RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
نقاشی جان
من مشکل فوبی را به حمد خدا حل کردم.وازاون بابت نگران نیستم.اما زندگی پرازتنش من یکهو ازتپش افتاد.تصورکنید مثل اسبی که تند میتازه اما یهو بایسته.نمیدونم شاید توی مسیر جدید هستم و تازه دارم به نرم طبیعی درمیام.یعنی قدیمها پرازاسترس بودم . پرازبیماریهای روحی که درجسمم هم تجلی پیدا کرده بود.به دنبالش مجبوربودم حرکت کنم.اماالان ازاونورپشت بوم افتادم.درسکون مطلقم.یعنی هیچ حرفی هیچ حرکتی هیچ انگیزه ای درون خفته منو بیدار نمیکنه..نمیدونم منظورمرو میتونم برسونم یا نه؟ خیلی عجیب غریبه واسم.هدف ندارم دیگه.واصلا طعم دستیابی به هدفا واسم معنیشو ازدست داده.وقتی هم سن سالهای من درقله های افتخارن من از حرکت ایستادم.خودم هم باورنمیکنم چون پرازجاه طلبی و خواستن بودم.الان زندگی من یک اتاق کوچیک شده و سکوت.ممنونم که باصبر مشکلمرودنبال میکنی.:72:راستی حتما تاپیکهاییروهم که اشاره کرده بودید میخونم..
RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
خوشحالم كه اون مشكل حل شده
گفتي زندگي پرازتنش من یکهو ازتپش افتاد,نميخوام با كلمات بازي كنم اما تنش زندگيت همون بهتر كه از بين رفت و حالا فرصت داري از نو شروع كني مثل يه بچه كه تازه داره قلبش به تپش ميفته و جون ميگيره,اين خوبه كه يه دوره استراحت واسه شروع جديد واست فراهم شده
الان وقتشه كه يه انگيزه درست و حسابي بياد سراغت,سكوت خوبه اگه به درازا نكشه .
اين هم اون تاپیکهایی كه گفتم,شايد واسه تو هم يه نقطه روشن پيدا بشه
همه مون اينجا داريم واسه هدفها و ايجاد انگيزه جديد تلاش ميكنيم,تو هم شروع كن.با كمك و همفكري با بقيه و رفتن تو مشكلات و شاديا باور كن يه جايي خودتو پيدا ميكني
كم كم هم بيا و از پيشرفتها يا خداي نكرده مشكلاتت بگو
تاپيك مينوش عزيز كه خيلي قشنك داره مشكلاتش رو مديريت ميكنه. اميدوارم مينوش بياد و تجربه هاشو در اختيارت بزاره
http://www.hamdardi.net/thread-22589.html
فوبيا و ترس اجتماعي
http://www.hamdardi.net/thread-16481.html
RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
چیزی که به نظرم میاد اینه که احتمالا حالا که با مشکل ترس از فضای بازتون کنار اومدین و اون مشکل از زندگیتون کنار رفته یه جورایی حس خالی بودن و یه شکلی از راحتی رو دارین. دارین خستگی در می کنین. البته اگه این حالتتون بعد از حل مشکل ترستون پیش اومده باشه. نوشته بودین که به خاطر این حالت ترستون درس می خوندین که توی بقیه موارد خیلی خوب باشین. حالا این ترس که انگیزه شما بوده رفته و عادت هم بهش داشتین. هم یه جورایی خستگی در می کنین هم دلیلتون رو از دست دادین.
یکی دو ماه خستگی در کنید و بعد ادامه بدین. شما به بقیه اعضای خونوادتون فکر نکین که چی کردن و چی نکردن. منشی بودن هم بد نیست. کلی هم ادم می بینین و روابط اجتماعی بهتر و سر زبون و زبل بازی یاد می گیرین! بد نیست که منشی باشین اگه شغل خوبی پیدا کردین که مثل قبلیه نبود محیطش و کنارش هم سخت واسه ی فوق در اون رشته ای که می خواین خودتونو اماده کنین. قبول می شین.
ترس انگیزه ی قبلیتون بوده. الان سعی کنین انگیزه ی مابقی زندگی رو خودتون کنین. به خاطر خودتون و موفقیت خودتون و اینده ی خودتون تلاش کنین.
از روی این سایت شروع کنین کمکم درساشو بخونین:
http://thewitch150.blogfa.com
سنتون که خوبه. وقت دارین. می تونین به هر چی که بخواین برسین. امیدوار باشین و تلاش کنین.
موفق باشین.
RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
یک دنیا تشکرازدوستان عزیز....
ازنقاشی و مینوش عزیز که واقعا شرایط منو درک کردید و جوابهایی دادید که منو به فکر مجبورکردند.
الان بدون هیچ پیشداوری یا بهونه ای میرم تاپیک هایی که اشاره کردید بخونم.واگه مشکلی بود با دوستان گلم مطرح میکنم.:72:
RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
مینوش جان ببخشید جسارتا توی پست شما کلی غرزدم نمیدونستم الان با همت خودتون روبراهید.یکی بهم بگه توکه لالایی بلدی....:311::72:
RE: بی هدف وبی انگیزه ام...
مشکلی نیست عزیز. اونچه رو که نوشتید خوندم. متوجه نشدم چه لطفی از نظر شما به من شده. ولی از توجه و لطفت خیلی ممنونم.
البته منم قبول دارم که خوندن نوشته های تاپیک من به مشکل شما ربطی نداره.
راستی من نمی تونم بگم روبه راهم. در اصل با کمک نقاشی و بقیه دوستان شروع کردم به کنار اومدن با خودم و این برای من خیلی خیلی مهمه. اما هنوز در اوایل راهم. ولی واقعا خوشحالم که شروع کردم.
موفق باشید.