با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
سلام
من تازه عضد این سایت شدم.
موضوع من متفاوت از بقیه است و مشابه اش رو اینجا ندیدم.
راستش من و همسرم و فرزندم تو یه آپارتمان 5 واحدی زندگی می کنیم که البته مستاجر هستیم. 2 واحد از این آپارتمان متعلق به یک خانواده و پسر و عروس این خانواده است.
من و عروس این خانواده با هم باردار بودیم و تقریبا با هم فارغ شدیم.
یکم از خودم بگم که خیلی اهل صمیمی شدن با در و همسایه و حتی فامیل و ... نیستم و تقریبا سرم تو لاک خودمه.
این عروس خانم اوایل که ما اینحا اومده بودیم چندباری اومد خونه ما و من هم چون تو کتابها خونده بودم که برای بچه های کوچک خوبه که با هم سنشون ارتباط داشته باشن با این خانم یه مقدار رفت و آمد کردم.
خلاصه که مدام از مادرشوهر و خانواده شوهرش پیش من بد می گفت. کم کم متوجه شدم که از ترس اینکه مبادا من حرفهاش رو به اونها انتقال بدم با هزار جور ترفند و حقه داره کاری می کنه که من با خانواده شوهرش حرف نزنم. (البته من هرگز چیزی نگفتم و نخواهم گفت چون قصد ندارم بین عروس و خانواده شوهر رو بهم بزنم)
یکبار بهش گفتم که می خوام بچه ام رو پارک ببرم گفت که به منم حتما بگو. خلاصه که موندم تو رودربایستی و بهش گفتم.
تازه اونروز فهمیدم که نه شوهرش و نه خانواده شوهرش نمی خوان بره پارک. من هم اون لحظه نمی تونستم حرفی بزنم.
باهم که بیرون هم رفتیم دیدم چندان خانم موجهی نیست و دو قدم راه رو مدام به جنس مخالف که می رسه ایما و اشاره می کنه!
به هردو دلیل تصمیم گرفتم که روابطم رو باهاشون کامل قطع کنم و کردم. فقط در حد سلام و علیک اگر با هم رودررو شدیم.
اما مشکا اینجاست که؛
ظاهرا هردو طرف من رو تخریب کردند. خانواده شوهر برای اینکه عروسشون نره بیرون گفتن بنفش زن مشکل داره و عروس هم همینطور :316:
تا جاییکه همسایه بغل خونه که خانم پیریه و هربار با من احوالپرسی گرم می کرد. یه بار پرسید شما عروس فلانی هستی و جلوی چند نفر با یه رفتار زننده ای بهم گفت من فکر می کردم تا حالا عروس فلانی هستی!
حالا من نمی خوام تو روابط عروس و خانواده شوهر دخالت کنم و بینشون رو از اینکه هست بدتر کنم.
ولی نمی تونم هم قبول کنم که اینقدر بیرحمانه پشت سرم بدگویی شه و آبرویی که یه عمر به زحمت جمع کردم اینطور برباد بره.
واقعا موندم که چکار کنم!!!
RE: با همسایه امون چه کنم؟
سلام دوست عزیز به همدردی خوش آمدید.
همسرانتون باهم ارتباط دارند .منظورم با شوهر اون خانم رفت آمد دارند.
و مقدور هست ازآن منزل بروید .
یا بخاطره وضع مالی نمیشه نقل مکان کرد.
شما در یک آپارتمان هستید هرچقدر هم کنترول کنید باز هم رو میبینید .
وبرای فرزندتون که هم بازی نداره مشکله.
RE: با همسایه امون چه کنم؟
همسرانمون هم در حد سلام و علیک
فعلا امکان نقل مکان رو اصلا نداریم
RE: با همسایه امون چه کنم؟
عزيزم تا ميتوني باهاشون رفت و آمد نكن.
براي بچه هم همبازي نباشه بهتر از اين همسايست.
طلايي كه پاكه چه منتش به خاكه
بذار انقد پشت سرت حرف بزنن ،بالاخره همسايه ها خودشون شعور دارن درست و غلط بودن آدما رو پاك و ناپاك بودن رو خودشون تشخيص ميدن.شون فقط بايد كم محلي كني بهشون .
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
سلام
بنفش عزیز به همدردی خوش اومدی.
به نظر منم باید روابطت رو با اونها کاملا قطع کنی و فقط در حد سلام و علیک باهاشون ارتباط داشته باش.
نسبت به حرفایی که پشت سرت گفته میشه بی تفاوت باش.
بقیه دارن رفتار و سنگین بودنت رو می بینن و اون عروس که می گی چندان موجه نیست رو هم می بینن و خودشون قضاوت می کنند.و خدا هم نمی زاره آبروی شما به این راحتی ها بره.
توکلت به خدا باشه و حرفایی که به ناحق پشت سرت گفته میشه رو به خدا بسپار.
سعی کن باهاشون دشمن نشی چون همسایه هستن و چشم تو چشم هم می شید.
فقط روابطت رو کم کن،این جوری کم کم سرو صداها هم می خوابه و کسی پشت شما حرف نمی زنه.
برای فرزندت هم تو فامیل دنبال همبازی باش و می تونی مثلا بیشتر ببریش بیرون و پارک و تو پارک اونو با بچه های دیگه آشنا کنی.
متوجه نشدم اون همسایه تون که خانم مسنی هست منظورش چی بوده از اینکه گفته شما عروس فلانی هستی؟
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
ممنون از همه
من خودم روابطم رو باهاشون به حداقل رسوندم و فقط سلام و علیک اونم اگه تو راه پله چشم تو چشم شدیم. چون حالا که به ظاهر دوستن این وضعیته، اگه دشمن شن خدا به داد برسه!!!!!!!!!
