طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
سلام دوستان
دیگه خسته شدم بسکه اینجا تاپیک زدم و مشکلاتمو نوشتم.
اینبار دیگه به ته خط رسیدم.
میخام جریان رو کامل بگم تا شما قضاوت کنید و راهنماییم کنین.
من و همسرم داریم مقدمات عروسیمون که یک ماه دیگست رو فراهم میکنیم.هم من و هم همسرم خیلی فشار رومونه.من کاملا درکش میکنم و اصلا باری رو دوشش نیستم.تو این مدت نه گیر دادم نه غر زدم.اما شوهرم هرروز غر میزنه.گیر میده و ناراحتم میکنه.دو هفتس خیلی درگیر کارا شدیم.تو این دو هفته هیچ گونه ابراز محبتی نداشته نسبت به من.خانوادش اینجا زندگی نمیکنن و فقط خاهرش که ازدواج کرده اینجاست.دو شب پیش که من خیلی خیلی به همسرم احتیاج داشتم و خیلی هم ازش ناراحت بودم منو رسوند باشگاه و رفت خونه خاهرش.اینم بگم که نه تو خونه و نه مسیر باشگاه یک کلمه هم حرف نزد باهام.بعد از باشگاه من با خاهرش رفتم خونشون.فقط سلاک داد بهم و اصلا نگاهم نکرد.من رفتم جلوش نشستم بعد از نیم ساعت دیدم اصلا نگاهم نکیکنه رفتم یکجا دیگه دور از دیدش نشستم.ناراحت شد اما نگفت بیا پیشم.بعدشم که منو رسوند خونه حرف نزد.آخر شب من خیلی دلم گرفته بود زنگ زدم بهش و گریه کردم و فقط گفت میخام بخابم باشه صبح میام پیشت حرف میزنیم.
صبح دیر اومد و وقتی اومد اصلا صحبتی نکرد و به حرفام هم گوش نکرد.منو تنها فرستاد خونه و گفت ساعت 3 میام پیشت.ساعت 3 یادش اومد کلاس داره رفتم رسوندمش کلاس و گفت بعد از کلاس میام شرکت دنبالت با هم بریم خونه بابات.ساعت 7 زنگ زد گفت تو برو من میام.گفتم من منتظرتم گفت نه با دوستم میام.وقتی زنگ زد دانشگاه نبود و شرکت بود و باز به من دروغ گفت که دانشگاهم.خلاصه ساعت 8 امد خونه و در این مدت همش به من میگفت دودقیقه دیگه میرسم.وقتی اومد لباساش رو عوض نکرد و گفت افطاری بخورم میخام برم کار دارم.واقعا داشتم از دروغاش منفجر میشدم.قران آوردم گفتم قسم بخور که کلاس بودی و شرکت نبودی.قسم نخورد و حلقشو دراورد و گفت دیگه نمیخامت و میرم و... وسایلشو جمع کرد ولی من نزاشتم بره.دیدم لباساشو عوض نکرده که زود بره.بهش گفته بودم منم باهات میام(ماشین دوستش دستش بود و ما با اون دوستش رفت و آمد داریم و مشکلی نداشت منم باهاشون برم)وقتی افطاری میخورد من رفتم آماده شدم که تو عمل انجام شده قرار بگیره.اما باورتون نمیشه.جلو بابام گفت نه نمیخام بیای میرم یک ربعه برمیگردم بریم کاراتو انجام بدیم.زد بیرون از خونه.منم ماشینو برداشتم رفتم بیرون.زنگ زدم کجایی جوابمو نمیداد و فقط داد میزد و فحش میداد.ساعت 8 و ربع رفته بود و گفته بود یک ربعه برمیگرده.من 9 اومدم خونه.اون ساعت 11 اومد.وقتی اومد مهمون داشتیم.وسایلشو برداشت بره نزاشتم.از 11 تا 2 تو پارک حرف زدیم و من گریه کردم.خیلی تهمت ها بهم زد.خیلی فحش بهم داد و لی من کوتاه اومدم و معذرت خاستم.آشتی کردیم اما دیگه دلم باهاش نیست.خیلی دیشب درد تحمل کردم بخاطر حرفاش.وقتی تو پارک بودیم گفت جداسیم بهتره.تیمه راهه ضرره.آشتی کردیم اما دلم سرد شده.واقعا فکر میکنم جدایی مونده واسم.تا دیشب فکر نمیکردم آدمی باشه که شماره هارو از تو گوشیش پاک کنه.اما دیشب گفت شماره هایی که نمیخام توش فضولی کنی رو پاک میکنم.اعتمادم سلب شده.فکر میکنم با یه خائنه دروغگو دارم زندگی میکنم.
ببخشید طولانی شد.توروخدا راهنماییم کنین چیکار کنم؟
هیچکس از خانواده من از مشکلاتمون خبر نداره.فکر میکنن ما خوبیم با هم.واسه همین اصلا شرایط طلاق رو ندارم.مادرم هم به شدت مریضه.اگه جدا شم میدونم طاق نمیاره.
