نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
سلام.
من الان یه ساله که عقدم. به دلایلی میخوام که تا عید هم عقد باشیم.
که شاید بشه گفت 80 درصدش به خاطر شوهرمه.
چون همونطوری که توی تایپکای قبلی گفتم هم دانشجوا و هم باید سفت و سخت زبان بخونه.
و بهتره سر کار نره.
حالا مشکلی که دارم اینه که من که تو شهر شوهرم دانشجو هستم و خانوادم یه شهر دیگه هستن.
تو این مدت جز روزایی که شوهرم شهرستان کلاس داشت. (2،3 روز در هفته) بقیه رو خونشون بودم.
خانواده خوبی هستن انصافا به نسبت مسائلی که تو این سایت میبینم خیلیا با خانواده شوهراشون دارن ما چندان مسئله ای نداشتیم. مسئاه زیاد مهمی پیش نیومده. ولی به هرحال از قدیم گفتن دوری و دوستی. واقعا هم همینه. این اواخر احساس میکنم احترام بهم از قبل کمتر شده. خب هرچی کمتر ببینن بیشتر هم احترام داری.
واسه همینم میخوام از مهر که دوباره ترم شرو میشه دیگه خوابگاه باشم بیشتر.
و زیاد اونجا نرم.
مادرم هم از اول همینو میگفت که من گوش ندادم. :(
ولی نمیدونم این موضوع رو چطوری مطرح کنم؟
نمیشه که یهو رویه رو عوض کنم.
مخصوصا اینکه دیگه شوهرم شهرستان نمیره و همش تهران خواهد بود.
البته این موضوع هم هست که تو سال قبلی برادر شوهرم شهرستان بود و اینجا نبود.
الان اون میتونه یه بهونه باشه چون مجبورم حجاب داشته باشم و سخته.
ولی بازم فکر نمیکنم کافی باشه. که بخوام خیلی کم برم خونشون.
چطوری بگم که دلخوری پیش نیاد؟ اصلا چی بگم؟
راستی شوهرم هم درک میکنه که دیگه نخوام زیاد برم بهش گفتم که بیشتر میخوام خوابگاه باشم اونم قبول کرد.
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
سلام سایه جان
خیلی راحت میتونی این کارو انجام بدی
مثلا بگو تو خوابگاه بهتر برنامه ریزی میکنمو درس میخونم وکلا راحتترم ومزاحم شماهم نمیشم
بهتره که بتونی خواسته هاتو بگی
:72:
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
ممنون
آخه اینطوری میفهمن بهونست به نظرم
چون من یه سال قبل رو هم تو خونه اونا بودم و درس خوندم
راستی خواهر شوهرمم چندماهه بچه دار شده و شاغله دو ماه دیگه باید بره سرکار و بچشو تا ظهر باید بذاره هر روز خونه مادرشوهرم.
ما یه سری تصمیم گرفتیم که عروسی رو اون موقع بندازیم تقریبا مصادف شده بود با همون موقع که میخواد بره سرکار
اونوقت فکر کرده بود که ما به خاطر اینکه بچه اون مزاحمه میخوایم اون موقع عروسی کنیم!!
میگفت اره دیگه همون موقع خوبه عروسی کنین منم اون موقع میخوام برم سرکار!!!
ینی اینقدر متوهمه!
حالا بگم میخوام دیگه خوابگاه باشم بازم همینو میگه!!
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
همین که شوهرتون قبول کرده کافیه.بهتره این مساله رو کم کم شوهرتون با خانواده در میون بذاره.
در ضمن انقد سختش نکن و بهش فکر نکن.
به عکس العملشون هم فکر نکن. ولی بعد که شوهرت موضوعو گفت خودت با مادرش صحبت کن
و ازشون بخاطر این مدت تشکر کن.
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
سلام سایه جان
زیاد بهش فکر نکن و اعصابت رو خرد نکن
مطمئن باش رفت و آمد اگر بیش از حد بوده باشه اونها هم معذب بودن (نمونش رو سراغ دارم) اگر شما کمتر بری اونها زیاد هم بهت ایراد نمیگیرن چون الان اونها هم احتمالا حس مشابه شما رو دارن.
ضمنا اگر پرسیدن بگو این ترم واحدهای درسیم سنگین هست و مجبورم خیلی درس بخونم و زمانهایی هم که اونجا میری کاملا سرحال و خوش برخورد باش که فکر نکنن ناراحتی داری.
ضمنا همونطور که گلنوش گفت شوهرت خودش روابط رو مدیریت خواهد کرد.
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
عزیزم ممکنه اولش با نرفتن تو براشون سئوال پیش بیاد اما بهونه بیا مثلا درس هام سنگینن یا من اونجا نباشم شوهرت بهتر میتونه درس بخونه و شما زودتر میرید سر خونه و زندگی اتون یا اینکه مثلا بچه کوچک تو دستتون هست من دیگه مزاحم نمیشم شما به اندازه کافی خسته میشید اما رفتارت رو عوض نکن و شاد و مهربون باش
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
ممنون از همگی
فکور شما حرف خوبی زدی. اینکه احتمالا اونا هم احساسی مشابه من دارن. واقعا احساس میکنم که همینطور هم باشه. تا حالا به این فکر نکرده بودم که اصلا شاید اونا هم خوشحال بشن.
