با عرض سلام و خسته نباشید خدمت اساتید گرامی
شرمنده که مزاحم شدم
بنده در زندگی خود دچار مشکلی شده ام که هر چه دنبال راه حلش می گردم نمی توانم پیدا کنم لذا توی این سایت مشکلم را مطرح کردم لطفا راهنمایی ام کنید.
بنده در یکی از شهرهای کوچک( بدور از پدر و مادر به علت شغلم) زندگی میکنم و زیاد با اقوام و آشنایان رفت و آمد ندارم. چون وضعیت مالی و سنی ام طوری بود که همه دنبال دختر مناسب برای من بودند.
مادر و برادر بزرگم نیز چندین دختر را از اقوام را مطرح کردن که به دلیل نداشتن سواد کافی نپذیرفتم
تا اینکه چند ماه قبل از عید سال گذشته اسم دختر عمه را مطرح کردن دختری در حال تحصیل در دانشگاه پیام نور ،با وضعیت خانوادگی با سطح مالی ضعیف تر از ما، روستایی و پدری معتاد.ولی از نظر زیبایی برعکس بقیه خواهرانش عادی بود.جالب اینکه من اصلا دختر را ندیده بودم.
ما هم روش ازدواج سنتی را پسندیدیم و همه کار را دست بزرگترها سپردیم و آنها کارها را انجام دادن و ما به عقد یکدیگر در آمدیم.لازم بذکر است که تا این مرحله با همه کمبودهای آنها ساختیم مثلا در خرید عقد بعد از خریدن حلقه برای عروس گفتن که چون وضع مالی آنها مناسب نیست حلقه داماد بعدا خریده شود.که هنوز خریده نشده است
معمولا در شهرهای کوچک و روستاها دختران با چادر رفت و آمد می کنند.به دلیل ضعف مالی یا دلایل دیگر دختر چادر نمی پوشید که وقتی بهش گفتم هر روز بهانه آورد که آخرینش عدم داشتن چادر مشکی بود که بنده بهشان پول دادم و گفتم هر چادری دوست داری برای خودت بگیر که چادری با 65000 تومان قیمت خرید و پوشید.
بعد از من تقاضای گوشی کرد وقتی ازش پرسیدم چه گوشی میخواهد یک گوشی با 300 هزارتومان را تقاضا کرد . در پاسخش گفتم بیا به شهر محل کارم تا برایت بخرم گفت که نمیام چون شهر محل کارت را دوست ندارم.و درخواست کرد که گوشی را برایش با ماشین های خطی با یک شهر واسطه برایش بفرستم.
بعد از گذشت 20 روز از عقد دیدم که همش داره بهانه می آورد از ش پرسیدم چرا دنبال بهانه های متفاوت است گفت که راضی نبوده و پدر و مادرش اجبارش کردن که تن به ازدواج بدهد.
به همین دلیل دنبال بهانه های مختلف بود که بعد از مطرح کردن این موضوع با خانواده اش اوایل انکار کردن و همه مشکلات را از چشم من میدیدن و چون دختر به خانواده اش دروغ می گفت خانواده اش حرف منرا باور نمی کردن .
هر کاری از دستم میامد انجام دادم شاید به زندگی برگردد هیچ طوری قابل برگشت نبود.
چون دانشگاه می رفت در یک شهر دیگر صبر کردم تابستان شد و برگشت به خانه اشان.بعد از صحبت با خانواده اش معلوم شد که موضوع ازدواج اجباری صحت داشته است.
الان دختر راضی به زندگی نیست و می خواهد طلاق بگیرد و خانواده اش چون 5 دختر مجرد خانه دارند و یکی دیگر از دخترانشان طلاق گرفته و اگر این دخترشان هم طلاق بگیرد می ترسن بقیه دخترانشان بی شوهر بمانند به هیچ عنوان راضی به طلاق نیستن.
بنده مانده ام این وسط حیران و سرگردان .
دوستان هرگونه پیشنهاد شما را با جان و دل می پذیرم