداده باشه، و تو رو مثل خواهرش دیده باشه، چیز بدی نیست.
فرانک جان بهتره هرچه زودتر احساست رو نسبت به پسرداییت تغییر بدی، همینکه می دونی پسر قابل اتکاییه، و می تونه همسر شایسته ای برای خواهرت باشه، خیالت رو از بابت خواهرت راحت می کنه.
به هرشکلی که می تونی بهش نشون بده که اون احساس برات زودگذر بوده، و تموم شده. حتی اگه می تونی کلا کتمان کن. چون این مسئله به راحتی می تونه باعث بشه از خواستگاری خواهرت منصرف بشه. و بعدا حسرت بخوری که چرا چنین پسری (که تاییدش می کنی) رو از دست دادی. چون می دونم مثل هر خواهری، دغدغه زندگی خواهرت رو هم به اندازه زندگی خودت داری. خصوصا حالا که بابا و مامان نیستن، و تو نقش خیلی پررنگ تری در زندگی و سرنوشت خواهرت داری.
موفق باشی عزیزم.[/align]