مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
سلام
دوستان لطفا من رو راهنمایی کنید
من ی سری مسائل ظاهری رو در تاپیک قبلیم عنوان کردم که همیشه دوست داشتم همسرم اون خصوصیات رو داشته باشه ... ولی خوب با جواب های خوب دوستان به این نتیجه رسیدم که اونها خیلی سطحی هستند و بعضی هاشون چیزهایی هستند که خودم به نحوی در اون ها ضعف دارم و باید خودم رو تقویت نه اینکه دنبال اون صفات تو شخص دیگری باشم.دیگه به اونها بهای خاصی نمی دم و دلیل تمایل به آشنایی بیشتر با این همکارم اون صفاتی که داره نیست...و چیزهای بسیار زیادی رو بررسی کردم. ولی :
دیروز همون همکارام (که فقط چند ماه با من همکار بود) با مادرش اومد خونمون برای آشنایی و یکی از فامیل هامون هم خیلی وقت پیش یعنی حوالی عید اومده بود
و من جوابم منفی بود این فامیلمون چهار سال پیشم اومده بود ولی بازم ول کن نبودو الان با اومدن این همکارم مادرم به شدت مخالفت کرده و می گه اگر می خوای ازدواج کنی با اون فامیلمون ازدواج کن و یا این خواستگار هایی که دیگران معرفی می کنند رو بزار راه بدیم ...و هی دو نفر یعنی فامیلمون و همکارم رو مقایسه می کنه و در مقایسه فامیل ما ی برتری هایی به همکارم داره ولی من دو تا دلیل دارم برای رد فامیلمون و دلیلم خیلی خیلی خیلی برام مهمه...
برام مهمه اینکه اون شخصی که می خواد با من ازدواج کنه غرور داشته باشه ،منظورم غرور با سایر افراد نیست ،منظورم اینکه در برخورد با من غرور داشته باشه و خودش رو کوچیک نکنه که به هر قیمتی ادم رو بدست بیاره...
این موضوع خیلی برام اهمیت داره و ی جوری پایه تصمیم گیری من میشه!!! اینم چیز جدیدی نیست و از اول این جوری بودم از سن 18 سالگی که وارد دانشگاه شدم همیشه کسی که زیادی به سمت می اومد برام دافعه داشت ...
کلا از دیروز که این همکارم اومده خونمون مادرم همش در مورد فامیلمون صحبت می کنه و هی اشتباه قبلی من رو به رخم می کشه و طوری در مورد من حرف می زنه که انگار فردی کودن بیش نیستم و نمی تونم عاقلانه تصمیم بگیرم . می گم مشکل این آقا چیه !!! می گه من اصلا به این آقا فکر نمی کنم وقتی پسر فلانی به این آقایی هست که انقدر هم عاشقانه پات نشسته....و حتی طی یک مشاجره به من گفت تو لیاقت عشق اون رو نداری و .....باقیش رو نگم بهتره...
در کل الان بین این دو نفر موندم و از طرفی می ترسم که هر کدوم رو انتخاب کنم اشتباه باشه و بعدا حسرت بخورم ....
از طرفی فرصت اشتباه رو ندارم و باید این دفعه درست تصمیم بگیرم و
از طرف دیگه اگر هر دوشون هم رد کنم می ترسم بعدا حسرت بخورم ...
-----------------
رراستی اینم بگم پدرم در جریان این خواستگاری جدید نیست و کلا با ازدواج من مخالفه ...ولی خوب این موضوع رو مادرم می تونه حل کنه.....
ممنون می شم برای گرفتن تصمیم درست راهنماییم کنید...
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
سلام نازنین جان
فکر میکنم دید من با شما یکم فرق میکنه.
من همیشه دوست داشتم با مردی ازدواج کنم که بیرون از خونه مغرور باشه ولی تو خونه و برای من غروری نداشته باشه! منظور منم از غرور این نیست که جوری باشه که شخصیتش تو نظرم کوچیک بشه.
میشه بیشتر توضیح بدی چه کاری انجام داده که باعث شده تو احساس کنی غرورش رو زیر پا گذاشته؟
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
1- در شرایط برابر حتما با اونی که خانوادتون بیشتر باهاش موافقن ازدواج کنید.
2- اگر هر یک از خواستگاراتون به نظر خودتون مزایایی داره که مهمه و دیگری فاقد اونه باز با خانوادتون مشورت کنید.
3-معیاراتونو به خانوادتون بگید و اجازه بدید بر اساس معیار های شما اونا هم نظر بدن،
4- در کل با فردی ازدواج نکنید که خانواده شما موافق نیستند، این رو از من بشنوید
5- مشکل در همه زندگی ها هست و ایجاد میشه، بنابراین اگر همسر آینده شما با انتخاب خانوادتون باشه مشکلات رو خیلی راحتتر حل خواهید کرد تا وقتی که انتخاب خودتون باشه و مجبور بشید گاهی این بار رو به تنهایی به دوش بکشید.
6- برای ازدواج با فامیل اگر نسبی باشه آزمایش ژنتیک بدید.
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
سلام گل کاغذی عزیز ممنونم از نظرت
می دونی عزیزم الان خیلی سر درد دارم و نمی دونم بتونم خوب توضیح بدم منظورم چیه یا نه...
من کلا از افرادی که یکم غرور داشته باشن خوشم می اد و این معنیش اصلا تکبر نیست ..
در مورد همسرم هم دوست دارم اون قدرتش در مقابل من حفظ بشه شاید ی مقدار حرفام مسخره باشه و کسی این رو دوست نداشته باشه ولی من دوست دارم اون مرد مقتدر باشه منظورم این نیست که خشن باشه و بد اخلاق..
حالا در مورد این فامیلمون من 4 سال پیش تو مراسم بله برون خواهرم اینها از من خواستگاری کردن و من همون موقع به دلیل اینکه فکر می کردم سنم کمه ردشون کردم و این آقا انقدر رفت اومد که کل محلمون با خبر شدن ،این در حالی بود که پدر و مادرش هم همراهیش نکردن و خودش هر روز پا می شد می اومد با خانواده من صحبت می کرد...
هر چی اون بیشتر اصرار میکرد من بیشتر متوجه می شدم خوشم نمی اد
که باعث شد ی مدت قطع رابطه شیم ...
تا اینکه من نامزدیم بهم خورد و اینها دوباره اومدن اولش ی نور امیدی تو دلم روشن شد و گفتم این قسمت من بوده ولی دیدم باز همون حالت رو داره و هی خودشو در مقابل من پایین می اره در حالیکه چیزی کم نداره و قیافش هم خوبه و ورزشکاره ...هیکلشم خوبه و تحصیلاتش و خانوادشم در حد من هست..یک روز من داشتم می رفتم سرکار که دیدم جلوی درمون هست و تا نردیکای محل کارم اومد، اصلا جوابش رو نمیدادم ولی اون همین جور میی اومد تا من سوار اتوبوس شدم و هی حرف میزد و خواهش می کرد که دلیل بیارم و من گفتم دلیلم رو قبلا گفتم ولی اشک می ریخت آّبروم رو جلوی همه می برد....
منم بهش گفتم منطقی باش من دوستت ندارم ..دوست داری با کسی ازدواج کنی که دوسست نداره..
میگه آره انقدر به محبت می کنم که عاشقم میشی به خدا عاشقت می کنم..بهش گفتم به خدا من عاشق تو نمی شم حتی به عنوان ی فامیل هم علاقه ندارم بهت!!می گفت نگو اینارو با گریه :(
می دونی الانم که دارم حرفاشو می نویسم دلم براش می سوزه ها!ولی خوب من این مدل ابراز علاقه رو دوست ندارم
اصلا گل کاغذی نه این ها هر کس دیگه هم از هم دانشگاهی هام این جوری اصرار می کرد بدم می اومد..
به این همکارم که گفتم قصد ازدواج ندارم خیلی منطقی برخورد کرد گفت باید من رو بیشتر بشناسی بعدش...درمورد ازدواج تصمیم بگیری.
ی بار الکی برای اینکه امتحانش کنم بهش گفتم من به شما علاقه ندارم و این دو دلم کرده...
گفت من تمام تلاشم رو می کنم که شمارو علاقه مند کنم ولی هیچ وقت محبت رو گدایی نمی کنم و اگر به این نتیجه برسم که نمیتونم شما رو علاقه مند کنم از زندگیت میرم بیرون...
آقا آرش خوب حرفای شما درسته ولی احساس خودم چی؟
یعنی این حس من اشتباهه؟.
کسی درک می کنه چی می گم؟
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
:72:سلام نازنین جان
الحمدالله شما دختر پخته و با علم و اگاهی بالایی هستی.
اما از طرفی به مادرت حق بده...چرا که هیچی جز خیر و صلاح شما رو نمیخواد و فکر میکنه اگر الان با شما تندی کنه و ...میتونه یک عمر خوشبختی شما رو ببینه.
کسی که باید بله رو بگه و پای سفره عقد بشینه شمایی.پس بهتره با حفظ احترام به مادرتون حتما به یه نفر سوم و امینی مشاوره کنید.
شرایط رو بگید و اجازه بدید برای تصمیم گیری درست کمکتون کنن.من فکر میکنم مادرتون کمی افکار شما رو بهم ریخته و شما هم چون الان دارین تصمیم گیری مهمی میکنید شاید به تنهایی نتونید از پسش بربیاین.
این طرف امین میتونه یه مشاور خانواده حاذق (حضوری ) باشه و حتی اگر لازم شد با هر دو نفر (جداگانه) پیش همون مشاور برید.
