میان سنت و مدرنیته گیر کردم
همون طور که از عنوان تاپیکم برمیاد مشکل من گیر کردن بین مدرنیته و سنت است، بین طرز تفکرات جوانان امروز و پدر و مادر هامون، میان نسل جدید و نسل قدیم
خیلی وقت ها نمیشه این دو رو کنار هم داشت یا به اصطلاح ani عزیز هم خرو خواست هم خرما (http://www.hamdardi.net/thread-22631-page-2.html) .
مسلما انفعال چیز خوبی نیست، چون خودم همیشه به حرف پدر ومادرم گوش کردم، رشته دانشگاهی، شغل، رفت و آمد، پوشش، کلا دختری بودم تو خانواده ای با چارچوب های زیاد و عدم داشتن استقلال. الان که تو سن 29 سالم، و توی ازدواجم دخالت زیاد کردن (تا حدی که نامزدیم بهم خورد در واقع سلیقه خودشون رو به سلیقه من غالب کردن و بدون توجه به خواسته من هرکاری دلشون خواست کردن و من منفعل هم نتونستم از حقم دفاع کنم)، اثرات این انفعال رو خیلی بیشتر حس کردم و دیدم توی این سن نمی تونم دیگه این رفتارهارو تحمل کنم. آدمی هم نیستم که پرخاشگر باشم و با دعوا حقم رو بگیرم ولی می خوام بدونم پس استقلال فکری من چه بلایی سرش میاد؟ چجوری درستش کنم؟ برای رسیدن به این حق هایی که در این زندگی مدرن حق منه، جلوی خانوادم بایستم یا به خاطر اینکه اونها پدر و مادرم هستن و زحمت زیادی برام کشیدن و وچودشون خیلی عزیزه، احساسی برخورد کنم و از حقوقم بگذرم؟
توی تاپیک دختر مهربون، ani عزیز گفت اگر میخواین زیر بار حرفها و رفتارهای کنترلی پدر و مادر نباشید، تابوشکنی کنید و از خانواده مستقل شین چه از نطر مالی و چه مکانی. ولی هزینه اش هم باید بپردازید
حالا منتظرم شما دوستای عزیز و ani جان هم نظرات و راهنمایی هاشون رو ارائه بدن تا این ذهن خسته ام کمی ارامش داشته باشه، حس می کنم تو این خانواده عمرم، لحظاتی که می تونه به قشنگی بگذره با کلی فکر و حس بد و با کینه میگذره. می خوام این استقلال نظر که حقمه رو با شیوه درست داشته باشم
ممنون
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
سلام
به نظرم نباید 0 یا 1 فکر کنید
من 0.5 رو انتخاب می کنم
نعادل در سنت و مدرنیته
در هر حال شما متعلق به خانواده خودتان هستید و درست نیست انها را دور بیندازید...
به مرور زمان این اجازه رو به خانواده دادید تا در افکار و زندگی شما دخالت کنند ، پس باید به مرور زمان این دخالت ها را کمتر کنید
من از شرایط شما اطلاع ندارم ، مثلا اگر میخواهید اتومبیلی بخرید و خانواده مدل خاصی رو انتخاب کردند شما با دلایل منطقی خودتان ، اتومبیل دیگری که خودتان می پسندید( و دلایل منطقی هم برای انتخابتان دارید) را بخرید و پس از خرید همان خانواده مخالف را سوار اتومبیل کنید و برایشان بعنوان شیرینی ، بستنی بگیرید!
نمی دانم توانستم منظورم را برسانم یا نه. در تقابل با انها بصورت مستقیم در نیایید و اونها را قانع کنید که انتخابی که کردید درست و منطقی بوده ، در عین حال هنوز هم انها را دوست دارید و برایشان ارزش قائلید
شاد باشید:72:
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
تجربه من:
1) جای اینکه 10 مورد رو بخوای تابو شکنی کنی و باعث کلی هزینه دادن از سمت تو و طرد شدنت و اعصاب خوردی و...
بشه، فقط فعلا 1 مورد رو تابو شکنی کن. وقتی درست شد برو سر بعدی
2) صحبت. صحبت و صحبت.
با زیبایی، محبت و آرامش دلایلت رو بگو.
گاهی هم از احساسات مادرانه و پدرانشون استفاده کن برای لوس کردن خودت و به نوعی تابو شکنی.