واقعا همه می خوان بخونن و رد شن؟هیچکی کمکم نمی کنه؟
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
سلام شارلوت جان.
آروم باش خانوم خدا بزرگه. این اولین باریه که دارم توی این تالار برای کسی مینویسم.حال خودم اصلا خوب نیست.منم شرایطی به مراتب بدتر از تو دارم یک ماه مونده به مثلا عروسیم:302:
خواستم بهت بگم به نظرم یه مدت رها کن همه چی رو. نه زنگ بزن نه اسمس بده، هیچی هیچی. بذار خودش تو تنهاییش فکر کنه و توی این مدت تو خودت رو سرگرم کن و انگار کن که اصلا نامزدی نداری، شاید صبر نتیجه بهتری بده.
خدا کنه زود همه چی درست شه. برای منم دعا کن.
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
میترسم اینطوری بیخبر باشیم منو یادش بره.ازش برمیاد بره و دیگه نیاد.نمیخام تنها بمونم.هم دوسش دارم هم ازش زده شدم بخاطر اخلاقش.
الان دوست دارم دوستان بیان و عیب کارمو بهم بگن.هم اشتباهات منو بگن هم اونو.
کمک کنین زندگیمو درستش کنم.یک ماه دیگه عروسیمه.
خدایا چرا من اینقدر باید عذاب بکشم؟:302::302::302::302::302::302:
بازم شکرت:323:
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
لعنت به این عروسی که تا اسمش میاد جای شادی تازه اول بدبختی میشه
شارلوت جان نمیدونم چی باید بگم ولی فکر میکنم پیشنهاد مریم جان بهترین راه حل باشه.
میزاره بره؟؟؟؟از چی میترسی اگه قراره با تماس نگرفتن تو فراموشت کنه فکر نمیکنی اول تو فراموشش کنی بهتر باشه؟؟؟
فکر میکنم خونوادتو تا حدی در جریان بزاری بد نباشه
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
دوست خوبم ممنون از نظرت:72:
اما نمیدونم چطور اینقدر راحت میگین اگه قراره فراموش کنه بهتره من اول فراموش کنم؟من هنوز دوسش دارم.میترسم خیلی میترسم از جدایی.مستقل بار اومدم اما احساس میکنم بدونه اون نمیتونم زندگی کنم.حتی اگه دوسم نداشته باشه میخام تلاش کنم دوباره عاشقم شه مثل روز اول که واسه رسیدن بهم پاشنه در خونه رو از جا کند و به دست و پای بابا و مامانم افتاد.هزاربار رفت و اومد و اشک ریخت تا بله رو گرفت.من اون آدمو میخام.نمیدونم چیشد که اینجوری شد و اون آدم یهو اینقدر ازم بی حساب شد.شاید از محبت زیادیه من بوده.میخام درستش کنم.راهنمایی واسه ایراداتم
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
شارلوت عزیز...
کم و بیش در جریان تاپیکهاتون هسنم.چیزی که با خوندن اولین پست این تاپیک توجه منو جلب کرد این بود که:علت اصلی این رفتار همسرتون چی هست؟یعنی دلیل اصلی بحث و جدلهای سابق بر اینتونم که به قول خودتون حتی باعث خونریزی معده شما هم شده چیه؟
در پست اول شما فقط شرح یک دعوای زن و شوهری رو دادید!دعوایی که خیلی از خانواده ها تجربه میکنن،و اتفاقا حرفهایی مثل همین دیگه طلاق بگیریم بهتره و از این قبیل درش زیاد زده میشه!و بر این اساس نمیشه نظری راجع به مشکل شما داد.
پیشنهاد میکنم با دقت رابطه تونو و دلایل بحثها و دعواهاتونو واکاوی کنید،و بصورت خلاصه بنویسد تا بشه راجع بهش فکر کرد.
پ.ن1:شرایط پیش از جشن عروسی به خودی خود بسیار استرس زاست،مخصوصا برای عروس خانم،به این نکته هم توجه داشته باشید.
پ.ن2:در پست اون یکی تاپیکتون دیدم که نوشته بودید وقتی همسرتون به دنبالتون اومد یه شاخه گل هم براتون آورده بود، اما در پست این یکی تاپیک اثری از این حرف نیست!فکر میکنم به خاطر مشکلات پیش اومده نا خودآگاه مشکلاتتون بزرگتری از چیزی که هست براتون خودنمایی میکنه و خوبیهای همسرتون هم کمرنگ تر به نظرتون میرسه.
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
خیلی خیلی ممنونم ازتون یک زن امیدوار عزیز
قبلن هم گفته بودم که من خیلی حساس بودم و وحشتناک بهش گیر میدادم و محدودش کرده بودم و خودم فهمیدم واقعا اشتباه میکردم.بیشتر و میشه گفت تقریبا همه دعواهامون سر همین موضوع بود(چون من دوست نداشتم با دوستاش بره بیرون و شب بره پیششون بهم دروغ میگفت و من که متوجه میشدم جنگ راه می افتاد)من اون رفتارم رو اصلاح کردم اما شوهرم هنوز توی همون فازه و بازم دروغ میگه.همین دیشب دلیلی نداشت نگه شرکته و ماشین دوستش رو گرفته.میدونه من میفهمم و حالم بد میشه.میدونه از دروغ متنفرم و آتیش میگیرم بازم همین کارو میکنه.دیشبم گفت که آره شماره هامو پاک میکنم چون حوصله دعوا ندارم.این در صورتیه که من اصلاح کردم رفتارمو و خودشم میدونه.من میگم اگه ریگی به کفشش نیست چرا دیشب اونطوری فرار کرد و منو نبرد با خودش؟از اینجاست که شک میکنم بهش
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
دوست خوبم....
متوجه حساسیتهای شما به عنوان یک خانم هستم!(ناسلامتی هردومون از یک جنسیم:163:) اما میدونید واقعا چرا دیشب شما رو با خودش نبرد و فرار کرد؟چون شما حقیقتا در رفتارتون تغییر ی ایجاد نکردید!و مسلما با همراهیتون یه دعوای بزرگ اتفاق میافتاد.
اصلاح این رفتار یعنی اصلا دنبال این نباش که همسرت واقعا شرکته یا نیست! و اگرم فهمیدی حالت بد نشه!
شارلوت عزیز...
به جای سین جیم کردن همسرت،و این که حالت بد بشه باید تلاش کنی که دروغگویی رو در همسرت کاهش بدی و این راهی که شما در پیش گرفتی فقط موجب تشدید این رفتار در همسرت میشه!البته قبول دارم که از نظر ما خانمها دروغ گفتن گناه نابخشودنیه و ترجیح میدیم بمیریم اما دروغ نشنویم!اما... ایا واقعا این دروغگویی جز ثابت اخلاق همسرته؟یا فقط به شما اونم در موارد خاصی دروغ میگه؟
به سوال بالا خوب فکر کن...در ضمن:
شک آفت زندگی مشترکه!از همین الان یاد بگیر تا به قول خانم آنی حاضر به اعتماد باشی.
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
شارلوت عزیز
بازم که تند رفتی. شما هی پیله کردی بهش و قرآن آوردی معلومه که عصبانیش کردی. اونم عصبانی بوده 1 چیزی گفته
بی تدبیری کردی گفتی دستت رو بذار روی قرآن. این یعنی پیله کردن. یعنی اینکه دائم من تو رو دارم چک می کنم. کادر درستی نکرده اما خسته شده و قاطی کرده.
اون الان پر از فشار و استرسه. پسر عموی من همین اواخر سر عروسیش بهم می گفت انقدر فشار رومه و استرس
دارم دلم میخواد بزنم زیر همه چیز و طلاقش بدم گاهی با اینکه خیلی زنش رو دوستش داشت. زنش هم دائم بهش
پیله می کرد این عصبی تر می شد. اما الان خوش و خرم دارن زندگی می کنن.
شارلوت جان بهتره به همسرت بگی که شروع یک مسئولیت سنگین همیشه توام با استرسه اما شما باید باهم
این استرس ها رو کم کنین. بهش بگو من می دونم تو اط پس همه چیز به بهترین شکل بر میای.
عصبانی شده یکم و خیلی پر استرس و خسته. میدونم تو هم خسته ای! اما بگذار 2 - 3 روزی بگذره خودش میاد
پیشت.
سعی کنین تو طوفان های زندگی سریع حلقه هاتون رو در نیارین این که نشد کار که آخه گلم.
اینو بعدا جو که آروم شد به همسرت یاد بده!
نگران نباش چند روز بگذره همه چیز درست میشه. نترس فراموشت نمی کنه مگه الکی و بچه بازیه
آدم گربه خودنگیش رو هم راحت از یاد نمیبره چه برسه به همسرش! :)
اگر این عروسی انقدر داره فشار میاره بهتر نیست برید یک سفر و بعد سر زندگیتون؟ اینطوری قشنگتر نیست؟
به پیشنهادم فکر کن. فعلا هم آروم باش و اقدامی نکن. انشالا درست میشه دوست خوبم :46:
:72:
RE: طلاق خواسته هردوتامون شده.کمک کنید کار به جای باریک نکشه.من دوسش دارم
شارلوت عزیز فرض کن که زندگیت یه متن که یه جاهایش خوبه و یه جاهایش بد و تو هی دستت رو بری روی جاهای بد و به همسرت می گی بیا با هم بخونیمش (گیر دادی به اینکه همسرت کجا میره و کجا نمی ره و هی روش اصرار می کنی)
عزیز من همسرت چه دانشگاه باشه چه شرکت خلاف شرع که نمی کنه فقط اینقدر حساسیت نشون دادی که اونم حساس کردی
لطفا این قضیه رو بذار کنار
بعدشم زن طاقتش بیشتر تو مشکلات یکم همراهیش کن