ضمنا نازنین جان این فقط شما نیستی که هرکسی زیادی میاد سمتت حالت دافعه بهت دست میده....من فکر میکنم همه خانومها این طور هستند....
و یه نکته دیگه نازنین جان.
بررسی همه شرایط دست شما نیست.شاید تا حدودی شما بتونید بفهمید که کی برای شما مناسبه اما مقدار زیادیش رو هم باید بسپرید به خدا و توکل به خودش کنید.
کارهای اولیه رو انجام بدید دقیق و بدون رودربایستی...مثل تحقیق و پرس و جو و ....
من نازنین جان پیشنهادم اینه که هیچکدوم رو رد نکنی بلکه هر دو رو خیلی با مهارت و با دقت بالا و پایین کنی و حتی ازشون بخوای چند جلسه بیان و برن.
امیدوارم کمکی کرده باشم.موفق باشی
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
نازنین جان اگه می تونی حتما مشاوره برو و از مشاور بپرس که با کدوم ازدواج کنی. اونا بهتر می تونن توی تصمیم گیری کمکت کنن.
فکر می کنم منظورتو بالاخره از اینکه می گی غرور داشته باشه فهمیدم. تو دوست داری که برای رسیدن بهت شخص مقابل برات تلاش کنه جتی هر کاری که می تونه بکنه ولی در عینی که به خودش احترام می ذاره. علتش هم شاید این باشه که ادم می خواد طرفشو بهتر از قبل کنه و ناراحت می شه که یکی به خاطرش خودشو کوچیک کنه. این حس بدی در ادم ایجاد می کنه. این اقا شاید اعتماد به نفس کافی نداره.
موفق باشی.
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
حالا متوجه منظورت از غرور شدم.... با این غرور منم موافقم!!!
این مورد رو هم اشاره کردم که این شکستن غرور باید محدود به خونه بشه نه بیرون از خونه و جلوی دیگران!
حالا بیا یه مقایسه برای ما هم بنویس... یه مقایسه از آقای فامیل و آقای همکارت.
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
فکر میکنم باید یه مقدار دور و برتون رو خلوت تر کنین
در حال حاضر هم شما و هم خونوادتون احتمالا در حال مقایسه سه نفر با هم هستین،
نامزد سابقت و دو خواستگار جدید
و این اصلا خوب نیست
بنظر من بهتر هست یک از خواستگارها رو برای صحبت های اولیه انتخاب کنین و دیگری رو فعلا نپذیرین
میتونین برای حفظ احترام مادرتون، با خواستگار مورد نظر ایشون یک جلسه صحبت کنین و با دلایل کافی ایشون رو رد کنین
از خواستگار دلخواه خودتون هم خواهش کنین، یه مدت دیگه صبر کنن، ولی لزومی نداره توضیح بیشتری بدین
ضمنا اینکه میگین به خاطر شما گریه کرده یه مقدار غیر طبیعیه
به خصوص اینکه رابطه عاطفی هم با هم نداشتین
بنظر برای جواب رد دادن، دلیل قابل قبولیه ولی باید مستدل تر برای خونوادتون توضیح بدین
با توجه به نازک دل بودن جناب خواستگار
توصیه میکنم خیلی دقت کنین که خدای نکرده دلش رو نشکنین
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
نازنین جان من زیاد وقتت رو نمی گیرم ولی اون خواستگار که میگی گریه کرده اصلا نرمال نیست
فکر میکنم نمیشه بهش تکیه کرد.
این موضوع رو به مادرت گفتی؟؟؟
RE: مادرم من رو درک نمی کنه!و اصرارداره با کسی ازدواج کنم که غرور خودش رو له کرده...
نازنین عزیز...
من احساس کردم که این جریانات باعث شده که خودت هم معیارهاتو گم کنی... و به خاطر فامیل و حرف مادرت جبهه بگیری...
دوست خوبم... یکبار دیگه بدون هیچ تعصبی.. معیارهات رو بنویس... و اگه قصد ازدواج داری.. و اون آقایون از خواستگارهات هستن... خصوصیاتشونو بنویس و با معیاری که داری مقایسه ش کن... و حتی اگه امکانش هست چند جلسه ای باهاشون صحبت داشته باشی...
و اما درباره ی عنوان تایپیک و مادرت... مادر من تا زنده بود بهترین ها رو برای من میخواست... ولی میدونی.. من هیچوقت شاید درک نکردم... و شاید بیشتر مخالف نظراتش بودم تا موافق...
ولی الان...یک ماهه که مادرم فوت شده... الان که مادر ندارم... حتی گاهی احساس میکنم تو ساده ترین انتخابم هم موندم...
با مادرت صحبت کن... دلیل حرفهاشون رو ازشون بخواه... مادرها تجربه دارن تو زندگی... شاید گاهی واقعاا مشکل عینک بدبینی خودمون باشه...
:72: