اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
سلام
می دونم که هر کسی تا تاپیک رو بخونه تعجب میکنه و با دستپاچگی وارد میشه که ای خدا این دیگه کیه؟ ولی واقیعیت اینه که نه اینکه واقعا" 12 تا زن داشته باشه ولی 10 تا خواهر و برادر داره که به اضافه پدرو مادرش میشن 12 تا! البته دیگه حساب بچه های اینها رو دیگه نتونستم بکنم.راستش اینقدر مغزم مغشوشه و اینقدر افسرده که به سختی میتونم تایپ کنم.
بگذارید یه کم از خودم بگم من خودم فوق لیسانس هستم و کارمند دولت. پدر و مادرم هم لیسانس بودن و اونها هم کارمند. 3 تا خواهر هستیم خودم دختر اول. 2 تا خواهرهای دیگم یکی دکتر متخصص و یکی دانشجوی دندانپزشکی زندگی آروم و خوبی داشتیم تا اینکه من ازدواج کردم.
اگه بگم با یه آدم با خانواده فوق العاده پرجمعیت روستایی ازدواج کردم که شوهرم تمام هم و غمش اونها هستن و از صبح تو خونه ما حرف اونها هست تا شب، می گید چرا باهاش ازدواج کردی؟ خودت می خواستی با هم کفوت ازدواج کنی و این حرفا. حالا چه کار کنم خسته شدم ، اگه اینقدر دخالت تو زندگی اونها نمیکرد خودش رو نخود آش زندگی اونها نمی کرد می گفتم هیچی. مسافرت میرم یه نایلکس برای خودمون وسیله خریدیم 2 تا چمدون برای اونها(البته اونها که نباید بیارن بنده های خدا!!!!!) وضع مالیش بد نیست ولی هر چی درامد داره خرج اونها میکنه خواهرهاش کامندن و وضع مالی خوبی دارن ولی برادراش نه. یعنی از 7 تا از برادراش 2-3 تاشون خیلی وضعیت مالی بدی دارن . 6 سال از زندگیمون رو گذروند تا برای این برادرهاش گاوداری صنعتی بزنه تا براشون کار وبار درست کنه این وسط 30 40 میلیون هم پول خرج کرد دریغ از یک ریال که بقیه داده باشن . بعد هم که تموم شد هیچ کدومشون اونجا که کار نکردن که هیچ بقیه خواهر برادراش هم اومدن وسط که ما هم از درآمدش پول میخواهیم. الان هم که داره ورشکست می کنه باز هم درگیریش مال ما هست میگه اگه سهم می خواهی لااقل نفری 1-2 میلیون پول بدید تا از این وضع دربیام مسخرش میکنن میگن مگه ما بهت گفتیم بساز حالا که ساختی دندت نرم خودت هم خرج کن. چقدر بهش گفتم این اتفاق میافته گفت خاهنواده ما اینطوری نیستن !!برادرها و خواهراش با زن و شوهر و بچه هاشون خوش و سرحال زندگیشون رو میکنن ما همش باید جور اونها رو بکشیم. به خدا وقتی میریم باهاشون پیک نیک زجر میکشم. از ماشین پیاده نمیشن به شوهرم میگن بپر برو هندونه بخر ، برو میوه بخرو...شده وظیفه این مرد. حالم از مفت خوری خونوادش بهم میخوره چقدر دعوا کنم باهاش چقدر قهر کنم. اصلا" خسیس نیستم ولی تحمل پررویی رو ندارم روزگار سختی رو با این مرد داشتم و دارم. خودش هم از بس فکر زندگی این و اون رو میکنه افسردگی گرفته هر روز توی خانوادش یه پروژه ای هست که این آقا باید حلش کنه یا دعوا هست یا عروسی هست یا عزا. از خانوادش خیلی متنفر شدم آ؛دمهای بدی نیستن ولی از فرهنگشون حالم بهم می خوره. خیلی پرروهستن. مادرش هم همیشه مریضه 10 تا خواهر برادر دیگه داره ما مسئول بردن و آوردنشیم . همش حس یه آدم بازنده رو دارم که دارم تقاص یه گناهی رو پس میدم. یه پسر 6 ساله دارم که اصلا" باباش رو نمیبینه. اصلا" هم بهش علاقه نداره همش هم بهم گیر میده که چرا این بچه با من بده منو دوست نداره و.. شما بودید چی بهش میگفتید؟ نمیگفتید خوب تو که باباای این نیستی مال 10-20 تا دیگه ای. مشکلاتم باهاش زیاده فعلا" برای امروز اینو مینویسم ت فردا دوباره برگشتم سرکار بیشتر توضیح میدم.
RE: شوهرم 12 تا زن دیگه غیر از من داره!
سلام دوست عزیز
به همدردی خوش امدید .
نیومدم سرزنشت کنم ولی باید بگم زندگی با خانواده پر جمعیت همین دردسرها رو هم داره یعنی هر روز یه ماجرا حتی هفته رو کم میاری!
خانواده خودت رو اونجوری که گفتی با خانواده شوهرت زمین تا آسمون فرقشونه برام خیلی جالبه که چرا یه دختر تحصیلکرده اینهمه تفاوت رو ندیده !
ولی بگذریم که گذشته !
دوست خوبم یه جورایی باید بگم شوهرت آچار فرانسه خانوادش شده که توی خیلی از خانواده ها پیدا می شه و حتما وضع مالیش خدا رو شکر خوبه !
ولی باید بگم بی خیال این روابط بشو خواهشی دارم که بارها همینجا توی همدردی بارها بارها گفتیم وارد روابط خواهر و برادری همسرانتان نشوید !
عزیزم زندگیت رو بکن با شوهرت یه برنامه بزار بهش امر و نهی نکن که نرو نخر و نگو و...بلکه ازش بخواه توی اون مدتی که کنار شماست از خانواده ها چیزی نگید از مشکلات بقیه حرفی نزنید ...عزیزم اینجوری شوهرت هم از افسردگی و خستگی بیرون میاد می دونم برای اون هم خیلی سخته و اذیت می شه !
ولی اگه واقعا خودش هم بخواد دوست داشته باشه که یکسری کارها رو انجام نده باید کم کم و به صورت پلکانی از حجم کارهاش کم کنه تا وظیفه تلقی نشه ...
ولی اگه خودش هم کارهایی که می کنه رو قبول داره کاری به کارش نداشته باش بزار هر طور که راحته باهاشون رفتار کنه و فقط و فقط یادت باشه هر وقت میاد کنار شما سعی کنی خستگیش رو از تنش بیرون کنی نه با غرولند بیشتر فراریش بدی .....
سیاست داشته باشه و ظریف رفتار کن .
در مورد پسرت هم می تونی یه کاری کنی که با پدرش رابطه خوبی داشته باشه مثلا از خوبی های پدرش بگی و بهش بگی که چقدر خوبه و مهربونه و اینکه چقدر به همه کمک می کنه و در کنار اونها هوای شما رو هم داره بهتره که ذهنیت منفی رو از پسرت دور کنی که تربیت اصلی دست شماست دوست خوبم ...
RE: شوهرم 12 تا زن دیگه غیر از من داره!
حساب مشترک دارین؟
یا حقوق شما واسه خودته؟
RE: شوهرم 12 تا زن دیگه غیر از من داره!
شما باید عنوان تاپیک رو طوری بنویسید که گویای مشکلتون باشه
نباید حالت شوخی یا مثل شما طعنه داشته باشه.
با این عنوان فکرمون به خیانت و زن صیغه ای و همه چی رفت الا اینی که شما گفتین
RE: شوهرم 12 تا زن دیگه غیر از من داره!
آبشارعزیز
به همدردی خوش آمدی
آرام باش عزیز . هیجاناتت از این وضعیت با عنوان تاپیکت پیدابود ( البته عنوان تغییر داده شد که دقیقاً گویای مسئله شما باشد نه کنایه )
درک می کنم که چقدر عصبی و تحت فشار هستی از این وضعیت ، بهتره آرامشت را حفظ کنی و به کمک دوستان در درجه اول در پی تغییر خودت باشی .
همسر شما گرفتار احساس مسئولیت افراطی و سوپر ایگو نسبت به خانواده هست . شما هم به نوعی دیگر گرفتار احساس مسئولیت نسبت به رفتار همسرت هستی .
کار و روند درست از سوی شما این است که ، وی را ساپورت مالی نکنید ، مسئولیتهای مالی او در قبال همسر و فرزندش را حتی اگر با مشکل مواجه شدید به عهده نگیرید آنهم نه با روندی لج بازانه ، بلکه در کمال احترام و عشق به شوهرتون و با تدابیر صحیح ، مثلاً گرفتن مرخصی بدون حقوق و بی درآمد شدن شما . تمام مسئولیتهای وی در قبال زندگی را ازش بخواهید با روش درست و عاشقانه . خودتان کوتاهیهای او را پوشش ندهید .
در رابطه با عملکرد او در قبال خانواده اش شما هیچ گونه دخالتی نکنید و بگذارید خود با تبعات خوب یا بدش مواجه شود . وقتی با تبعات منفی مواجه می شود بگذارید خودش کاملاً درگیرش باشد و شما نه سرزنش کن ، نه ساپورت کن .
هروقت برنامه ای در پیش میگیرد تاخودش از شما مشورت نخواسته وارد نشوید و هرگاه مشورت خواست آنچه نظرتان هست را واضح و روشن و بدون هرگونه تحکم یا اظهار فضل و آگاهی ، به او بدهید درکمال تواضع ، دلسوزی و بی طرفی ،مثل یک شخص ثالث ، نه همسرش ، به او مشورت دهید .
اگر ایشون به گونه ای عمل می کند که برای شما و زندگیتان کم نمی گذارد ناراحت از حمایتهاش از خانواده نباشید ، و در خصوص بد آموزیهای رفتار وی برای خنواده اش ، شما نباید ناراحت باشید . مهم این است که او خود رنج آنرا بدوش بکشد و شما ، هم با همسر ، هم با خانواده اش درست و منطقی و با درایت رفتار کنید . باقی مسائل را شما مسئول نیستی و نباید عصبانی بوده و فکر کنید باید همسرتان را تغییر دهید . هرکسی تا خودش نخواهد هیچ دیگری نمیتواند تغییرش دهد .
موفق باشید .
.
RE: اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
درود بر دوستان عزیز
من با صحبت های بانو ویدای عزیز موافقم کامل چون ایشون تجربشون بالاست :72:
اینم خیلی بدردت میخوره حتما انجام بده
در رابطه با عملکرد او در قبال خانواده اش شما هیچ گونه دخالتی نکنید و بگذارید خود با تبعات خوب یا بدش مواجه شود . وقتی با تبعات منفی مواجه می شود بگذارید خودش کاملاً درگیرش باشد و شما نه سرزنش کن ، نه ساپورت کن .
آبجی گلم بانو آبشار عزیز یه جمله فقط بهتون میگم اینو اینقدر به شوهرتون بگین تا ملکه ذهنش بشه این یه قانونه.
مشکل من مشکل منه پس خودم باید حلش کنم درسته از دیگران بهتره کمک بگیرم ولی بهتره خودم حلش کنم.
در مورد خانوادش و بازخورد رفتارش هم بزارین خودش تجربه کنه شا مطلقا چیزی بهش نگین درک میکنم حسی که دارین سواستفاده از خوبی آدم ها رو ولی پله پله برین جلو بهتره خواهشا ولی بهش فشار نیارین اینو بعنوان یه نیمچه مرد میگم (مرد بابابزرگم بود 6تا زن داشت هروقت اینو میگم زنم میخواد بکشتم ):311::227: چون مردها یکم مغرورا و دیر سخت قبول میکنن پس بزارین خودش کم کم متوجه بشه خوبی و مهربانی هم بهتره تا یه حدودی باشه بقول معروف بجای ماهی دادن بهشون ماهیگیری یادشون بده که گاوداری که مفت بدست بیاد مفت هم از دست میره.پس در مورد خانوادش دیگه سعی کن حساسیتت رو کم کنی وضعیت مالی هم به توصیه فرشته مهربون گرامی گوش بده ایشالله رابطتون بهتر میشه منم واستون دعا میکنم :323:
بدرود
RE: اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
عزيزم شما سر كار ميريد ؟ حقوقتون را چكار ميكنيد ؟
چقدر با خاوندادشون رفت وامد داريد ؟ مگه شهرستان نيستن
يك سوال ديگه شوهرتون شما را در جريان كمكها وحمايتهاش از خانوادش ميذاره ؟
شوهر منم 11 تا خواهر وبرادرن .همين تعداد زيادشون خيلي بده .بايد هواي اين همه آدم را داشته باشي .راستش منم اول زندگي تا همين پارسال از اين مساله خيلي ناراحت بودم .شوهر من هم از خانوادش حمايت ميكنه ولي به من نميگه .
منم خانوادم كم جمعيتن اگه براي خانوادم دوتا تيكه سوغاتي بيرم مجبورم دوتا چمدون براي اونا بيارم خودشون بچه هاشون به خاطر همين گفتم از اين به بعد براي هيچ كس از خانواده ها سوغاتي نمياريم . رفت وامدم را باهاشون كم كردم .چون شهرستانن البته به تهران خيلي نزديكن ولي از بهانه هاي مختلف استفاده ميكنم كه كم بريم اونجا
مثلن 3 ماه يكبار .
حدودا يك ساله كه بي خيالشون شدم ميگم هر كاري دلش ميخاد بكنه .به مسايل ماليش كاري ندارم .كارمندم حقوقمو پسانداز كردم باهاش خونه خريديم ولي ازش خاستم كه خونه را به نام من بزنه اون هم قبول كرد .تو هم سعي كن درامدتو تودست خودت بگيري كه حيف وميل اونا نشه .
يك مساله ديگه من هميشه باري زندگي برنامه ريزي ميكنم يعني سعي ميكنم براي پول ودرامدش برنامه ريزي ميكنم بعد با سياست كاري ميكنم كه انجامشون بده .يعني سعي ميكنم براي پولاشو تو زندگيم هزينه كنم كه كمتر بتونه به انوها بده .مثلا تعويض مبلمان -نقاشي خونه -مسافرت خارج -خريد طلا وزيور الات . خريد وسايل براي خونه -توهم درامدشو مديريت كن .ازش بخواه كه برات هزينه كنه .خودت نقش مهمي داري باسياست ميتوني جلوي پولهايي كه به اون سمت ميره را بگيري وبياري تو زندگي خودتون
فقط يك مساله حساسيتت را به شوهرت نشون نده چون اگه بفهمه تو ناراحت ميشي شايد پنهان كاري كنه
RE: اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
نمی دونم کلی چیز نوشتم و ارسال کردم نمیدونم چرا خالیه!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شميلا
عزيزم شما سر كار ميريد ؟ حقوقتون را چكار ميكنيد ؟
آره سرکار میرم. حقوقم رو مقداری پس انداز میکنم و چون با کمک پدر و مادرم یه خونه تونستم بخرم بقیش میشه قسط خونه
چقدر با خاوندادشون رفت وامد داريد ؟ مگه شهرستان نيستن
خودش خیلی باهاشون رفت و آمد داره تقریبا:" همش اونجاست چرا اهل یه روستا هستن
يك سوال ديگه شوهرتون شما را در جريان كمكها وحمايتهاش از خانوادش ميذاره ؟
گاهی میگه خیلی وقتها نمیگه. نمونش همین که یهو فهمیدم حدود 40 میلیون رفته خرج اونها کرده
شوهر منم 11 تا خواهر وبرادرن .همين تعداد زيادشون خيلي بده .بايد هواي اين همه آدم را داشته باشي .راستش منم اول زندگي تا همين پارسال از اين مساله خيلي ناراحت بودم .شوهر من هم از خانوادش حمايت ميكنه ولي به من نميگه .
منم خانوادم كم جمعيتن اگه براي خانوادم دوتا تيكه سوغاتي بيرم مجبورم دوتا چمدون براي اونا بيارم خودشون بچه هاشون به خاطر همين گفتم از اين به بعد براي هيچ كس از خانواده ها سوغاتي نمياريم . رفت وامدم را باهاشون كم كردم .چون شهرستانن البته به تهران خيلي نزديكن ولي از بهانه هاي مختلف استفاده ميكنم كه كم بريم اونجا
مثلن 3 ماه يكبار .
حدودا يك ساله كه بي خيالشون شدم ميگم هر كاري دلش ميخاد بكنه .به مسايل ماليش كاري ندارم .كارمندم حقوقمو پسانداز كردم باهاش خونه خريديم ولي ازش خاستم كه خونه را به نام من بزنه اون هم قبول كرد .تو هم سعي كن درامدتو تودست خودت بگيري كه حيف وميل اونا نشه .
يك مساله ديگه من هميشه باري زندگي برنامه ريزي ميكنم يعني سعي ميكنم براي پول ودرامدش برنامه ريزي ميكنم بعد با سياست كاري ميكنم كه انجامشون بده .يعني سعي ميكنم براي پولاشو تو زندگيم هزينه كنم كه كمتر بتونه به انوها بده .مثلا تعويض مبلمان -نقاشي خونه -مسافرت خارج -خريد طلا وزيور الات . خريد وسايل براي خونه -توهم درامدشو مديريت كن .ازش بخواه كه برات هزينه كنه .خودت نقش مهمي داري باسياست ميتوني جلوي پولهايي كه به اون سمت ميره را بگيري وبياري تو زندگي خودتون
فقط يك مساله حساسيتت را به شوهرت نشون نده چون اگه بفهمه تو ناراحت ميشي شايد پنهان كاري كنه
سئوالاتون رو عزیزم دونه دونه جواب دادم و اینکه اضافه کنم که منم یه مدت با توصیه افراد باتجربه سعی کردم پولهاشو مدیریت کنم وسایل خونه رو با هزار مکافات عوض کردم ولی تا کی میخوام این کار رو انجام بدم این راهش نیست.
اصلا" دوست ندارم باهاش سفر برم چون از اولش تا آخر تو این فروشگاهه باید دنبال خرید برای اینها توی مغازه ها بگردیم و روزی صد بار قیافه تک تکشون برام تداعی بشه که این بهش میاد یا نه؟
خیلی خرجی بهم نمیده یعنی برای وسیله خونه و خرید و اینها بد نیست ولی شاید درماه بتونم 200 تومن خرجی ازش بگیرم . تمام این مدت دروغ میگفت که من مثلا" 2میلیون حقوق میگیرم منم باور میکردم فیش حقوقیشو هرگز ندیدم تا اینکه هفته پیش حواسش نبود و سامسونتش رو باز گذاشت رفتم یه فیش دیدم حدس بزنید چند؟ شش میلیون تومن(نمی تونم بنابه محدودیتهایی محل کارش رو بازگو کنم) خلاصه که فهمیدم تمام این پولها خرج اونها میشه و سهم من از زندگی باهاش فقط 200تومنه.
همش تو فکر اینه که برای فلان فامیلش چی بده و چی بخره روز مادر رفتیم برای مادر خودش کادو خرید با کمال پررویی گفت بریم دیگه خسته شدم یعنی این وسط من که هیچی مامان منم هیچی فقط خودشون و خودشون . سرم داره میترکه امیدوارم این پست دیگه ارسال شه چون توان تایپ مجدد ندارم خیلی چیزهایی که بار قبلب فرستادم رو فراموش کردم
RE: اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
سلام.به نظر من شما از هم خیلی دور شدین .حیفه به خدا .نگذارید از این بدتر شه.ایا وقت اون نرسیده یه اوهومی سرفه ای کاری بکنید تا متوجه حضور شما تو زندگیش بشه؟بهش بگید که از افزایش حقوقش خوشحالیدو اینکه میتونه برای مثلا تعویض یا خرید اتومبیل بهتون پول قرض بده؟مردا احتیاج به این دارن که دیگران رو حمایت کنن اگه ببینن تو خونه کسی بهشون نیاز نداره میرن بیرون."من خیلی به خرید علاقه دارم و به لباس پوشیدن اهمیت میدم واز ایرانم خرید نمیکنم ولی یه بار شوهرم سمت خیابون برلن تهران کار داشت اونجا هم مرکز لباسای ارزون نخیه همسر من یه بلوز شلوار گل منگلی با کلی مخلفات دیده بود واسه من خریده بود وقتی اورد خونه با هزار جور تشریفات و تعریف بهم داد منم با اینکه حالم ازش بهم میخورد ولی باکلی تعریف وبه به پوشیدمش نمیدونی چه احساسی داشت".این مثال رو زدم که ببینی مردا حتی توی کوچکترین چیزا احتیاج به تعریف و تایید دارن چه برسه به مسایل بزرگتر.باور کن اگه من اونروز اون لباسو نمیپوشیدم فرداش واسه خواهرش میخرید :161:تا اون ازش تشکر کنه.:P
RE: اختلالات زندگی ما بخاطر احساس مسئولیتهای شوهرم نسبت به خانواده پرجمعیتش .
[/size]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آبشار
سلام
می دونم که هر کسی تا تاپیک رو بخونه تعجب میکنه و با دستپاچگی وارد میشه که ای خدا این دیگه کیه؟ ولی واقیعیت اینه که نه اینکه واقعا" 12 تا زن داشته باشه ولی 10 تا خواهر و برادر داره که به اضافه پدرو مادرش میشن 12 تا! البته دیگه حساب بچه های اینها رو دیگه نتونستم بکنم.راستش اینقدر مغزم مغشوشه و اینقدر افسرده که به سختی میتونم تایپ کنم.
