وابستگی شوهرم به خانواده اش مشکل ساز شده
ما 2 ساله که ازدواج کردیم از اول پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم.اما تو این 1 سال توجه شوهرم به من خیلی کم شده احساس میکنم اگه زندگی مستقلی داشتیم جدا از خانوادهاش زندگیمون خیلی خوب بود اما هر بار که در مورد این موضوع حرف میزنیم دعوامون میشه. مادر شودرم زنه خوبیه اما من اصلان احساس راحتی که هر کس توخونه داره اینجا ندارم.:302:
شوهرم خیلی به اونا وابسته است جوری که وابستگیش اونو از من دور کرده. باید چی بگم که قبول کنه؟
RE: وابستگی شوهرم به خانواده اش مشکل ساز شده
سلام ساحر جان
خوش امدی به همدردی
چرا فکر میکنی توجه همسرت بهت کم شده؟
میشه چند تا مثال بزنی؟
فکر نمیکنی شاید کمی حسااس شدی و یا زود رنج؟(شاید هم نشدی و واقعا حساسیتت به جاست)
در مورد مسائلی که سبب دعوای شما با همسرت میشه به هیچ عنوان نباید مستقیما با همسرت وارد بحث و گفتگو بشی.
یه نکته دیگه
دوست خوبم
شما دو تا مشکل داری الان...اولویت بندی کن:
1.کم شدن توجه همسرت به شما
2.عدم احساس راحتی در خانه ای که هستی
یادت باشه هیچکس نمیتونه جای کس دیگه ای رو بگیره.اگر مادر همسرت میگی الحمدالله خوبه پس باهاش صمیمیی شو (با حفظ حریم)
یه زن جذابیتهایی داره که به راحتی با استفاده از اونا میتوننه همسرش رو جذب خودش بکنه که یه مادر شوهر هیچ وقت نمیکنه.
محبت و رسیدگی به همسرت از لحاظ جسمی و عاطفی خیلی میتونه کمکت کنه
و مهمتر از اون حساسیتت رو (حتی اگر هم باشه) در رابطه با این موضمع کم کنی...و همسرت رو به سمت خودت جذب کنی.
یادت باشه مردها به خانوادشون خیلی حساسن...اگر بخوای مستقیما بهش بگی مطمئن باشه نتیجه میشه همون جنگ و دعوا
موفق باشی
RE: وابستگی شوهرم به خانواده اش مشکل ساز شده
مریم جان ممنون از راهنمایت.
باور کن خیلی وقته دیگه با شوهرم جدی حرف نزدم میترسم.میترسم دوباره دعوا بشه.شاید اصلان همه مشکلات از منه شاید اگه لحن صحبتم رو عوض میکردم قانع میشد.
من 18 سالم بود که عقد کردیم دوران غقدمون بهترین دوران زندگیم بود.قرار بود اول پیش مادر شوهرم زندگی کنیم بعد از چند ماه مستقل بشیم.اما هیچ وقت بحث جدی در این مورد نکردیم .بعد از 6 ماه ازدواج کردیم.مجبور شدم بیام شهرستان دیگه دور از خانوادم اوایل این موضوع خیلی اذیتم میکردم اما همسرم همیشه کنارم بود انقد بهم توجه میکرد که ناراحت نباشم .هم اون با خانواده من خیلی خوب بود هم من با خانواده اون. اما چند وقتیه رفتارش با خانواده ام سرد شده منم لجبازی کردم و مثل خودش شدم. همدیگه رو خیلی دوست داریم اما حساسیت دوتامون روی خانواده هامون مشکل شده.
اصلی ترین مشکل من اینه که همسرم قبول نمیکنه توی خونه مستقل زندگی کنیم. احساس مسیولیتش بهش این اجازه رو نمیده.حاضر نیست به خاطر من اینکار رو بکنه.:302:
مثلا دیگه زیاد احساسش رو بروز نمیده. وقتی میخوام حرف بزنم میگه دوباره میخوای غر بزنی دیگه حوصله حرفام رو نداره.
:203:دعا میکنم مثل قبل بشیم.
کمکم کنید شوهرم یک زن است...
سلام دوستان عزیز...
من امروز عضو سایت شدم.
خودم دانشجوی تاپ کارشناس ارشد روانشناسی هستم و در مسائل زندگی ام مانده ام...
بیست و چهار سال سن دارم
همسرم رو خیلی دوست دارم
و اینکه یکسال از نامزدی و چهارماه از ازدواجمان میگذرد
پدرم پزشک و مادرم مهندس معماری هست و تک دخترم
گدر و مادرم دو الگوی اخلاق در فامیل هستند و همیشه خوشبخت و موفق بوده اند
من هم گان میکردم همانند انان باشم
متاسفانه همسرم با وابستگی اش به مادرس نمیگذارد...
جریان ازین قرار است که شوهرم هرروز با مادرش بارها تماس مسگرفت و تمام اطلاعات خصوصی زندگیمان را در اختیار وی می نهاد....از خرید مانتو برای من بگیر تا اب و غذایی که میخوریم...
و جالبتر اینکه اگر خودش تماس نمیگرفت بلافاصله صدای زنگ تلفنش حکایت از مادرش داشت...
مادرش زنی تحصیلکرده منتهی بسیار اخمالو جدی و خشک و کاملا با روحیاتی عکس من بود
بعد از دو ماه شوهرم را به خوبی در دست گرفتم و با محبت و گاها دعئا سعی در محدود کردن تلفنهایش داشتم اما مادرش ول کن نبود...
ناراتی من در چن دسته است لطفا کمکم کنید
1.شوهرم هر روز با مادرش تماس میگیرد و به مدت طولانی احوالپرسی میکند که من شدیدا حسودی میکنم چرا کم مدام دل تنگ مادرش میشود و میگوید بخار زنم از مادرم نخواهم گذشت و هرگز روزی بدون تماس با او و صحبتی طولانی پایان نخواهد داشت....
2.محتوای حرفهای شوهرم با مادرش یه مشت حرفهای خاله زنکانه ای است که حس مردانگی او را در ذهنم تخریب میکند و شوهرم به قدری برای شنیدن به رفهای طولانی و زنانه مادرش رغبت نشان میدهد که انگشت بر دهان میمانم در صورتیکه چندان با توجه به صحبتها من گوش نمیهد مثلا مادرش پیرامون سایز شوار زن پسر خاله اش یا رنگ موی دختر خاله اش صحبت میکند و شوهرم با رغبت فراوان گوش میدهد و با پرش سولات متعدد مادرش را تشویق به ادامه ی غیبتهایش میکند....
3.مادرش با وجود بی احترامیهای علنی ای که به من میکند همچنان شوهرم را در دست دارد و کوچکترین تذکری از طرف همسرم به وی داده نمیشود و همان تماسهای بی محتوا و طولانی و خنده های زنان عئی ادامه میابد و گویی هرگز بی احترامی ای به من نشده است....
4.خواهرشوهرم بسیار لباسهای زننده ای پیش همسرم مکیپوشد و اورا مبوسد و... و مسیجهایی عاشقانه به او میزند که سرم سوت میکشد و حسادتکم تحریک میشود ضمنا باید بگویم این برخوردهای خواهرشوهرم پس از اختلافی که من و مادر شوهرم داشتیم اغاز شد چرا که او به من گفت تو هرگز نخواهی توانست عرشیا را از من و خواهرش جدا کنی...
5.شوهرم خیلی به خانواده اش ابراز علاقه میکند و به من و خانواده ام تقریبا بی توجه است....
مرسی از لطفتان
منتظر پاسخهای کارگشایتان هستم:316:
RE: وابستگی شوهرم به خانواده اش مشکل ساز شده
نازنین بانوی عزیز
خوش امدی به همدردی
شما باید مشکلت رو جداگانه در تاپیک دیگه ای مطرح کنی
از مسیر زیر اقدام کن
موفق باشی
http://www.hamdardi.net/forum-23.html
در این صفحه گزینه موضوع جدید رو انتخاب کن و اونجا مشکلت رو مطرح کن