جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
سلام دوستان
مشکلی برای نزدیکترین دوستم پیش اومده که نمیدونم چجوری دیگه کمکش کنم
دوست من الان 35 سالشه و مجرده. خواستگار زیاد داشته ولی مادرش همیشه با رفتارهای تندش خانواده های خواستگارها رو پرونده و هنوز هم توی این سن به دوستم میگه وایسا موقعیت های بهتری میان!
دوست من توی خانواده تحت فشار زیادی بوده چون مادرش با بقیه خواهرهاش همچین رفتاری رو نداشته. اهل دوستی با پسر هم نبود تا 30 سالگیش که تحت فشارهای زیاد با پسری که از دوستای دوستش بوده دوست میشه ولی به قصد ازدواج. پسر 4 سال از خودش کوچکتر بوده. متاسفانه مادر پسر با این اختلاف سنی موافق نبوده و اولین بار که خواستگاری اومده بود (فقط مادر پسر به تنهایی) خیلی دوستم رو تحقیر میکنه.کلا خانواده پسر تحت تسلط مادر هستن و همه خانواده مشکل دارن و خود پسر هم از نظر رفتاری زیاد پخته نیست و کنترل بر روی عصبانیتش نداره
این رابطه بهم میخوره از طرف دختر به مدت 4 ماه ولی چون علاقه داشتن بهم،با برگشتن دوباره پسره دوباره شروع میشه و در این بین دائم خانواده پسر قول میدادن که بیان جلو و باز به یه بهانه ای عقب انداختن و پسر هم شدیدا تحت تاثیر حرفهای مادر بود.مثلا مادرش بهش گفته بود این دختر تا الان ازدواج نکرده و الان که دیگه خواستگار نداره گیر داده به تو و پسر هم جوگیر میشد و به دختر میگفت فقط من هستم که بیام تورو بگیرم و ... از این حرفهای ....
خلاصه تمام تلاش های این دو نفر به نتیجه نرسید و این رابطه با کلی بی حرمتی به دوست من از طرف خانواده پسر تموم شد با وجود علاقه زیادی که بین هر دو نفر بود
توی این 4 ماه اخیر که رابطه تموم شده 2 تا خواستگار دیگه برای دوستم اومد که باز مادرش دور از چشم دوستم با بی احترامی به خانواده پسرها اونها رو پشیمون کرد و دوستم بسیار داغون تر از قبل شد
ایشون ده سال پیش یه خواستگار بسیار عاشق هم داشت که باز مادرش اجازه نداده بود، بهم خورد ولی پسر همیشه پیگیر ایمیل دادن به دوستم بوده،دوستم 3 هفته پیش بعد این 4 سال جواب ایشون رو میده چون واقعا همه جوره به دوستم ثابت کرده بود دوسش داره و خیلی هم با اخلاق بوده. کمی رابطشون بیشتر میشه البته تلفنی چون راه دور بودن و یه روز این آقا میاد تهران محل کار دوستم و باهم نهار بیرون میرن و همچنین روز بعد.این هفته دوستم بهم گفت حس می کنم این آقا دیگه تو فکر ازدواج نیست چون هیچی نمیگه. امروز زنگ میزنه به مادر پسره برای احوالپرسی چون توی این مدت خانواده پسر گهگاه جویای حال دوستم بودن و خیلی دوسش داشتن. و مادر میگه که این آقا یه ساله ازدواج کرده و خانومش بارداره (احتمال دروغ نزدیک به صفره). دوستم دیگه تمام امید به زندگیش رو از دست داده و دائم گریه میکنه و روحیشو کامل از دست داده. الان بیشتر از یکساله که تحت فشار و ناراحتیه زیاده و هر روزش گریه بوده ولی الان حالش خیلی خرابه . میترسم بلایی سر خودش بیاره. راهنمایی میخوام کمکم کنید چجوری کمکش کنم و باهاش صحبت کنم؟ چیا بگم؟ دیگه خودم بلد نیستم چیکار باید براش کرد
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
ببخشید که نظر میدم.شما خودتون صاحب نظرین:72:
به نظرم دوستتون به خاطر سنش یکم نگران شده و الان بزرگترین درگیری ذهنیش ازدواج و ترس از قحطی خواستگاره.البته حق دارن.ولی گذشته ها که گذشته.از این به بعد به نظرم بهترین کاری که میتونن بکنن اینه که به ازدواج فکر نکنن و همه چیز رو بسپرن به زمان.معمولا خانوم تو این سن که خیلی دنبال اینن که ازدواج کنن هر کسی که پیشنهاد میده رو قبول میکنن و کسی هم که نباشه خودشون رو قانع می کنن به کسایی که تو گذشته قبولش نداشتن ولی الان قانع میکنن خودشون رو و اشتباه پشت اشتباه و ضربه پشت ضربه.
بهترین کار اینه که مقوله شوهر رو فراموش کنن وتلاش نکنن و به هر ریسمونی چنگ نزنن.شما هم به دوست و اشنا بسپرین که مورد خوبی میشناسن معرفی کنن:72:
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
سلام دوست خوبم
خوشحالم كه به فكر ديگراني و روح بزرگي داري
چيزايي كه به نظرم ميرسه مينويسم و اميدوارم كمكي بهت بكنه,
احترام به مادر درسته اما تعجب ميكنم دوستت چرا بعد 35 سال سن هنوز استقلال شخصيت بيدا نكرده و يا دليل رفتارهاي مادرشو نفهميده, فكر كنم اولين قدم براي دوستت اينه كه جايگاه خودش و استقلال شخصيتيش رو ببره بالا , اما چون اين همه سال اين كارو نكرده مسلما زمان ميبره و خوب درك ميكنم انقدر شرايط روحيش بد هست كه الان اصلا به اين چيزا فكر نكنه
نميدونم چي باعث شده دوستت اين همه تحت فشار باشه, ترس از سنش, برخورد اطرافيانش؟ بالاخره يه چيزي باعث شده كه ميگي دايم تحت فشار بوده, چرا اينقدر تحت فشار؟
مسلما ازدواج با پسري كه 4 سال ازش كوچكتر بوده مشكلات زيادي براش به وجود مي اورد يكيش همون مساله كه اگه من تورو نگيرم ديگه كسي براي تو نيست وسركوفتهاي خانواده و...
حالا مشكلات اساسي بماند
دوستت از نظر احساسي روي خودش كنترل نداره وگرنه اين رابطه رو امتداد نميداد
همه مون نيازمند محبتيم و ميشه دركش كرد اما هيج كس حاضر نيست به هر قيمتي محبت رو داشته باشه اما دوستت حالا يا به دليل ترس از سن يا مشكلات خانوادگي يا حتا نياز به جنس مخالف عاطفي يا... وارد دوستي ميشه و مسلما تهش ميرسه به شكست
خوب اون رابطه بايد به هم ميخورد اما 4 ماه فرصت داشت دلايلشو بررسي كنه و خودشو از اون رابطه و بار احساسيش دور كنه اما بازم نكرد و برگشت
اين يعني همه جوره فقط احساسي بودن
حتا شايد شان بالاتري داشته اما با رفتاراش اونو شكسته چون وقتي دختر ميره تو فاز احساسات اولين انگي كه بهش ميخوره اينه كه ببخشيد ميگن اويزون يعني ما نميخوايم و اون ول كن نيست و بي حرمتي ها شروع ميشه
دوتا خواستگار اومده و باز مادرش رد كرده
پدر اين خانم در قيد حياتن؟روابطشون چطوره با خانواده؟دليل اين همه اعمال نظر مادر چيه؟شما اينارو ميدوني؟خواهر يا برادري توي خونه نداره
وقتي اينجور مشكلات واسش پيش مياد نميتونه از ساير اعضا خونواده اش كمك بگيره؟
يا مثلا تو رابطه 4 ساله با اون اقا اصلا چرا اينقدر احساسي رفتار كرد؟چرا جوابشو دادو.....
حالا اين اتفاقات افتاده اما چيزيكه معلومه دوستت ترسيده
از اينده اش, از سنش, از تنهايي و اينقدر ترسش زياده كه خيلي زود احساساتش غلبه ميكنن
من بهش حق ميدم و دركش ميكنم
اما داره اشتباه ميكنه چون اول بايد مشكل اعتماد به نفسشو حل كنه, مشكلش با خانواده اش و ترسش از اينده
بايد ديدش به زندگيش عوض بشه. بايد اول اين ترس از بين بره تا بتونه درست رفتار كنه
الان همه چيزو تو ازدواج ميبينه و وقتي بهش نميرسه و غرورش ميشكنه احساس تنهاييش جند برابر ميشه
كمكي كه تو ميتوني بهش بكني شايد كمك به برگردوندن عزت نفسشه
دوستت ورزش ميكنه؟ كتاب ميخونه؟ سرگرمي خاصي داره؟ اگه ازدواج نبود هدف ديگه اي تو زندگيش داشت؟ تنهاييشو با چي بر ميكنه؟
درس ميخونه؟ وقت ازادش چقدره
ورزش ميتونه تا حدودي بهش كمك كنه
براي برگردوندن عزت نفسش ميتوني كتابهايي رو بهش معرفي كني
اون فقط يادگرفته عشق رو جايگزين عشق كنه و به شكست برسه. اول بايد ياد بگيره فراموش كنه, اعتماد به نفسشو ببره بالا
منفعل نباشه و باور كن به يادگيري خيلي از مطالب تالار نياز داره
اگه ميتوني اينجارو بهش معرفي كن نميشه پرينت مطالب توقف فكر, چگونه منفعل نباشيم و... رو براش ببر
البته الان شايد شرايطش بدتر ازين باشه كه اصلا بتونه به اينها فكر كنه, پس اول تفريح و نشاط رو برگردونه تو زندگيش حتا در حد خريدن يه خوراكي مورد علاقه و بعد پله پله
زياد حرف زدم :163: اميدوارم اينها كمكي بهت بكنه ولي در هر صورت اول دوستت بايد بخواد تا زندگيش عوض بشه:72:
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
ضمن تایید صحبتهای زهره عزیز مخصوصا با اون قسمتی که این تالارو بهش معرفی کنی...بهش بگو یه سرچ بزنه و مشکلات و غم و غصه های اوناییکه با 1000تا امید و آرزو رفتن تو زندگی متاهلی رو بخونه ببینه ازدواجم همیشه اونچیزی نمیشه که تصورش رو داره.
البته اینکارو نه به نیت اینکه از ازدواج بدش بیا بکنه ها...بلکه با این نیت که آرومتر شه و به خودش بگه: حتما خیریتی تو کار بوده که تاحالا مجرد موندم..شاید بازم باید تجربه کسب کنم با خوندن سرگذشت دیگران
با اینکه در جایگاه حال حاضر ایشون نیستم ولی درکشون میکنم که به خاطر یه سری ترسها الان خیلی تحت فشارند و ناراحت و غمگین ولی این ناراحتی افسردگی به همراه داره و افسردگی ریشه خیلی از بیماریها میشه و دوستتون اگه بره تو این فاز ظاهر زیبای خودشم خیلی سریع از دست میده.
باید فعلا به تفریحات سالم و خودش برسه و اعتماد به نفسش رو که ضعیف شده تقویت کنه..انشالله موردهای خوبی هم پیدا میشه و کمی هم باید روی طرز صحبت کردن با مادرش کار کنه و بتونه خواسته های خودشم مد نظر داشته باشه تا دچار سرکوب نشه.
کم نیستند خانومهاییکه در سن بالا ازدواجهای خییییییییییلی موفقتر و سالمتری داشتند به خاطر تجربیات خوبی که بدست اوردند و واقعا مرد زندگیشون از انتخابشون خیلی راضی و خوشحاله.
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
ممنونم دوستای خوبم
خیلی بهش گفتم بیاد توی این سایت ولی گوش نمیده. این دوست من 3تا خواهر دیگه هم داره که دوتاشون بدون مشکل ازدواج کردن.دیگه خود خواهراشم میگن نمیفهمیم چرا مامان اینطوری میکنه.پدرش هم زنده است ولی خیلی ساکت و منفعله. توی این یکسال خانواده پسری که دوسش داشت هی باهاش امروز و فردا کردن و کلی قول دادن ولی بعد عید زدن زیرش به کل.توی این یکسال همش گریه و اعصاب خوردی بود کارش. حتما چیزهایی رو که گفتین رو بهش میگم.ولی مساله اینجاست که خیلی تنهاست و اینکه اصلا قدرت دفاع از خواسته هاش رو نداره.مثلا به جای اینکه از حقش دفاع کنه میریزه تو خودش.الان هم قهره با مادرش.شما اگر تجربه ای دارید که یه ادم ضعیف چجوری میتونه با یه روش صحیح حقش رو بیان و طلب کنه،ممنون میشم راهنماییم کنیمتاسفانه ساعت کاریش زیاده و از اون ور هم توی خانواده محدوده و بیرون که زیاد بیاد بهش گیر میدن و تا 8-8.5 شب دیگه باید خونه باشه.بهم بگید چجوری بتونه استقلالش رو به دست بیاره؟شما هم با خانوادتون همچین مشکلاتی دارید؟
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
آره عزیزم من هم این مشکل و بعد از جداییم داشتم.
البته خانوادم برای اینکه میدونستن من دختر ساده ای هستم و میترسیدن کسی دوباره پیدا بشه و گولم بزنه و در آخر جدایی و بازی شدن با احساساتم رو در برداشته باشه یه مقدار روم سختگیری میکردند.