خانم مسن همسایه هروقت منو می دید خیلی با مهربونی باهام احوالپرسی می کرد، دفعه آخری منظورش این بود که من تا حالا تو رو با عروس فلانی اشتباه گرفته بودم که اینقدر مثلا تحویلت می گرفتم :302:
و الان که فهمیدم تو همسایه اونهایی اینقدر ازت بدم میاد (با نوع برخوردش اینو نشون داد):302::302:
خوب منم که بیشتر از سلام و علیک برخورد دیگه ای با این خانم نداشتم، پیش خودم فکر کردم که لابد غیبتم رو کردن دیگه :302:
می دونید به زبون راحته که بگی به خدا بسپار ولی دلم میسوزه.
از یه طرف مادرشوهر و پدرشوهر این خانم نمی تونن به عروسشون بگن پارک نرو یا خونه همسایه نرو، به من تهمت می زنن!
از طرف دیگه این عروس خانم میاد هزاری غیبت از خانواده شوهرش پیش من می کنه و از ترس اینکه من به خانواده شوهرش انتقال ندم، بازم من رو خراب می کنه!
آخه گناه من چیه؟
چه اون عروس خانم و چه خانواده شوهرش هردو برای من همسایه داخل آپارتمان محسوب می شن و مشکلاتشون به من ربطی نداره.
من که اون خانم عروس رو به زور نبردم بیرون. خودش پیشنهاد داد هروقت رفتی به من هم بگو. تازه بازم نمی خواستم بهش بگم خودش دید دارم می رم.
آخه این انصافه؟!
بخدا من خودم هزار تا مشکل دارم. چرا ادما فقط خودشون رو می بینن و بخاطر اینکه به هم حرفشون رو به کرسی بنشونن و هم بده نشن از آبروی دیگران مایه می ذارن؟
نمی گن اگه به گوش شوهر من برسه، ممکنه نسبت به زنش بددل شه؟
اصلا دیگران و زندگی دیگران چرا براشون مهم نیست؟
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
تو اتفاق جدید افتاده که نمی دونم چه کنم!
چند روز پیش با شوهرم حسابی دعوامون شده بود و صدامون متاسفانه به شدت بالا رفته بود.
یکی دو روز بعد اون دعوا، دختر کوچک همسایه مون
(خواهرشوهر کوچک همون عروس خانم که تعریف کردم)، اومده بود نذری بده بهمون. دیدم بشقاب رو که از دستش گرفتم هی داره خودش رو می خارونه!!! روم برگردوندم که یعنی نمی بینم! داشت که از پله ها می رفت اروم گفت من زن بدم مراقب شوهرت باش!!!!!
همونجوری بهتم زد. یه دختر بیست و خورده ای ساله که با کمی اغراق جای دختر من و شوهرمه این حرف رو زد.
وا.. خودم هزارجور تفسیرش کردم.
اصلا موندم چه کنم با این دوتا خانواده!
بخدا هزار جور مشکل دارم خودم.
پریروز رفته بودم خونه مادرم. شوهر این عروس خانم با برادر من آشناست. اونروز مادرم مدام از این ور و اون ور حرف پارک می کشید وسط و هی از کسانیکه می رن پارک بد می گفت.
یه لحظه گفتم نکنه رفتن به مادرم گفتن که نذار دخترت بره پارک، آخه قبل ترها اصلا این حرفها رو نداشتیم.
من چه کار کنم از این آدمهای خانمان برانداز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو رو خدا کمکم کنید!
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بنـفش
داشت که از پله ها می رفت اروم گفت من زن بدم مراقب شوهرت باش!!!!!
ببخشید من دو تا برداشت از این جمله کردم خودم هم نمیدونمم منظورشون چی بوده میشه واضح تر بنویسید.
پریروز رفته بودم خونه مادرم. شوهر این عروس خانم با برادر من آشناست. اونروز مادرم مدام از این ور و اون ور حرف پارک می کشید وسط و هی از کسانیکه می رن پارک بد می گفت.
یه لحظه گفتم نکنه رفتن به مادرم گفتن که نذار دخترت بره پارک، آخه قبل ترها اصلا این حرفها رو نداشتیم.
ذهن خوانی نکن. از کجا معلوم همچین چیزی باشه.
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
سلام بنفش عزیز
بی تفاوت باش خیلی خودتو درگیر افکار منفی نکن بنظر من زیاد حساسیت به خرج میدی
RE: با همسایه امون چه کنم؟ (بدگویی های همسایه پشت سر من)
باشه گلنوش جان ذهن خوانی نمی کنم ولی آیا میشه اصل حرف رو هم در نظر نگرفت؟
مونایی عزیز نمی دونم متاهلی یا مجرد ولی اگه کسی میومد زل می زد تو چشمات و اون حرفها رو در مورد شوهرت می گفت بی تفاوت می شدی؟
من عینیت یه مثال رو تو زندگیم تجربه کردم، اینکه وقتی بار رو دوشت می ذارن سرت رو بندازی پایین و به روت نیاری و حملش کنی، بهت مثل یه درازگوش نگاه می کنند.
مشکل من اینه که چطور به این دوتا خانواده بفهمونم پاشون رو از زندگی من بیرون بکشن؟
تا اونجایی که به من مربوط بود، من دیگه حتی یه جمله هم با عروسشون صحبت نمی کنم. دوست ندارن عروس خانمشون بره پارک، من که کلا موضعم رو نسبت به این خانم نشون دادم ولی بیشترش که به من ربطی نداره.
اونها یه خانواده اند با اخلاقیات خودشون و من هم یه خانواده با اخلاقیات خودم.
چطور اینها رو بدون دعوا بهشون بفهمونم.