چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم از همه چیزو همه کس بدم میاد از همه متنفرم خسته شدم که چی زندگی تکراری گیرم هم که همه چی خوب باشه همسر خوب پول کار موقعیت اما اخرش که چی فکر نکنید به پوچی رسیدم نه خدارو به خاطر همه نعمتهاش وسلامتی که بهم داده شکر می کنم اما هیچی برام معنا نداره سگ دو زدن های الکی که چی بشه هیچی خوشحالم نمی کنه کسی می دونه چهجوری از این حالت دربیام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:316:
RE: چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
سلام جان سخت عزیز
این حسی که شما داری رو همه ادمها هر چند وقت یکبار تجربه اش میکنن.
جالب اینکه من خودم زمانی این حس رو دارم که همه چی وفق مرادمه !
اما وقتی درگیر مشکلاتم میشم فکر میکنم باید با تمام وجود با حسهای منفی مبارزه کنم تا بتونم ادامه بدم.
خیلی سخت نگیر.این یه حس قطعا گذراست.کارهایی بکن که ذهنت رو مشغول کنه تا این حس کمتر باید سراغت..مثلا جدول حل کن...یا مثلا بشین یه بازی خوب کامپیوتری انجام بده.
از خودت بیشتر بگو.از شرایطتت..سن و سالت...
RE: چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
سلام مریم جان مرسی که جواب دادی اتفاقا من در شرایط بدی هستم 33 سالمه و همچین زندگی خوبی هم ندارم کلی بگم که یه همسر بی مسئولیت دارم و مثل یه مرد 40 ساله تمام بار زندگی رو دوش خودمه و از هر روز که از خواب پامیشم مثل اونهایی که می خوان لاغر بشن می گن از شنبه رژیم می گیرم منم میخوام از شنبه طلاق بگیرم ولی نمی تونم کلا در گیرم حتی طوری شده که با خودم میگم گیرم که طلاق هم گرفتی مثلا کی چی اتفا قا ادم تلاشگری هستم نقاشی می کنم بازی کامپیوتری رفت و امد معاشرت هر چی که فکر کنی اما کلا می خوام تموم شه نمی خوام ادامه بدم نمی تونم خسته ام .:316:
RE: چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
به به جان سخت عزیزم
کجا رفتی خانم دیگه سراغی از ما نگرفتی.
این حالتو اکثر ما هر چند وقت یه بار دچار میشیم.به نظرم خسته شدی و نیاز به استراحت داری
اگر میتونی یکی دو روز مرخصی بگیر یه مسافرت کوتاه برو.مسافرت هم نمیشه بری تو خونه استراحت کنی یا یکی دو روز برو خونه مادرت مهمونی.اصلا هر کاری که خیلی باهاش حال میکنی انجام بده.
به شوهرت هم طبق همون اداب گفتگو که قبلا یاد گرفتی بگو تا همراهیت کنه
طلاق چیه خانم گل؟ کسی که تونست اون همه مشکل رو طی مدت کوتاه حل کنه باید حالا زندگیشو ول کنه؟
البته یه چیز دیگه هم هست که من زیاد اطلاع ندارم بهش میگن سندرم سی سالگی .
شاید دچار اون شدی.
این یه نقل فوله از آقای sci;
نقل قول:
ه چیزی مثل حس بلوغ... مثل همون دوران... مواجه شدن با تغییرات جسمی و روحی که هیچ کدوم قبلا نبوده...بهش می گیم سندرم سی سالگی یا بحران سی سالگی... این بحران از سن حدود ۲۸ سال شروع می شه و در ۳۲ سالگی به اوج خودش می رسه و تا ۳۵ سالگی معمولا ادامه داره... احساس شک، ناراحتی از محیط خانواده، حتی احساس ضرر و زیان، بی حوصلگی، کم خوابی، حس سرزنش، اوج گرفتن گفتگوهای درونی، گاهی حتی بی اشتهایی بی دلیل و ... از علائم این دوران هستند که گاها با اختلالات هورمونی و تغییر نوع پوست هم همراه می شن...اضطراب و استرس به همراه تپشهای قلب، عدم ارامش، دردهای مبهم و بسیاری دیگر موجب می شه فرد احساساتی و زود رنج بشه و در زندگیش به دنبال یک حامی بگرده و یا احساس خلا کنه...این یک بحران طبیعیه که موجب می شه فرد تصمیمات شتابزده بگیره و در اوج منطق، میون احساستش در گیر بشه
حالا فکر می کنم متوجه خیلی از موارد باید شده باشی..جای نگرانی نیست شما در یک تونل رشد قرار داری و با طی کردن این تونل همه مشکلات حل خواهند شد
حالا متوجه می شی که چرا اون تمرینات رو انجام می دی و بهت توصیه می کنم ارامش داشته باشی...
برگرد و پستها و توصیه ها رو یکبار دیگه با دقت بخون..
با ظرافت زندگی کن خواهرم...
RE: چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
سلام گلی جون دلم برات تنگ شده بود .
هر چند وقت یه بار سر میزدم ولی حتی حال نداشتم چیزی بنویسم چون حس می کردم هیچ فایده ای نداره به نظرم اداب گفتگو هم رو ادمهای منطق تاثیر داره نه عتیقه ای که من باهاش زندگی می کنم البته اوضاع خیلی بهتره ولی زندگی از من یه ادم بی تفاوت عصبی ساخته که موقع مسائل زنانگی بیشتر و بدتر میشه هیشه افسرده و خسته ام می دونم چی می گی اما فایده نداره . ممنون که به یادم بودی با اینکه ندیمدم دوست دارم و تو ذهنم دختر شادی هستی و هر وقت اسمتو می بینم نا خوداگاه خوشحال می شم عزیزم انرژی مثبتی دیگه :43:
خیالت راحت طلاق بگیر نیستم چون جسارتشو جرات شو ندارم .:311:
RE: چند وقته دیگه نمی خوام زندگی کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جان سخت
نظرم اداب گفتگو هم رو ادمهای منطق تاثیر داره نه عتیقه ای که من باهاش زندگی می کنم البته اوضاع خیلی بهتره
ببین خودت هم داری میگی خیلی بهتر شده یعنی اثر کرده . یعنی به همون نسبت انعطاف شوهرت و مهارت تو بهتر شده.
موقع مسائل زنانگی بیشتر و بدتر میشه هیشه افسرده و خسته ام
این که مشکل همه است. گذراست و با کمی مدیریت درست میشه. از قبل به همسرت بگو و ازش بخواه تو این دوران کمکت کنه
ممنون که به یادم بودی با اینکه ندیمدم دوست دارم و تو ذهنم دختر شادی هستی و هر وقت اسمتو می بینم نا خوداگاه خوشحال می شم عزیزم انرژی مثبتی دیگه :43:
خب اگه اینجوره هر روز بیا تالار من بیشتر اوقات هستم هی به اسمم نگاه کن خوشحال شو:311: