نمیدونم چه جوری با شوهرم رفتار کنم سردی بینمون اومده.!

سلام به همه ی مهربونا.خیلی به کمک تون نیاز دارم خواهش میکنم کمکم کنید.
من 20 و شوهرم 23 ساله شه یه کم از گذشتمون میگم تا بیشتر بهم کمک کنید من و همسرم 5 سال با هم دوست بودیم یعنی عاشق و معشوق واقعی با همه ی مشکلاتی که بود ولی ما تحمل کردیم تا بهم برسیم اصلا مشکل خاصی نبود تو این مددت خانواده ها بیشتر باهم آشنا شدن و رفت و آمد داشتیم. خلاصه من الان دو ساله هست که تو عقدم وقتی دیگه قانونن مال هم شدیم خیلی خوشحال بودیم. ولی از همون روزای اول ما همش مهمونی دعوت میشدیم که خیلی طول میکشید شوهرم اصلا عادت به مهمونی رفتن های زیاد نداره همش اصرار میکردم که باید بریم زشته و از این قبیل اونم دیگه با هزار ناراحتی قبول میکرد. میدونید چیه من از اول بلد نبودم چه جوری رفتار کنم که بلعث ناراحتی نشه بیشتر اوایل ازدواج به خاطر آدمای اطراف و به خاطر مهمونی ها و مهمون ما باهم دعوا داشتیم. همه ی اینا مال گذشته اس. ولی کم کم درست شد و فهمیدیم چه جوری باید رفتار کنیم. من و همسرم همش پیش هم بودیم توی این دو سال بیشتر وقتمون باهم گذشت. ولی الان حدود 3 هفته اس که بیشتر تنهایی رو دوست داره همش به کارای شخصیش میرسه و کاملا احساسش نسبت به من کم شده اصلا بهم توجه نمیکنه برای گوشیش رمز گذاشته و میگه میخوام از این به بعد خودم باشم میگه همش از تو بحث و دعوا شنیدم میگه خیلی مغروری میگه وقتی تنهام و یا با دوستام که هستم بیشتر آرامش دارم. میدونید چون اولا همش خواسته هامو بهش میگفتم و اون دوست نداشت حالا رئش تاثیر گذشته اصلا زندگیمون اصلا روح دیگه توش نیست. البته من برای اینکه دوباره زندگیمو به دست بیارم خیلی بهش محبت میکنم براش نامه نوشتم و بیشتر هواشو دارم ولی اون میگه تو همش حرف میزنه میگه میخوام ازت عمل ببینم. میگه باید یه چیزی تو زندگیم به وجود بیاد که من احساس خوبی بهم دست بده و حالم عوض شه نمیدونم چیکار کنم خیلی بهش وابستم ولی اون دیگه بهم احساس نداره چیکار کنم نمیدونم....:302:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مژگان 2

ولی الان حدود 3 هفته اس که بیشتر تنهایی رو دوست داره همش به کارای شخصیش میرسه و کاملا احساسش نسبت به من کم شده اصلا بهم توجه نمیکنه برای گوشیش رمز گذاشته و میگه میخوام از این به بعد خودم باشم

---

سلام مژگان جان

نگران نباش بانو درست میشه ;)

تا حالا شده گاهی کسی گردنت رو بگیره و به زور برای محبت کردن خودش رو بچسبونه بهت طوری که

احساس خفگی کنی؟ تاحالا شده حس کنی کسی همش میخواد به حریم خیلی شخصی تو وارد بشه

و تو از این کار بدت بیاد؟

کاری که شما با همسرت کردی - البته از سر بی مهارتی - دقیقا همین کار بوده!

شما همسرت رو انقدر سفت گرفتی که اون احساس خفگی کرده. احساس کرده شما آزادی هاش رو

ازش گرفتی و نمیتونه نفس بکشه.

گلم زن باید مظهر ناز باشه تا مرد نیاز کنه. اما وقتی ناز کردن طنازانه رو بذاری کنار و دائم بهش یا توجه

بدی یا غر غر کنی یا حریم تنهاییش رو بشکنی و بچسبی دائم بهش حس می کنه آزادیش رو از دست

داده و شروع به این کار ها می کنه برای نشون دادن اعتراضش.

ضمنا شما 2 ساله که عقدی. عشق آتشین بعد از ازدواج تبدیل به یک محبت عمیق با روندی ملایم

میشه که اسم این بی احساسی نیست. ضمن اینکه گل عشق و محبت همیشه آبیاری و رسیدگی و

توجه درست میخواد.

شما یک مدت همسرت رو آزاد بگذار. بذار اعتمادش جلب بشه. بذار حس کنه حریم خصوصیش ماله

خودشه. ناز کن براش اما زیاد در دسترسش نباش. خودش برمیگرده نگران نباش ;)

همیشه به همسرت قدری نزدیک باش که فضایی برای خودش داشته باشه. فضایی برای ابراز محبت و

دلتنگی داشته باشه و حس کنجکاویش تحریک بشه نسبت به شما.

وقتی زیادی در دسترس باشی لوث میشه قضیه. پس سعی کن این حریم رو بهش برگردونی تا بشه

همون همسر سابق. البته این آزادی به معنی رها کردن و کنترل نکردن نیست. اما این حریم برای هر

انسانی لازمه تا توش احساس راحتی کنه.

مثلا گاهی 1 روز بهش اس نده تا کنجکاو شه بعد غافلگیرش کن. یا براش لطافت های زنانه خرج کن و از

دسترسش خارج شو تا با اشتیاق بیاد سمتت.

سنت کمه به مرور یاد میگیری

بهتره دوران عقد رو هم زیاد کش ندین و برین سر خونه زندگیتون.

ضمنا به خاطر مهمون بازی رابطت رو با همسرت خراب نکن.


توی این کارگاه خانواده موفق ، مرد مقتدر / زن لطیف شرکت کن


موفق باشی گلم.

:72:

سلام مژگان جان

دو سال عقد؟!!

چرا ازدواج نمیکنید؟

دوران طولانی عقد همه رو اذیت میکنه.

1-مردا بعضی اوقات باید برن توی غار تنهایی خودشون . سعی کن توی تنهایی خودش باشه . گهگاهی هم ازش احوالی بپرس ولی جوری نباشه که بدونه به فکرش نیستی.
2- هر کسی برای خودش حریم خصوصی ایی داره ، سعی کنین این حریم رو برای خودتون تعریف کنین .
3- 5 سال با هم دوست بودین و الان 20 سالته و دو سال هم هست عقدین ؟ یعنی از 13 سالگی باهاش دوست بودی ؟

ممنونم بهار. شادی عزیز که اینقدر با حوصله راهنمایی کردی حتما به حرفات عمل میکنم:72: ولی میدونی چیه من زیاد بلد نیستم برای شوهرم ناز کنم مثلا خیلی دوست دارم سورپرایزش کنم ولی بلد نیستم میترسم برم رو اعصابش و خلوتش بهم بخوره. ببین مثلا من بهش محبت میکنم و لوس میکنم خودمو ولی اون زیاد بهم رو نمیده به نظرم باید این محبتا دو طرفه باشه دیگه... خب منم یه جورایی احساس ناراحتی میکنم و اصلا دیگه دلم برای ناز کردن و عقلم دیگه کار نمیکنه که چیکار براش بکنم....بازم اگه چیزی به ذهنت میرسه که چه جوری باهاش برخورد کنم و یا غافلگیرش کنم ویا هر چیزی که مردا دوست دارن رو بهم بگی ممنونت میشم عزیزم..:72:


مریم جون فکر میکنم 1 سال دیگه هم باید تو عقد باشیم آخه هنوز کارامون درست نشده شوهرم میگه میخوام با دست پر بریم خونمون ولی من دوست دارم برم ولی باید تحمل کنیم دیگه البته من نسبت به بعضی ها که دوران عقد بدی دارم من ندارم فعلا خدا رو شکر خانواده ها خیلی باهم خوبن.:72:



امید عزیز ممنون از نکته هایی که گفتی بازم اگه چیزی به فکرت میرسه بهم بگو. من از دوم راهنمایی باهاش بودم یه جورایی باهم بزرگ شدیم و از گذشته ی هم باخبریم به نظرم همین خیلی خوبه بهم اعتماد داریم دیگه...:72:

مژگان جان

شما برای همسرت ناز بکن اما بعد از دسترسش خارج شو. چند بار که این کار رو بکنی مطمئن باش میاد سمتت.

کمی مرموز رفتار کن تا حس کنجکاویش تحریک شه.

شما اگر موقیت رو خوب سنجیده باشی میدونی کی حالش خوبه و از غافلگیری خوشحال میشه. پس مواقعی که

حالش خوب نیست و میخواد تنها باشه نباید بری روی اعصابش. وقتایی که شاده و سرحال و بهت متوجه معمولی

رفتار کن و یک دفعه غافلگیرش کن. همیشه شرایط رو بسنج.

وقتی تو تنهاش بذاری و به کارهات برسی خودش میاد سراغ تو. گاهی فقط یک لبخند معمولی و رد شدن کاملا عادی

از کنار همسرت میتونه دیوونش کنه. اینو یکی از دوستای متاهلم بهم می گفت.

میگفت گاهی که کاری به کارش ندارم و فقط یک لبخند کوتاه و چشمک میزنم به همسرم و میرم سراغ کارم

می بینم افتاده دنبالم. پس خودت شیوه ها و ترفندهای زنانه رو بیشتر با مطالعه یاد بگیر و همیشه براش تازگی

داشته باش. یک مرد تازگی یک زن رو تو مدل موهای متنوعش می بینه ، یک مرد توی صحبت های متفاوت ، یک

مرد توی تمیزی و دکور متفاوت خونه و یکی تو تنوع لباس! هر کسی با بقیه فرق داره. ببین شوهرت تازگی رو تو

چی می بینه که بهت مشتاق شه. شاید این تازگی رو در سکوت و وقار تو ببینه گاهی و برخی مواقع هم در شادیت

:72:

سلام بچه ها به یه هم فکری سریع احتیاج دارم!
خانواده ی خودم و خانواده ی عمو هام میخوان هفته ی دیگه برن مسافرت حدود 10 روز من به شوهرم گفت بیا ما هم بریم اول کمی موافق بود ولی الان به من پیشنهاد داده که تو تنهایی برو اینطوری میگه از هم دور باشیم بیشتر به هم فکر میکنیم و دلمون برای هم تنگ میشه میگه منم به تنهایی احتیاج دارم ولی من زیاد موافق نیستم هم تنهایی بهم خوش نمیگذره و هم 10 روز از هم دور بودنو نمیتونم تحمل کنم. بهش میگم اگه میخوای نمیریم مسافرت مشکلی نیست تو خونه با هم تنها هستیم میگه تو همش میخوای کارای دونفره انجام بدی!
به نظرتون برم و خوشحال باشم که تنهایی میرم مسافرت یا نرم میترسم اگه برم و 10 روز دور از هم باشیم خیلی بیشتر از هم دور میشیم نمیدونم برم بهتره یا نرم اگه نرمم همش باید پیشش باشم میگه نگرانت میشم خ.نه تنها باشی چیکار کنم........؟

یعنی هیچ کی نیست جوابمو بده بهم کمک کنه؟؟؟:325:

:302::325:

سلام مژگان عزیز

من تازه تاپیکتو دیدم اما انصافا بهار شادی خیلی خوب راهکار داده دوباره مرورش کن

درباره مسافرت بد نیست یه فرصت برای دلتنگی به همسرت بدی چون اگه مسافرت هم نری باز باید فرصتی برای تنهایی بهش بدی

موفق باشی:72: