من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سلام دوستان عزیزم طاعاتتون قبول درگاه حق.بیاین تو این روزای قشنگ خدایی واسه همه زندگیهایی که تعادلشو از دست داده,دعا کنیم. مشکل من:من و شوهرم هر روز سر اتفاقات گذشته دعوا میکنیم احساس میکنم علاقه ای بینمون نمونده و داریم اجباری با هم زندگی میکنیم هر کدوممون واسه خودمون زندگی میکنیم اون صبح تا شب پشت لپ تابش به هر بهانه ای و من هم الکی صبحمو شب میکنم...احساس میکنم خیلی از هم دور شدیم و همینکه میام اعتراض کنم دعوا و قهر پیش میاد و هیچ کدوممون هم که حوصله ی بحث کردن نداریم همونطوری ول میکنیم و میریم پی کارمون و هیچ اقدامی واسه بهتر شدن شرایط نمیکنیم. در چنین شرایطی من همش به گذشته و اتفاقاتش زوم میکنم و به این نتیجه میرسم که من شکست خوردم ولی با این حال جرات تمام کردنشو هیچ کدوممون نداریم از هم دیگه خسته شدیم و حتی اگه بعضی وقتا شوهرم میاد سراغم ,من تحویلش نمیگیرم و پسش میزنم.من تو این دو سال خیلی داغون شدم تبدیل به یه آدم افسرده و کینه ای شدم از همه ی آدمایی که باهاشون مقایسه شدم متنفرم از خانواده شوهرم متنفرم و میخام تلافی کنم ولی کاری هم از دستم برنمیاد ولی این کینه داره نابودم میکنه.به همه ی کسانی که باهاشون مقایسه شدم احساس حسادت میکنم و تو دلم میخام سر به تنشون نباشه و تو دلم نفرینشون میکنم که زندگی رو برام تلخ کردن ولی عذاب وجدان دارم که منی که سالها از چنین احساساتی متنفر بودم و حتی یک درصد کینه و حسادت تو دلم نبود شوهرم منو به چنین آدمی تبدیل کرده بد جوری تو دلم احساس سنگینی میکنم ولی نمیتونم خودمو کنترل کنم.تقریبا یک هفته پیش هم اومدم خونه ی مامانم البته با شوهرم اومدم ولی اون طبق معمول به بهانه های مختلف رفت و من از روی عصبانیتم تصمیم گرفتم تنهایی بفرستمش و باهاش نرم.این رفتاراش خیلی اذیتم میکنه وقتی بعد یکی دو ماه فرصت میکنیم و 4ساعت راه میایم تا برسیم اینجا,آقا کلی بهونه میاره که بره و حتی عجیب اصرار میکنه که من بمونم و خودش بره ولی وقتی خونه ی مادر خودش که فقط10دقیقه راهه بریم دوست داره که یک هفته اونجا بمونیم و اون موقع هیچ بهونه ای نداره با اینکه شرایط خونه شون طوریه که من اصلا احساس راحتی نمیکنم.منم تصمیم گرفتم دیگه خونه ی مادر شوهرم زیاد نرم... با همه ی این مشکلاتی که تو این دو سال داشتیم اون هزار بار قول جبران داده ولی من هیچ تغییری در اوضاع نمیبینم و خیلی بهش بی اعتمادم و همش فکر میکنم بی دلیل منو اینجا گذاشته و رفته تا باز بره دنبال کارای گذشتش.من خیلی از این وضعیت ناراحتم و باهاش قهرم و هرچی زنگ میزنه جوابشو نمیدم و از دیشب هم گوشیمو خاموش کردم چون هرچی بهش تو مسیج درددل کردم آخرش جواب نوشت که نذاشتی بخوابم و همون حرف تکراری که جبران میکنم. اصلا به فکر زندگی خودمون نیست یک سالی که عروسی کردیم فقط با 200تومن زندگیمون به سر کردیم که اونم به خاطر ضمانت داداشش ازش کم میکنن تازه قراره تا 7 میلیون از حقوق شوهر من کم کنن.مگه من حق اعتراض ندارم وقتی میبینم زن داداشش هر روز یه مدل میپوشه و قبلا منو خیلی باهاش مقایسه میکرده ولی حقوق شوهرم به خاطر قسطای داداشش داره به صفر میرسه و اونا اصلا عین خیالشون نیست و حتی خانواده ی شوهرم هم پشت او پسرشون وایسادن و حق دفاع رو از شوهرم گرفتن.اعصابم خورد میشه وقتی میبینم وقتی خودمون چیزی نداریم شوهرم به فکر وام 20میلیونی واسه برادرهای مجردشه یا فکر طرحهای آنچنانی واسه اونا در صورتی که هیچ کدومشون واسه پیدا کردن کار اقدام نکردن و منتظرن کار در خونه شون رو بزنه و حتی پدر خانواده هم هیچ اقدامی نمیکنه و میگه همین من خورد و خوراک اینا رو میدم از سرشون زیادیه و همه ی مسیولیتها بر عهده ی شوهر منه و صبح تا شب در اختیار اوناست در حالیکه واسه زندگی خودمون هیچ وقتی نمیذاره و آخر سر هم به خاطر کارای عقب افتادشون ازشوهر من گله میکنن و همه ی مسئولیتها بر عهده ی شوهر منه به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم این شرایطو و دارم با یادآوری گذشته و حرفای خودش و خانوادش داغونتر میشم....شما جای من باشین به هم نمیریزین؟من چطوری این اوضاع درهم رو درست کنم اصلا تنهایی از پسش بر میآم؟به خدا خسته شدم از این زندگی تلخ.همش خودمو سرزنش میکنم که چرا بر خلاف میل خانوادم انتخاب کردم؟ بیشتر حرفای من درددل بود ولی ممنون میشم دوستان در هر مورد که بتونن بهم کمک کنن. معذرت میخام که متنم طولانی شد.
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سلام etemade shekaste عزیز
تایپک های قبلی شما رو خونده بودم و کم و بیش در جریان زندگیتون هستم
خودت بهتر میدونی یکطرفه تا یک بخشی میتونی بری جلو ولی نمیتونی همه چی رو درست کنی باید شوهرت هم بخواد
قبلا هم گفته بودی شوهرت به هیچ وجه نمیخواد بره مشاوره یا روانشناس چون از نظر خودش مشکلی نداره (فکر کنم گفته بودی خودشم مدرک روانشناسی داره) ولی هر طور شده باید هر دو پیش یک مشاور خوب برید تا راهنمایی بشید
مشکلات کمی پیچیده هست که هر کدوم باید جداگانه بهش رسیدگی بشه
1- ارتباط تلفنی و چتهای آنچنانی و ... (مشکوک به ارتباط جنسی)
2- اهمیت ندادن به شما و زندگیتون و شکستن پی در پی قول هاش
3- اینهم از وضع مالی تون که ایندفعه برامون تعریف کردین
اول از همه چی براتون مسلم بود که شوهرتون با عشق و علاقه با شما ازدواج نکرد در کنار این رفتار و اخلاق نادرست و کج روی های متعددی که دارند هر بار شما رو ناامید تر از قبل میکنه
داشتن عشق وعلاقه رو نمیشه به زور به کسی تحمیل کرد ولی میشه با صبر و محبت در کسی بوجود آورد هر چند اندک باشه
شما اگه میخوای به این موضوع برسی باید چشمت رو بدی هاش ببندی (تا یک مدت معین ) و فقط از در مهر و محبت و صبر پیش بری
اصلا به این حساس نباش که الان چیکار میکنه و با کسی دیگه ارتباط داره یا نه چون اینطوری حساس میشی و دوباره قهر و کدورت و دعوا پیش میاد چیزی که در طی این دو سال اتفاق افتاده و راهی از پیش نبرده
خودت رو بزن به اون راه که مثلا قبول کردی فقط با شما هست و درعوض با عشق وعلاقه پیش برو کاری کن که دلش برات تنگ بشه حتی اگه واسه چند دقیقه باشه ....
اگه مقایسه کرد شما هم از ویژگی های مثبتت از سطح تحصیلات و شغل و خصوصیات قشنگ ظاهریت هر چند در نظر شوهرت قشنگ نباشه بگو
راه سختی در پیش داری که مقاومت کنی و درهم نشکنی ولی با خودت بگو من این راهو در یک مدت معین میرم تا بتونم تغییر ایجاد کنم و اگه نتیجه نداد اونوقت شما هیچ عذاب وجدانی نداری که میتونستی ولی طاقت نیاوردی و رفتی
اینطور که پیداست شما میل رفتن نداری پس به جای غم و غصه و زوم کردن به گذشته تلاشت رو برای شناسایی یک راه درست بکن
فکر کن وارد یک مسابقه شدی به شما شوهرت رو دادن شما با یک آدم جدید سر و کار داری البته با همین خصوصیات منفی و زشت که در اون میشناسی، آیا میتونی ایشان رو عاشق و پابند خودت کنی؟
برای بردن مسابقه اصلا نباید به گذشته اش نگاه کنی و اینکه چقدر شما رو ناراحت کرده چون اینجا با یک آدم جدید سر وکار داری فکر کردن به گذشته تلخ فقط انرژی زمان حال شما رو میگیره و نمیذاره درست تصمیم بگیری، خب خانومی حالا که شما اهل جنگیدن و بدست آوردن هستی این گوی و این میدان
باز هم میگم راه سختی هست ولی چون شما قصدتت موندن در این زندگی هست پس باید مبارزه کنی هر چی راه خوب میدونی بشناس و بکار ببر
با برخوردها و رفتار تندش مایوس نشو
بهش اعتماد کن و راجع به چیزی شک نکن (هر چند مطمئن باشی که هنوز کار خودش رو میکنه)
این اعتماد رو بهش نشون بده
وسط راه کم نیار و ادامه بده
ممکنه چند ماه طول بکشه و یا چند سال شما باید قبلش حتما خودت رو آماده کنی
و در پایان اینکه خودت ور آماده هر نتیجه ای بکنی
و اینکه وجود پر ارزش شما شخصیت شما زندگی شما و خوشبختی شما فقط در وجود یک نفر خلاصه نمیشه که با بودنش یا نبودنش همه چی تموم بشه
:72:
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سلام سارا جون ممنون از پاسخت خیلی حرفهای قشنگی زدی حتما اجرا میکنم . واقعیتش از دیروز که تاپیک رو باز کردم چندین بار واسه دیدن راهنماییها اومدم ولی هیچی نبود. بازم ممنون ازتون
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
از کارشناسهای عزیز تالار تقاضا دارم اگه ممکنه به تاپیکم بیان و راهنماییم کنن توی بن بست گیر کردم جناب aniعزیز , آقای sciمهربون,فرشته مهربون و بالهای صداقت و... ازتون خواهش میکنم.
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
عزیزم برو به تاپیکهایی که این دوستان حضور دارن و این اواخر نظر گذاشتن اونجا شما بگو که به تاپیک شما هم بیان و نظراتشون رو بذارن
احتمالا امروز زیاد نیومدن سایت
نگران نباش میان و راهنمایی میکنن :72:
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
etemade shekaste سلام
به تالار همدردی خوش آمدی
امیدوارم در کنار کمک کارشناسان مشکلت حل بشه
من تاپیکت رو توی تاپیک های نیازمند کارشناسان مطرح کردم
نگران نباش و صبور باش تا نتیجه بگیری
موفق باشی
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سارا جان و ویدای عزیز ممنونم ازتون.من منتظر میمونم.تو این شبهای خدایی تو رو خدا دعا یادتون نره انشا الله همه حاجت روا بشن
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
با سلام و عرض ادب و احترام
وقتی چند مشکل در هم تنیده میشه، معمولا احساسات انفجاری و منفی آنچنان زیاد می شوند که انسان را به درماندگی وا می دارند.
برای بیرون آمدن از این بحران ابتدا باید مشکلات را فاز بندی کرد. و از آن مهمتر نباید تصمیم گرفت که همه مشکلات با هم حذف شوند.
بنده در ذیل چند فاز مهم مشکلتون را بیان می کنم.
1 - اختلاف نظر شما و همسرتان در مورد مسئولیت ها و تعهداتش در مورد خانواده پدری خود
2 - احساس اینکه باید در مسائل مالی نقش فعال و تعیین کننده داشته باشید، چون شوهرتان درست رفتار نمی کند.
3 - مقایسه های مختلفی که پیش آمده و در این مقایسه ها به اشتباه شما را کمتر از دیگران به حساب آورده اند.
4 - احساس اینکه شوهرتان حالت منفعل داشته و روش فعال و صحیحی برای حل مشکلات ندارد.
5 - فکر های آسیب رسان و مکرر در مورد گذشته های ناخوشایند و تاثیر منفی آن در زمان حال
6 - حالت اجتناب شما و همسرتان از یکدیگر برای اینکه وقتی با همه هستید یادآور رنجش ها برای هم هستید.
در مرحله بعد باید از میان این فاز ها(یا احتمالا فاز دیگری که شما می بینید و بنده اینجا قید نکرده ام)، اولویت بندی کنید و مهمترینش را به عنوان هدف در نظر بگیرید.
دقت کنید در این مرحله عمدا سایر احساسات و مشکلات و رنجش ها را مسکوت می گذارید تا تمرکز خود را روی حل یکی از آنها بگذارید.
پیشنهاد می کنم فعلا شما دست به انتخاب بزنید و مهمترین فاز یا مشکل را در یک جمله انتخاب کنید. پس از آن بنده هم نظرم را می دهم که آیا به درستی مهمترین مشکل را عنوان کرده اید یا خیر؟ اگر درست عنوان کرده باشید به کمک هم روش حل آن را تمرین می کنیم. و اما اگر یک مشکل فرعی را به اشتباه به عنوان اولویت انتخاب کردید، کمک می کنیم تا اولویت اصلی و ریشه مشکلاتتان را پیشنهاد دهیم. اگر مورد قبول شما واقع شد، در حل آن اقدام خواهید کرد.
باشه؟
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سلام خانومی
اول از همه انشالله به حق این شبهای عزیز خدا نظری به زندگیت بندازه و مشکلاتت حل بشه
اما دوست عزیزم خودت هم باید تلاش کنی برای حفظ زندگیت.
یه کارشناس خانواده یکبار به من گفت میدونی زن و شوهر چقدر در زندگی و مشکلاتش و خوبیهاش تاثیر دارن؟
گفتم خوب 50 - 50
گفت:نه.40 مرد و 60 زن.
خیلی نمیخوام درگیره اعداد بشی.اما در اینکه زن با ویژگیهایی که خدا بهش داده میتونه زندگی رو حتی از بدترین جاها حفظ کنه شکی نیست.
اگر بخواهی در این سیکل معیوب قرار بگیری اوضاع همینوطر میمونه و کم کم بدتر هم میشه.
الان وقت اعتراض کردنت نیست.بذار به ثباتی برسید .
اعتراض میدونی مال چه زماینه؟
برای وقتی که شما هیچ کدورتی ندارید و اروم هستید و میتونید دو کلام باهم حرف بزینید.
داری بزرگترین اشتباه رو میکنی که وقتی همسرت میاد سمتت تحویلش نمیگیری
اولا اینکه این کار گناه محضه.و تو به عنوان یک زن وظیفه داری به همسرت رسیدگی کنی
دوما اینکه اگر فردا روزی اتفاقات ناگواری افتاد و همسرت منحرف شد کسی مقصر نیست جز خودت.
این خودتی که داری زندگی رو برای خودت تلخ میکنی.
مطمئن باش هیچ وقت خانواده همسرت نیماد در خونه ات رو بزنن و بگن:فلانی...زندگیت تلخه یا شیرینه ؟!
آخر سر هم میگن اینم از شوهر داریش !
شوهرت تورو اینجوری نکرده..بلکه زمینه اش رو فراهم کرده و تو هم با روی باز پذیرفتی !!
اگر یکنفر شما رو به سمت باتلاقی هل بده شما هم سست میشی و میری میفتی توش !؟
تلاش پس برای چیه؟
ببین این تفاوتی که مردها بین خانواده خودشون با همسرشون میذارن فقط مختص تو نیست.تقربا 90 درصد مردها میذارن.طبیعیعه.
تا وقتی فکر کنی فلان مشکل فقط برای توست خوب واقعا کنترلش سخت میشه.اما وقتی ببینی که نه بابا ! خیلیهای دیگه هستن که دارن دقیقا مثل تو از همین مشکل رنج میبرن اون موقع اروم میشی
به خدا همین که همسرت میگه جبران میکنه خیلی عالیه.
اگر میگفت من همینم که هستم.نمیخوای؟! به سلامت ....
اون موقع چیکار میکردی؟میدونی اون موقع چی میگفتی؟میگفتی کاش حداقل الکی هم شده قول میداد اوضاع رو درست کنه تا منم دلم خوش باشه
اعتمادت از بین رفته..درسته..حق داری.اما ایا این روش برای برگردوندن اعتمادت درسته؟!
آخه دختر خوب...مگه با مسیج میشه درد و دل کرد؟!
میدونی لحن صدا..آهنگش..چقدر رویا انتقال بهتر احساسات و مفاهیم تاثیر میذاره؟
بعدشم برای درد و دل کردن یه زمان مناسبی رو مد نظر بگیر.
رو د ر رو..بدون گله و شکایت یه جای دنج و راحت باهم حرفاتونو بزنید.
در مورد مسائل مالی کاری به همسرت نداشته باش
فقط مایحتاج و نیازهات رو هم بگو.مطمئن باش اون وقتی ببینه دخل و خرجش باهم نمیخونه خودش فکری به سرش میزنه.
فکر میکنم احتمالا از اون زنها هستی که بیش از حد صرفه جویی میکنی..درسته؟
الان شما در قهر و در منزل پدری هستی؟
خانومی
با سرزشن به هیچ جا نمیرسی
باید از یه جایی شروع کنی
باید از همسرت کمک بخوای و بهش بگی کمکم کن تا اعتمادم دوباره برگرده.
اگر زندگیت رو دوست داری (که مشخصه داری) باید بالاخره این سیکل معیوب رو بشکنی و بیای بیرون
RE: من و شوهرم هیچ تلاشی برای درست شدن زندگیمون نمی کنیم و روز به روز وضعیت بدتر میشه
سلام دوست عزیزم
به نظرمن شما خودت هم مشکلت رو میدونی وگفتی من و شوهرم هیچ کاری برای زتدگیمان نمی کنیم
اینو میگم در ازدواج هرکاری میکنی برای خودته هرچند که همسرت هم باتو شریک میشه
یعنی اگر خوب ومهربون باشی خودت آرامش فکر واعصاب داری که از همه چی مهم تره پس به خاطر خودت دست به کار شو وزندگیت رو تغییر بده
اینو بدون که در زندگی متاهلی ریسک خیلی زیاده یعنی اگر خدای نکرده زندگی شما به سرانجام نرسید از کجا میدونی که فرد دیگری که باهاش ازدواج کردی خودش یا خانوادش همین اخلاق و رفتارهارو نداشته باشن
پس فقط به خودت فکر کن وبه خاطر خودت کمی گذشت کن وشروع کن امیدوارم خوش بخت باشی