گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
سلام دوستان
من مدتی نسبت به گذر زمان حساس شدم
کارم شده شمردن ساعت ها روزها ماه ها حتا سال ها
انگار زمینی شدم که تو بستر زمان زندگی میکنه
انگار راه های اسمون به رومون بسته شده که اینقدر زود داریم عبور میکنیم!
بدم میاد ادم محدود به زمان و کمیت بشم
حیف که ما ادما زمانو تقسیم کردیم به معیارای خودمون
چون کمی تو زندگیم عرفانی فکر میکنم شاید اینه حساسیتم
البته فکر نکنیدک تو زندگی عقب موندم برا همین حساس شدم
نه تو سن 22 سالگی لیسانسو گرفتم وحالا خدارو شکر کار رسمی دارم یه ساله
وسر کار هم حس خوبی دارم
والبته کمابیش دارم برا ارشد میخونم
اما نمیدونم دلیل حساسیتم چیه که نمیذاره اروم بشینم و
فک میکنم همیشه باید کاری انجام بدم
مگه نه اینکه همه این کارا برا رسیدن به ارامشه؟
پس وقتی ارامشم گرفته شده به جه دردی میخوره؟
خوب میدونم یه علتی داره که اینطور شدم
کجای کارم میلنگه؟
حتی الانم که قراره برم سر کار از مهر ماه دارم روزهای تابستونو میشمرم که مبادا تموم بشه البته سال پیشم میرفتما سر کار
اما هرچیو بشموری زود تمومه
موقعایی که میریم سر کار من شب که میخوام بخوابم احساس میکنم که زود شب تموم میشه و کم میخوابم و حس بدی بهم میده که راحتم نمیذاره
با این حال بیکاری بزرگترین عذابه برام ادمیم نیستم که خودمو عذاب بدم و زیر فشار بذارم
کجای کارم میلنگه چرا اینطور شدم؟
اینجوری نبودما بعد دانشگاه حدود یه ساله
فرشته رو تنها نذارین اون حس میکنه زیر چرخ زمان داره له میشه
منتظر نظرات ارام بخشتون هستم
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
میدونستم هیشکی این و درک نمیکنه:302:
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
تو که سنی نداری. شاید عجله داری به یه سری چیزایی که می خوای برسی.
می تونی تمرکزتو از روی زمان برداری. مثلا از تکنیک توقف فکر استفاده کنی.
http://www.hamdardi.net/thread-16432.html
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
سلام.
میتونم بپرسم به مرگ و زندگی از چه دیدگاهی نگاه میکنین ؟ بصورت جداگانه توضیح بدین ممنون میشم .
از لحاظ دین بیشتر به چه سمتی تمایل دارین ؟ (مذهبی عامیانه یا عرفانی و ملکوتی ) ؟
گفتین که کمی روحیه عرفانی دارین بخاطر همین این سوال رو میپرسم که مطمئن بشم منظورتون رو درست متوجه شده باشم.
.
چی گوش میدین ؟
چی مطالعه میکنین ؟
چه فیلمایی میبینین یا دوس دارین ؟
موسیقی ؟
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
سلام مینوش وسعید عزیز:72:
آره دقیقا نمیدونم این روزا دارم روش کار میکنم که بزمان گوش ند م اما خب ..
سعید جان من مرگ رو برا هیشکی دوس ندارم غیر از خودم البته نه اینکه زودا هروقت که از خودم راضی بودم و خدا هم همین طور دوس دارم تغییر مرحله بدم
دیدم نسبت بهش اینه که فک میکنم یه پله برا کمال و جاودانگیه با مرگه که از دست جسم و مادیت خلاص میشم و معنویتو تجربه میکنم هرچند این برا یه زمان خاصی هست چون دوباره با معاد جسمو بدست میاریم کاملا حس میکنم که این کالبد یه ظرف خیلی کوچیکیه که روح توش جا نمیشه یا مثل دیواریه که شدیدا به سینه هی روح فشار میاره
من مرگ رو دوس دارم به شرطی که زمانی نباشه که فرصت برا جبران ندارم
زندگی بنظرم یه حکم نیس که بهمون تحمیل شده من زندگیو مظهر عشق خدا میدونم که اینو ایجاب میکرده
اما خب یه جاییه موقت وگذرا که هر لحظه اش مهمه که چطور بگذره نه اینکه فقط منتظره اخرش باشیم
از نظر مذهبی کمی عرفانی ام میدونی من بیشتر خدا رو با عشق میخام بشناسم تا با عقل و منطق البته عقل هم بجاشا اما من اونو با دلم کشف کردم
برا مطالعه بیشتر جبران خلیل و دکتر شریعتی و کتابای روانشناسی وبحثای عرفانی و دوس دارم
کتاب هبوط که کلا باهاش مانوسم و شعر خیلی دوس دارم کتابای سهرابو خیلی میخونم اگه توجه کنی اولین شعراش حالتیه که خدارو پیدا نکرده اما تو اخرین شعراش میبینی که میگه" وخدایی که درین نزدیکی است لای این شب بو ها پای ان کاج بلند......" حتی بیشتر اخرین شعراش ترجمه شاعرانه ی قران هست من اینو کامل حس کردم
اما بیشتر از همه قرانو دوس دارم باش مانوسم و حافظ
یک سالی هست که فیلم نمیبینم اما خب فیلمای هیجانی و ترسناک و فیلمایی که توش یه تفکر خاصی هست دوس دارم وچرت وپرت ابدا نمیبینم
موسیقی باریتم تند اصلا گوش نمیدم بیشتر موسیقیای اروم و گاهی بیکلام و مخصوصا سنتی گوش میدم
ببخشین زیاد بود هرچن منظورمو شاید خوب نرسوندم
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
ممنون از پاسختون ....