این سختگیریا خیلی بدتر بود برام چون من تازه جدا شده بودم و بچمم از دست داده بودمو باید غصه دوری از پسرم رو هم تحمل میکردم و حتی افسردگیهای بعد از زندگی سخت متاهلی رو..و واقعا این محدود کردنها هم (البته به قول خانوادم برای عذاب نکشیدن من)داشت اعصابمو بیشتر داغون میکرد
ولی رفتم ورزش و شنا و ایروبیک..کمرم بخاطر فشار بیش از حد زایمان طبیعی (چون من نباید اصلا زایمان طبیعی میکردم و به خاطر هزینه سزارین شوهرم مجبورم کرد اینکارو بکنم)خیلی آسیب دیده بود (که 3 سال به خاطر هزینش شوهر سابقم کاری نکرد برای بهبودش)رفتم جلسات فیزیوتراپیو کمرمو درست کردم.
وقتمو با خانواده و فامیل و دوستام پر کردم..البته باید قبل از اذان خونه میبودم و هر جا هم که میرم معلوم و مشخصه و معلومه که با کی هستمو کجامو کی میرم و کی میام.
خلاصه که برنامه پنهونی ندارم..اوایل یکم برام سخت بود ولی حالا عادت کردم..سر کار که میرم عادیترم برام شده
درک میکنم خانوادم نگرانن و از غصه من غصه میخورن
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
دوستت رنجیده. از مادری که معلوم نیست چشه. از پسری که بعد از 4 سال با تحقیر رهاش کرده. از خواستگاری قدیمی که حالا که زنش بارداره یادش افتاده. کلا دلش گرفته. حق هم داره. یه جورایی به هرکی اعتماد کرده پاداش بدی گرفته. خیلی خوبه که دوستی مثل تو داره عزیزم. مشکل این نیست که ازدواج نکرده. مشکل اینه که دلش از دنیا گرفته.
بچه ی بزرگه؟ چه سودی برای مادرش داره که ازدواج نکنه؟ خرج خونه رو در میاره یا خیلی به مادره کمک می کنه یا مثلا همیشه مادره رو با ماشین اینور اونور می بره چی کار می کنه؟ بفهمه سود مادره چیه و اونو ازش دریغ کنه! مثلا کمکم پولاشو دیگه فقط واسه خودش نگه داره و پس انداز کنه یا کم کم کمک هایی که می کنه به مادره رو کم و قطع کنه. جلسه ی خواستگاری رو هم سعی کنه خودش مدیریت کنه. یعنی مادره که یه کاری یا یه حرفی می زنه یه جورایی خودش حرف یا موقعیتو به دست بگیره و اجازه ی ادامه نده. حتما اونم می شینه خودخوری می کنه تا مادرش هر چقدر بخواد وقت واسه توهین داشته باشه.
لینکای دو تا تاپیک رفتار جراتمندانه و چگونه منفعل نباشیم رو بهش بده. ممکنه دوست نداشته باشه اینجا پست بذاره اما قطعا می خونه تاپیک های اموزشی رو.
فرق دوستت با خواهراش چیه؟ چرا بقیه راحت بودن و اون ناراحت؟ زیادی خوبه؟
می تونه مشاوره هم بره که بهش بگن توی جلسه خواستگاری چه رفتاری بکنه که مادره دست و بالش بسته باشه.
بهش بگو اولین وظیفه ی هرکسی احترام به خودش و حقوق شخص خودشه. به ما هی گفتن که باید به پدر مادر به هر قیمتی احترام بذاریم. ولی این درست نیست. یه جایی می رسه که ادم باید حقوق شخص خودشو در نظر بگیره بعد احترام به والدین.
لینکای مفید رو توی پست 10 گذاشتم:
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینم مفیده
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
دوستت بايد ورزش رو شروع كنه, باور كن ورزش تو روحيه اش معجزه ميكنه, با اين شرايط كه گفتي احتمالا براي تفريح و رفتن به كوه و... هم مشكل داره اما به هر حال از ثبت نام تو كلاسهاي ورزش شروع كنه
پرينت مطالب اينجارو هم براش ببر, مطالبي كه مينوش گفت و توقف فكر و...
دليل اينكه نمياد همدردي چيه؟اگه ترس از شناخته شدنه يا هر چيز ديگه راهنماييش كن
مسلما اگه مشكلشو خودش پيگير باشه خيلي راحتتر به نتيجه ميرسه
بايد ياد بگيره با مادرش صحبت كنه و قهر و اينجور رفتارها شايد كوتاه مدت جواب بده اما اون مادر هيچوقت رفتارش اصلاح نميشه, با خواهراش دردودل كنه و ازونها هم كمك بخواد
مهمتر اينه كه خودش يه تكوني به خودش بده و بخواد:72:
راستي ازدواج سن خاصي نداره و هر كس تو هر زماني ميتونه ازدواج كنه به شرطي كه به پختگي ازدواج برسه , دختر عموي من 34 سالگي ازدواج كرد و جدا انتخاب هردو طرف عالي بود
اما مهارتهاي زندگي رو بلد بود
دوستت حتا اگه ازدواج كنه با اين منفعل بودن ممكنه به مشكل بربخوره و زماني از بي توجهي و اخلاقهاي خاص همسرش به ستوه بياد
بهش بگو خودشو براي اينده روشنش اماده كنه:72:
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
بازم مرسی دوستای خوبم
این دوست من خیلی ناز و خوشگله تر نسبت به خواهراش و بی زبون تر. خودشم نمیدونه مادرش چرا اینکار رو میکنه.
پولی به خانواده نمیده ، تازه تو این 4 سال چون اون پسره خوشش نمیومده این بره سرکار، تو خونه بوده، دیگه از این عید به اصرار من رفت سرکار. کمک خاصی نمیکنه،نه مادرش رو ببره این ور اون ور، نه کمک خرج باشه.
خیلی غمش زیاده. حتی وقتی اون پسره 4 ساله رفت اینقدر گریه نکرد که این خواستگار سابق باهاش این کارو کرد. مشاور هم زیاد رفته ، اونام بهش گفتن باید استقلال نظر پیدا کنی. حتی به مادرش گفته بود که دیگه خودم برای خودم تصمیم میگیرم و جلوی کاراش وایساده بود ولی وقتی رفته با خواستگارها توی اتاق صحبت کنه ، مادرش به خانواده پسرا هرچی خواسته گفته.
بهش اصرار میکنم بیاد تو سایت تا بتونه خودش کمک بگیره. خیلی بهش میگم برو شنا، ایروبیک، ورزشی که تحرک داشته باشه ولی فقط یوگا میره و میگه یوگا بهم ارامش میده.
مرسی دوستای عزیزم. براش دعا کنید ، خیلی غمگینه. می ترسم بلایی سر خودش بیاره. همش میگه کاش بخوابم دیگه پا نشم.
واسش سواله که اگه منو اینقدر دوست داره که زن حاملشو گذاشت و اومد تهران منو ببینه چرا عروسی کرد؟ چرا همیشه تو زندگیم حضور داشت؟ چرا ایمیل زد که دوست داشتنمو فدای زندگیم نمی کنم (اینرو خواستگار سابقش هفته پیش بهش گفته بود)؟
زهره جونم یکی از دلیل هایی که تو سایت نمیاد اینکه فقط سرکارش دسترسی به اینترنت داره و چون کارش زیاده خیلی نمیتونه بیاد
مرسی نادیا جان. فکر کنم شما صبرت خیلی زیاده. عادت کردن به این شرایط واقعا سخته
مینوش جان مرسی بایت لینک ها.
خواهش میکنم اگه کسی تجربه ای داره که تونسته با روشی جلوی زورگویی های خانواده وایسه و استقلالش رو به دست بیاره بهم بگه
RE: جدایی بعد 4 سال و اسیب دیدن های مکرر
یه چیزی اینکه یادمه توی یه سریال یا فیلمی دیدم خانم باردار به هر حال به خاطر شرایطش نمی تونه مثل قبل به شوهرش برسه حتی یه وقتایی به سر و وضع خودش هم نمی رسه. خلاصه ممکنه اینطوری هم نباشه که اون اقا خانم باردارشو ول کرده باشه به خاطر ایشون. یه جورایی ممکنه خیلی بیکار باشه و هیچ توجهی بهش نشده باشه! یعنی توی این چند ماه بارداری ممکنه همسر این اقا نتونسته حتی از نظر عاطفی و حتی در حد اینکه توجه کنه امروز حال اقا خوبه یابد یا اینکه غذا خورده یانه توجه کافی کنه و اقا ناخوداگاه دنبال اون توجه بگرده.
ضمن اینکه تا جایی که از نوشته اتون متوجه شدم دوستتون خودش به این اقا توی این زمان که نمی دونسته خانمش بارداره و اصلا ازدواج کرده روی خوش نشون داده.
زیاد خودشو اذیت نکنه.
ولی اگه می شد بفهمه چرا مادرش در مورد خواستگارا این رفتارو می کنه باهاش خوب بود.