من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
من حدود 5 ماهه که با یکی از بستگان دور پدرم عقد کردم.من 23سالمه لیسانس دارم آدم خونگرمی هستم با هرکسی مثل خودش رفتار میکنم همیشه سعی میکنم آدمارو در شرایط مختلف درک کنم.من2خواهر متاهل و یک برادر متاهل دارم ورفت وامد ما کلا با خانواده ی خودمون هست وپدرم خیلی با فامیلا رفت وامد نداره.طرف مقابلم 26سالشه سیکل داره تو شغل آزاده و درامد نسبتا خوب و بالایی داره و طبق گفته خودش تاحالا روی پای خودش وایساده وبااینکه پدرش وکیله وزندگیه مرفهی دارن ولی میگه من آدم مستقلی هستم.ادم احساساتی ومهربون و دست ودلبازیه پدرومادرش رو خیلی دوست داره و رو احترام گذاشتن حساسه زود عصبانی میشه و زودم آروم میشه خیلی اهل رفت وآمد کردن با فامیل نیست و بیشتر دوستاشو ترجیح میده.1خواهرمتاهل و1 برادرمتاهل داره که هردوشون 10سال پیش ازدواج کردن و نامزدم بچه اخرشونه. پدرو مادرش با همه ی فامیلا رفت وامد دارن و یه جورایی بزرگ فامیلن.ارتباط ما بااونا در سال یکبار بود و من شناخت زیادی از پسرشون نداشتم کلا ادمی هست که بیشتر با دوستانش هست و تو همون یکبار هم اصلا خونه نبود. وقتی اومدن خواستگاری من و اون باهم رفتیم صحبت کردیم و شرایط همدیگرو پذیرفتیم البته خودش منو انتخاب کرده و منم خیلی دوست داره خیلی رو احترام متقابل به پدر مادرا و خودمون دوتا تاکید داشت.گفته بود که دوست داره زندگی مستقلی داشته باشه.بهم گفته بود که در هفته یکبار خونه پدر مادرمون میریم ودر ماه یکبار خونه خواهروبرادرمون و منم قبول کردم.همه چیز خیلی خوب داشت پیش می رفت که برادر اون به خواهر من ابراز علاقه کرد و خواهر من این موضوع رو به مادرم گفت و الان این موضوع باعث شده که خانواده ی من مخالف ادامه ی ارتباط ما بشن و میگن ما باید طلاق بگیریم.البته درباره این موضوع به خانواده اون حرفی نزدن.چند بارهم بین من ونامزدم مسائلی پیش اومد که خانواده من گفتن بهش بگم ما به درد هم نمی خوریم و طلاق میخام .پدر و مادرش دوبار اومدن خونمون و گفتن این مسائل قابل حل شدنه و اینا هنوز تجربه ندارن پدرم گفت من از ته دلم راضی به این ازدواج نیستم من گفتم که نامزدمو دوست دارم ولی نامزدم و خانوادش میگن وقتی پدرمادرت راضی نیستن ما نمی تونیم کاری کنیم ومنم هرچه قدر با بابام حرف میزنم میگه تو تحصیلکرده ای از اون سرتری و موردای خوبی برای تو هست تو دختر آرومی هستی من تورو دوست دارم .برادر اون چشم بد داره و حالا برخلاف میلم باید طلاق بگیرم.لطفا راهنمایی کنید
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
سلام میترا جان . بااینکه ننوشته بودی که چه مشکلاتی بین خودتو نامزدت بوده غیر از ابراز علاقه داداشش به خواهرتون اما در کل فکر میکنم شما که تحصیلکرده ای و از روی منطق ایشونو پسندیدی(دلیلم برای این نظر نحوه آشناییت که از طریق خواستگاری بوده نه عشق خیابونی وووو همینطور آشنایی و شناختی که با خانواده ها داشتین)
الانم خودت باید در مورد زندگیت تصمیم بگیری این تیتری که نوشتی اصلا برا من و مطمئنا خیلیها قابل قبول نیست یعنی چی که بخاطر خانواده ها جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه مسئله دیگه بینتون نیست و شما قبولش داری و مطمئنی میتونی باهاش خوشبخت شی این بقیه ان که باید تصمیم تو رو بپذیرن.بازم میگم اینا درصورتیه که شما اایشونو قبول داری و مطمئنی خوشبختت میکنه.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط میترا
خواهر من این موضوع رو به مادرم گفت و الان این موضوع باعث شده که خانواده ی من مخالف ادامه ی ارتباط ما بشن و میگن ما باید طلاق بگیریم
مگه جرم کرده برادر شوهرت؟ ابراز علاقه کرده همین. بعدش هم گیرم که جرمه باید زندگی شما بپاشه؟؟؟
من گفتم که نامزدمو دوست دارم ولی نامزدم و خانوادش میگن وقتی پدرمادرت راضی نیستن ما نمی تونیم کاری کنیم ومنم هرچه قدر با بابام حرف میزنم میگه تو تحصیلکرده ای از اون سرتری و موردای خوبی برای تو هست تو دختر آرومی هستی من تورو دوست دارم .برادر اون چشم بد داره و حالا برخلاف میلم باید طلاق بگیرم.لطفا راهنمایی کنید
اگر بهانه تحصیلات و اینا هست چرا از اول مخالفت نکردن؟مورد بهتر از کجا میدونن گیر میاد؟ مگه اون ادم لباسه که بشه بهترش رو گیر اورد. در ضمن مورد بهتر برای دختر مطلقه کمتر هست.اصلا برادرش چشم ناپاک به شوهرت چه ربطی داره؟
محکم وایسا بگو من شوهرمو دوست دارم و اجازه دخالت به هیچ کس نده.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
من و اون همدیگرو دوست داریم من شرایط اونو پذیرفتم ولی پدر مادر من میگن اونا خانواده ی سخت گیری هستن وتو نمی تونی تحمل کنی چون تو خانواده ی اونا مخصوصا نامزد من به حرف پدرش خیلی ارزش قائلن وقبولش دارن البته با حفظ استقلال خودش بخاطر همین پدر مادر من میگن اونا مغرورن.میگن ما راحتیم ولی اونا با بچه هاشون خشک برخورد میکنن
من و اون تو این چند ماه شاید فقط یک ماهش رو با هم بودیم بیشتر باهم تلفنی حرف میزدیم
مشکل ما این بود که با اینکه ما قرار گذاشته بودیم هرجا میریم بهم بگیم و اون این کارو می کرد ولی من یه بار بدون گفتن به اون رفتم شب خونه عمم موندم و وقتی هم زنگ زد به گوشیم جواب ندادم و اون از این موضوع خیلی ناراحت و عصبانی شده بود وحتی تنهایی اومد با پدر مادرم حرف زد ولی پدر مادر من گفتن این که چیزی نیست اون خیلی سخت گیری میکنه پس چرا خودش با دوستاش رفته بود شمال چرا باتو نرفته بود در حالی که اون بخاطر کارش رفته بود و من خودم به اشتباهم پی برده بودم.بعد از این ماجرا این موضوع بین من و اون دیگه حل شد و قرار شد حرفی ازش نزنیم ولی خانواده ی من هر بار میگن.
یه چیز دیگه هم اینکه اون گفته بود از مسافرت به مناطق کویری خوشم نمیاد وفقط شمال کشور و مسافرتهای خارجی رو دوست دارم البته باهم ومن هم قبول کرده بودم که تو این دوران پدر من ترتیب یه مسافرت به کاشان وقم رو دید و به اون و خانوادشم گفتن که بیاد ولی اون به من گفته بود که دوست نداره بیاد و بعدا باهم خانوادگی میریم شمال و فقط پدر و مادرش همراه ما اومدن و خیلی هم خوش گذشت ولی بعد از یه مدتی که این ماجراها پیش اومد پدرم میگفت اون باید بخاطر نامزدش میومد یعنی چی از جاهای کویری خوشم نمیاد بخاطر تو نباید این حرفارو میزد تو چرا قبول کردی واز این بهانه ها بابام میگه اون ادم منحصر بفردیه و بدرد تو نمی خوره میگه تو چه اصراری داری که با این ازدواج کنی
البته ناگفته نماند دامادای خانواده ی ما هم تقریبا همه ی مسافرت ها با ما میان ولی نامزد من میگه من از این کار خوشم نمیاد و میخام زندگی مستقلی داشته باشم نمیخام کسی تو زندگیم دخالت کنه میگه من با اون یکی داماداتون فرق میکنم میگه شما خیلی میرید خونه ی همدیگه ولی خوب من شرایط رفت و امد کردن اونو هم قبول کردم
الانم پدرمن واقعا پاشو کرده تو یه کفش میگه من دخترمو نمیدم من اشتباه کردم .من حتی بهشون گفتم که دوسش دارم ولی همش به من میگن دخترم اشتباه نکن خانواده ی اونا بدرد ما نمی خورن اون پسره بدرد تو نمی خوره.بابام به پدرش گفته همون جور که اومدید باید بربریشون طلاق بگیرن نامزدمم از دست بابا ومامانم خیلی عصبانیه میگه من با نیت خیر اومدم.پدر مادرم دوبار اومدن اختلافاتو حل کنن اما شما به ما بی احترامی کردید اونم الان راضی شده میگه احترامات از بین رفته میگه بابات ومامانت همش میگن طلاق چرا با زندگی دخترشون بازی میکنن. منم این وسط بین پدر مادرم ونامزدم موندم اصلا گیج شدم نمی تونم دیگه تصمیم بگیرم
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
برادر متاهل اون به خواهر شما که متاهل هست و شوهر داره ابراز علاقه کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
درست متوجه شدم؟
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
سلام
اگر زندگیت رو دوست داری و فکر میکنی با این فرد خوشبخت میشی یک تصمیم قاطع بگیر و عملیش کن حتی اگه پدر مادرت مخالف باشن چون شما دیگه زن و شوهر هستید و با وضعیت کسی که توی مرحله آشنایی هستش فرق میکنه.چه تضمینی وجود داره بعد از این آقا کسی با شما ازدواج کنه که با خانوادت مسافرت بیاد یا برادرش این مشکل رو نداشته باشه.
به همسرت هم اطمینان بده تصمیم گیرنده خودتون دو تا هستید
با پدر مادرت صحبت کن و راضیشون کن و اگه راضی هم نشدن بگو تصمیم نهایی شما این هست
مطمئنا بعد یه مدت اونا هم با این قضیه کنار میان
هر آدمی یک سری ویژگی منفی ممکنه داشته باشه به عبارتی گل بی خار خداست...
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
هم خواهر من بچه داره هم برادر اون بهش گفته ازهمسرت جدا شو بعد از اینکه این دونفر رفتن سر زندگیشون منم میام تورو میگیرم .بهش گفته من هر وقت خواهرت رو میبینم یاد تو می افتم بخاطر همینم مامان من میگه چشم بدداره اصلا قابل اعتماد نیست میخاد زندگی خواهرت رو از هم بپاشه . یه چیز دیگه هم که وجود داره اینه که تو خانواده ی ما همه حتی دامادامون میگن اون بدرد میترا نمی خوره به نظر خودم چون تیپ و قیافش با اونا و با همه ی اعضای خانواده ی من فرق میکنه توی جمع خیلی اهل حرف زدن نیست وساکته تحصیلاتش کمتر از منه هنوز خیلی با بقیه راحت نشده.اون تو جمع خیلی به من توجه نمیکنه میگه به بزرگترها بی احترامی میشه که مامانو بابام میگن خیلی خشکه یکم باهم بگید بخندید ولی وقتایی که خودمون دوتا هستیم خیلی خوبه دوسم داره اصلا دوست نداره من ازش ناراحت شم خیلی هوای منو داره
یه سوال ازتون دارم به نظرتون چون تحصیلاتش کمتره تو زندگی به مشکل میخوریم توی تربیت بچه یا مسائل دیگه.خب من همین حالا هم خواستگار تحصیلکرده دارم که همشون بعد از اینکه من نامزد کردم صداشون در اومده بخاطر همینم پدر مادرم میگن جداشم ولی من حالا اونو دوست دارم .حالا با این اتفاقا دید نامزدم به پدر و مادرم خیلی بد شده و میگه اگر حتی ماجرای ما ادامه داشته باشه حالا حالا ها نمیخام مخصوصا باباتو ببینم حتی گفته اگرم طلاق خواستسم بگیریم به بابات بگو نیاد دادگاه خیلی شاکی شده.منم میترسم بعد از ازدواج کینه به دل بگیره و با خانوادم رفت وامد نکنه اخه مامانم وبابامم میگن اینا ادمای کینه ای هستن
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
نقل قول:
هم خواهر من بچه داره هم برادر اون بهش گفته ازهمسرت جدا شو بعد از اینکه این دونفر رفتن سر زندگیشون منم میام تورو میگیرم
میترای عزیز انچه مسلم است اینه که برادر نامزدتون از سلامت اخلاقی برخوردار نیست . نباید به خودشون اجازه نگاه ناپاک به یه زن متاهل رو میداد .
نقل قول:
حالا با این اتفاقا دید نامزدم به پدر و مادرم خیلی بد شده و میگه اگر حتی ماجرای ما ادامه داشته باشه حالا حالا ها نمیخام مخصوصا باباتو ببینم حتی گفته اگرم طلاق خواستسم بگیریم به بابات بگو نیاد دادگاه خیلی شاکی شده.منم میترسم بعد از ازدواج کینه به دل بگیره اخه مامانم وبابامم میگن اینا ادمای کینه ای هستن
با پیش آمدن اتفاق بالا که مقصر آن هم برادر نامزدتون بودند ، نامزدتون باید مدارا میکردند و حداقل کاری که میتونستند کنند مدیریت مسئله و حل مشکل بود نه اینکه خودشون باعث دامن زدن به مشکل بشن و از الان التیماتوم بدن که نمیخوام باباتون رو ببینم.
شاد باشید:72:
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
به نظر من حق با نامزدتونه هر کس هم بود ناراحت میشد پدر مادرت ایرادای بنی اسراییلی میگیرن.
کس دیگه اشتباه کرده به نامزد تو چه ربطی داره؟
ببخشید که رک میگم ولی پدر و مادرت واقعا ندانسته دارن عمل میکتن و دارن زندگیتونو خراب میکنن.
تحصیلات هم مهمه ولی نه انقد که بخوای زندگیتو خراب کنی وقتی تفاهم دارین نباید بذاری کسی خرابش کنه.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا خانم؛ ازدواج کردن خریدن وسیله نیست که بعدش یادتون بیافته تحصیلاتش فلانه یا سطح خانوادگیش ویساره.
طرفتون "آدمه"، نه یه وسیله که راحت دور بندازیتش.
--------------------------
این قسمت از نظرم اصلا کارشناسی نیست، و امکان داره اشتباه باشه. بقیه دوستان راهنماییت میکنن حرفم درسته یا نه:
قضیه رو (علاقه برادر همسرتون) به همسرتون بگید. البته ازش خواهش کنید بین خودتون بمونه. به هر جهت ایشون هم یه سر قضیه هستند و چون این اتفاق عملا باعث این رفتارهای خانوادتون شده، ایشون حق دارند بدونند.
اگر ندونند، شما هر سری بابت رفتارهای خانوادتون باید بهانه تراشی کنید، و این بهانه تراشی ها روح همسرتون رو خسته میکنه......
ایشون باید بدونند، چه بسا خودشون یه راه حل پیش پاتون گذاشتند.... شاید کلا گره مشکلتون باز شد.
------------------------
به جز این قضیه، در کل شما همسرتون رو دوست دارید. از دستش ندید که هم به ضرر خودتون تموم میشه و هم ایشون.
یه چیز رو صادقانه میگم:
دختری در فامیل داشتیم که از هر لحاظ تک بود. عالی بود. 18 سالگی ازدواج کرد و در اثر صحبت های مادرش که این برای تو کمه و .... چند ماه بعد طلاق گرفت.
الان در سن 40 سالگی هنوز مجرد هست. چوب خدا صدا نداره. نمیشه بابت هوای نفس (یکی بهتر از این گیرم میاد) با زندگی کسی بازی کرد. کسی که الان همسرتونه و وجودش به وجودتون گره خورده.