اینطور که معلومه دغدغه فکری شما با انسان های دورو برمون کمی متفاوته، و با ارزش.
حقیقت اینه که هرکدوم از ما انسان ها (قطره از دریا) از ازل تا ابد در جستجوی رسیدن به (حق - عشق - حی یا هرچی که اسمشو بزاریم ) هستیم و این روح آرام نمیگیره مگر با وصال به حق.
مثنوی شعر زیبایی داره که اولش "از جمادی مردم و نامی شدم" ...تا آخر که میگه "پس عدم گردم عدم چون ارغنون/گویدم که اناالیه راجعون".
برخی از شاعر ها و عارف ها به درجه ای از آگاهی میرسن که زبانی بهتر از زبان شعر برای توصیف گوشه ای از حقیقت نمیتونن پیدا کنن.
.
گاهی وقتا اونقدر درگیر مشغله های دنیوی میشیم که سالیان سال هم از خواب بیدار نمیشیم که "اینهمه تکاپو و تلاش و سگ دو زدن" آخر که چی ؟ مگه ما نیومدیم این دنیا حقیقت وجودی خودمون رو درک کنیم ؟! مگه این دنیا قسمت کوچکی از مسیری نیست که قراره هر چه زودتر طی بشه ؟ مگه قرار نبود از این دنیا توشه سفرمون رو برداریم و به به سمت حی بریم ؟ پس چی شده ؟
.
چند وقت پیش کتابی رو برخورد کردم باهاش قسمتی از کتاب رو که خوندم با نظرم جالب اومد همین باعث شد که کتاب های دیگه از این نویسنده رو هم بگیرم بخونم ولی متاسفانه برخی از افراد متعصب بدون مطالعه دقیق و درک مفهوم کتاب موضع گیری تدافعی در برابرش میگیرن و شاید همین امر باعث میشه که جامعه دید منفی نسبت به این قضیه داشته باشه.
کتاب های آقای "پال توئیچل" که از اینترنت هم میتونین بگردین پیدا کنین بخونین ...
اکنکار-کلید جهانهای اسرار
دندان ببر
و تعدادی کتاب خوب دیگه داره.
اگه دوست داشتین حتما مطالعه کنین .... ( هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو داره )
متاسفانه خیلی از طرفدار های ایشون مکتبی رو به همین اسم راه انداختن که این مکتب پس از مرگ ایشون کاملا به بیراهه رفته این مطلب رو میگم که کتاب های شخص "پال توئیچل" رو فقط بخونین و قضاوت کنین.
به این نتیجه رسیدم که ایشون همان شریعت ما مسمان ها رو با یه زبان دیگه و اسطلاحات دیگه ای توصیف و تبیین کردن ...
دین ما مسلمان ها علی الخصوص شریعت اگه به درستی و از طریق اهلش تببین بشه کامل ترین دین و سرراست ترین مسیر به سمت رسیدن به ملکوت هست ولی متاسفانه مبلغان دینی ما نهایت آموزه هاشون محدود به اعمال فیزیکی دین هست .
.
الان دیروقته دیگه مغزم کار نمیکنه :33: ... ایشالا اگه فرصتی شد بعدا براتون مینویسم .
بای
RE: گذر سریع زمان آرامشم رو ازم گرفته
ممنونم سعیدد عزیز
اره این خیلی سخته که حتی خیلیا حرفاتو نفهمن هرچن دیگه بیخیال فهمیدن کسی شدم واین که شما منو فهمیدین بهم دل گرمی داذین
اما تقریبا این مساله برام مشکل شده منم الان نمیتونم بیشتر ازین بنویسم اگه شمام به چیزی درمورد این مساله رسیدین بم خبر بدین
راستی حرفاتون بسیار زیبا بود ...سعی میکنم این کتابارو هم بخونم
متاسفانه خیلی از نویسنده هارو تو جبهه خاصی قرار میدن بدون اینکه خودش خبر داشته باشه سراغ دارم خیلیاشونو
اینم یکی از مشکلات منه که هروقت اینا رو به کسی بگم میگه تو طرز تفکرت متفاوته و من نمیفهمم که چرا این شد اخر عا قبت ما؟
چرا حرف زدن از اساسی ترین مسایل شد متفاوت ترین حرف ها؟!