بگذارید یه کم از خودم بگم من خودم فوق لیسانس هستم و کارمند دولت. پدر و مادرم هم لیسانس بودن و اونها هم کارمند. 3 تا خواهر هستیم خودم دختر اول. 2 تا خواهرهای دیگم یکی دکتر متخصص و یکی دانشجوی دندانپزشکی زندگی آروم و خوبی داشتیم تا اینکه من ازدواج کردم.
اگه بگم با یه آدم با خانواده فوق العاده پرجمعیت روستایی ازدواج کردم که شوهرم تمام هم و غمش اونها هستن و از صبح تو خونه ما حرف اونها هست تا شب، می گید چرا باهاش ازدواج کردی؟ خودت می خواستی با هم کفوت ازدواج کنی و این حرفا. حالا چه کار کنم خسته شدم ، اگه اینقدر دخالت تو زندگی اونها نمیکرد خودش رو نخود آش زندگی اونها نمی کرد می گفتم هیچی. مسافرت میرم یه نایلکس برای خودمون وسیله خریدیم 2 تا چمدون برای اونها(البته اونها که نباید بیارن بنده های خدا!!!!!) وضع مالیش بد نیست ولی هر چی درامد داره خرج اونها میکنه خواهرهاش کامندن و وضع مالی خوبی دارن ولی برادراش نه. یعنی از 7 تا از برادراش 2-3 تاشون خیلی وضعیت مالی بدی دارن . 6 سال از زندگیمون رو گذروند تا برای این برادرهاش گاوداری صنعتی بزنه تا براشون کار وبار درست کنه این وسط 30 40 میلیون هم پول خرج کرد دریغ از یک ریال که بقیه داده باشن . بعد هم که تموم شد هیچ کدومشون اونجا که کار نکردن که هیچ بقیه خواهر برادراش هم اومدن وسط که ما هم از درآمدش پول میخواهیم. الان هم که داره ورشکست می کنه باز هم درگیریش مال ما هست میگه اگه سهم می خواهی لااقل نفری 1-2 میلیون پول بدید تا از این وضع دربیام مسخرش میکنن میگن مگه ما بهت گفتیم بساز حالا که ساختی دندت نرم خودت هم خرج کن. چقدر بهش گفتم این اتفاق میافته گفت خاهنواده ما اینطوری نیستن !!برادرها و خواهراش با زن و شوهر و بچه هاشون خوش و سرحال زندگیشون رو میکنن ما همش باید جور اونها رو بکشیم. به خدا وقتی میریم باهاشون پیک نیک زجر میکشم. از ماشین پیاده نمیشن به شوهرم میگن بپر برو هندونه بخر ، برو میوه بخرو...شده وظیفه این مرد. حالم از مفت خوری خونوادش بهم میخوره چقدر دعوا کنم باهاش چقدر قهر کنم. اصلا" خسیس نیستم ولی تحمل پررویی رو ندارم روزگار سختی رو با این مرد داشتم و دارم. خودش هم از بس فکر زندگی این و اون رو میکنه افسردگی گرفته هر روز توی خانوادش یه پروژه ای هست که این آقا باید حلش کنه یا دعوا هست یا عروسی هست یا عزا. از خانوادش خیلی متنفر شدم آ؛دمهای بدی نیستن ولی از فرهنگشون حالم بهم می خوره. خیلی پرروهستن. مادرش هم همیشه مریضه 10 تا خواهر برادر دیگه داره ما مسئول بردن و آوردنشیم . همش حس یه آدم بازنده رو دارم که دارم تقاص یه گناهی رو پس میدم. یه پسر 6 ساله دارم که اصلا" باباش رو نمیبینه. اصلا" هم بهش علاقه نداره همش هم بهم گیر میده که چرا این بچه با من بده منو دوست نداره و.. شما بودید چی بهش میگفتید؟ نمیگفتید خوب تو که باباای این نیستی مال 10-20 تا دیگه ای. مشکلاتم باهاش زیاده فعلا" برای امروز اینو مینویسم ت فردا دوباره برگشتم سرکار بیشتر توضیح میدم.
[size=large]