ولی نمیدونم شاید اونا هم گاهی معذب باشن. ولی اصلا خیلی بد میدونن که عروسشون شهرشون باشه ولی خونه اونا نیاد.
فک کنم نگران حرف بقیه هم هستن که بگن تا حالا که عروسشون بوده چی شده که نمیاد و از این حرفا!
باران عزیز در مورد بچه کوچولو همونجوری که گفتم خواهرشوهرم فکر میکنه که من به خاطر اینکه بچش مزاحم درسم نباشه میخوام اونجا نباشم. دلم نمیخواد باز یه تیکه ای در این مورد بندازه. کلا اخلاقش همینه آخه. :160:
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
عزیزم این اصلا چیزی نیست که بخوای انقد فکرتو مشغول کنی
رفت و آمدتو کم کم کم کن طوری خودشون هم نفهمن :311:
هفته 3 بار
یه هفته 3 بار یه هفته 2 بار
هفته ها بعد 2 بار
همینطوری پیش برو قول میدم نفهمن اگه چیزی شبیه اینکه کم میای یا سایه ات سنگین شده گفتنمیتونی بهانه هاتو ردیف کنی وجود بچه کوچیک یا برادر شوهرت یا برنامه ریزی درسی و....
موفق باشیو شاد شاد شاااااااااد
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
خونه مادرشوهر چه مشکلی داری؟ازت کار می کشن؟بداخلاقی می کنن؟بی محلی می کنن؟
RE: نمیخوام دیگه تو دوران عقد خونه مادر شوهر باشم. چطوری اینو بگم؟
منم تو همین فکر بودم که رفت و آمدم کم کم کم بشه.
مرسییییی. چقد به آدم انرژی میدین.
شما هم شاد باشیییییییین :72: :72: :72:
البته من از سه روز نمیتونم شرو کنم. باید از 7روز شروع کنم!!!!!
چون الان که دیگه شوهرم شهرستان نباید بره
انتظار دارن که من کلا اونجا باشم
حتی اگه بخوام خوابگاه بگیرم میدونم از همون اول میگن اصن چرا خوابگاه بگیریییی!
پس اولش که بگن چرا میخوای بگیری؟
برادر شوهرمو بهتره شوهرم بگه. بگه اون هست سخته.
بالاخره سایه نمیتونه همیشه هم اینجا باشه.
خداروشکر که اون پشتمه!
فک کنم واسه بهونه خوابگاه گرفتن همین کافی باشه
بعدشم کم کم کمتر میکنم رفتنامو
ازم کار نمیکشن. ولی خودم کمک میکنم.
خواهر شوهرام با بچه هاشون اکثراً اونجان!
راستش گاهی زیاد وقتم دست خودم نیست. مهمونیا بعضی وقتا زیاد میشه.
تا میام شرو کنم به درس مهمون میاد!
یا مثلاً گاهی حوصله ندارم که پدرشوهر و مادر شوهر باشن
مثلا گاهی بی حوصلم یا اعصابم خورده اونوقت باید جلوی اونا خیلی خانومانه برخورد کنم
ولی از همه مهم تر اینه که احساس میکنم داره احترام بهم کمتر میشه
احساس میکنم کمتر ببینن منو بیشتر احترام بذارن
برادر شوهرمم هست و حجاب داشتن سخته
یکی از خواهرشوهرام هم خیلی اخلاقش یطوریه
اولا حساس نبودم رو رفتارش
اما چندوقته حساس شدم
حتی دچار وسواس فکری شدم به خاطر حرفای اون
ینی همش حرفاش یادم میاد
البته با همه همینه اخلاقش
تیکه میندازه گاهی
یا اینکه اونطوری همه زندگیمون جلو چشم همه هست
گاهی میخوام یجایی برم نمیخوام بقیه بدونن (شوهرم منظورم نیست!)
اما هرکاری میخوای بکنی اونا در جریانن دیگه
تا الان حساس نبودم رو این مسائل
ولی دیگه خسته شدم
مادرم هم راضی نیست من همش اونجا باشم
میگه باید خوابگاه باشی هر موقع که شوهرت میخواد ببینتت خودش باید بیاد دنبالت تو رو ببره خونشون
یعنی چی که خودت پا میشی میری همیشه
اونم میگه اونطوری بیشتر عزت و احترام داری
البته اینم بگم
تو خوابگاه هم خیلی راحت نیستم
بعضی وقتا هم اطاقیا اعصاب آدمو خورد میکنن واقعاً
بالاخره خوابگاه هم مشکلات زیاده
و اینکه خودمم برام یطوریه شوهرم اونجا باشه و من تو خوابگاه و نرم پیشش
دلم تنگ میشه واسش :(
ولی بازم به خاطر همون قضیه احترام و برادرشوهر و باقی قضایا حاضرم چند روز در هفته خوابگاه باشم