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
این مسئله ی تابو شکنی که گفتم ربطی به از دست رفتن هویت ملی و مذهبی ندارد . می توانی یک فرد مسلمان ایرانی باقی بمانی اما بخش های دست و پا گیر مسئله را به روز کنی .
این ربطی ندارد که تو از خانواده ات کنده شوی . بی احترامی کنی . یا وارد گفتگو با آنها نشوی .
اما باید یاد بگیری مسئولیت انتخاب ها و تصمیمات خودت را به عهده بگیری و با بهای انتخاب های خودت رو به رو شوی و سهم خودت از این انتخاب ها را پرداخت کنی
فرض بگیر یک دختر بیست و نه ساله از پدر و مادرش که سلطان و فرمانروای زندگی سی و اندی ساله ی خود هستند گله و شکایت می کند . آیا جای دختر بیست و نه ساله در خانه ی پدر و مادر است ؟!( این پاسخ مدرنیته است به تو 29 ساله )
از نگاه من این پدر و مادرها نیستند که مشکل دارند آنها مطابق با درک و فهم و نوع و سبک و سیاق زندگی و باورهای خودشان کارشان را انجام داده اند و همچنین دارند زندگی می کنند . اگر اعتراضی هست باید به این خانم و آقای سی ساله گفت جای تو کنار دست خانواده ات و تنگ دل آنها نیست . به آنها خرده نگیر و نخواه که آنها را با 50 - 60 سال عمر و زندگی عوض کنی .
کار آنها در قبال احساس وظائفی که باید در مورد تو فرزند می کردند تمام شده است و امروز وقت آن است که به خودشان بپردازند و.....................
اما در این سن و سال آنها باید به جهاز تو فکر کنند . به مسئله ی ازدواج تو فکر کنند . به مسئله ی بیکاری و یا حقوق تو فکر کنند و حتی به ناهار و شام خوردن تو فکر کنند و..............!
و دست از اتهام زدن به آنها به واسطه ی دخالت در امر ازدواج بردار . زمانی که تو چون کودک رفتار و احساس و فکر می کنی به والدین محترم نشان می دهی و ثابت می کنی که باید تو را سرپرستی و مدیریت کنند و برایت تصمیم بگیرند اگر نه تو از عهده ی یک انتخاب ساده و تصمیم گیری و به اجرا در آوردن آن بر نخواهی آمد .( مثل انتخاب رشته ی تحصیلی )
دقت کن اگر بر سر انتخاب رشته پافشاری می کردی و تصمیم خودت را می گرفتی و همان را به اجرا در می آوردی چه اتفاقی می افتاد ؟
چه رفتار و واکنشی می دیدی که حرف خانواده را گوش کردی تا با آن روبه رو نشوی و یا چه سودی از این کار برده ای و............
در نتیجه عزیزم
اگر پدر و مادر کاری می کنند که باعث دلخوری و نارضایتی شما می شود در اصل شما از کنار آنها سعی داری تغذیه بشوی و سود می بری . سود خودت به شکل مفتی را قطع کن و روی پای خودت بایست بهای این روی پا ایستادن راه رفتن - زمین خوردن - بلند شدن و حتی خستگی و زخم برداشتن و ............است و بهای انتخابات خودت را بپذیر و به شکل مسئولانه خودت پرداخت کن .
فعلا تا اینجا داشته باش تا بعد........
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
اما ani عزيز، پدر و مادر من هم دارن تو سال 2012 زندگي مي كنن، اونها هم با علم روانشناسي امروز و آزادي هايي كه يك فرد بايد داشته باشه، آشنا هستن. به كلام تمام حرفهاي قشنگ و آزادي هاي مربوط به هر كس را به زبون ميارن ولي توي عمل قضيه متفاوته، اين خودش نوعي مشكل داشتن نيست؟
اگر كسي آگاهي نداشته باشه،ميگيم چون اطلاعات نداره پس اينجور رفتار كردنش دليل بر بي اطلاع بودنش هست ولي وقتي كسي توي اين دوران زندگي مي كنه،حرف روانشناس هاي مختلف رو گوش مي كنه كه آزادي فردي الان معني و وسعتش در چه حده و براي خودش عملي مي كنه ولي اين حق رو به بقيه نميده، آيا اين انصافه؟
آيا اين نوعي زورگويي و استفاده از قدرت پدر و مادري نيست كه چون اين فرهنگ بهشون همچنين اجازه اي داده، اونها با علم به اينكه حق استفاده از اين قدرت رو به اين شكل ندارن، ولي باز هم به خاطر رسيدن به خواسته هاي خودشون، آزادي هاي فرزند رو سلب مي كنن؟
مراقبت پدر و مادر از فرزندان، بهايي بوده كه اونها براي رسيدن به خواسته فرزند دار شدن پرداخت مي كردند، در كنارش از وجود فرزندان هم لذت بردن، از زندگي زناشويي لذت بردن، از حس خانواده داشتن لذت بردن، اين تصميم اونها بوده كه من به اين دنيا بيام و بالطبع چون تا زماني احتياج به مراقبت و ... داشتم از من مراقبت كردن چون من يك موجود ضعيف بودم، خودم نخواستم اينطور باشم،تصميم اونها بوده كه منو وارد اين بازي كردن.
ولي از اين به بعد كه من احتياج به مراقبت اين چنيني اونها ندارم و تنها نياز به احساس اونها دارم، اونها دست از مراقبت،كنترل و ... برنمي دارن. اين كه اين وظيفه من هست كه با رفتارم به اونها نشون بدم كه الان ديگه بايد شرايط فرق كنه، تا حدي قبول مي كنم. البته باز هم به نظر مياد كه اونها هم بايد تا حدي اطلاعات و عملشون رو با نسل جديد و روانشناسي امروزه به روز رساني كنن. ولي وقتي با احترام،حرف زدن آروم و منطقي، باز هم رفتار غير منطقي نشون ميدن، نتيجه اين خواهد بود كه منفعل باشيم و از درون بسوزيم و بسازيم و پنهاني كارهاي خودمون رو انجام بديم؛ يا اينكه مقاومت كنيم و با هدر دادن سالهاي زندگيمون در آرزوي اين باشيم كه روزي به خواسته هامون برسيم؛ يا به صورت انتحاري عمل كنيم،زندگي كاملا مستقل بسازيم و اونها ر در عمل انجام شده قرار بديم.
ani عزيز من مادرم رو مقصر به هم خوردن ازدواجم با كسي كه دوست دارم ميدونم چون به خاطر مهريه، و اينكه به فاميل چجوري بگه كه تعداد سكه هاي من از خواهرم كمتره (خودضش اذعان به همچين چيزي داشت)، رفتارهايي نشون داد كه از يك خانم 53 ساله امروزي بعيده و به خاطر مهريه به من گفت يا ما رو انتخاب كن يا اون آقارو و بعد از روي اين حقي كه به خودش ميداد تمام رازهاي منو پيش فاميل فاش كرد! و پدرم با اينكه تمام اين رفتارها رو ديد، هيچ حرفي نزد و گفت بلاخره تو هر خانواده بايد يه آدم بدجنس باشه!!!!
من توي اين خانواده روحم، فكرم، زندگيم دچار فرسايش شده و باز هم شما ميگيد تقصير از اونها نيست؟
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
سلام
من تک فرزند خونه هستم و شرایط مشابه تور تجربه کردم
حتی بخاطر همین کارشون با کسی که علاقه بهش داشتم هم نتونستم ازدواج کنم
حق با تو هست و مشکل از پدر و مادر و نحوه دیدگاهشون هست
اما متاسفانه همینه که هست و باید باهاش بسازیم
البته موردی که هست اینه که این رفتارشون در گذشته بیشتر روی من اثر داشت تا الان
نمیدونم تو هم اینجوری هستی یا نه
چون دیگه توی سن 30 سالگی من تصمیم بزرگی ندارم که حالا خانواده بخواد در موردش به من زور بگه!!
درسم تموم شده,کار که هست,ازدواجم هم که بهم خورده و تموم شده
در کل من وقتی به گذشته فکر میکنم ناراحت میشم
الان همچی آروم هست
کارهای کوچیک رو مخفیانه انجام میدم و مشورت نمیخوام
کار بزرگی هم که ندارم
حالا تو این لحظه آیا کار و موردی هست بخاطرش با خانواده درگیری؟
یا فقط بخاطر درگیریهای گذشته ناراحتی؟
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
فعلا اوضاع من هم آتيش زير خاكستره
بعضي وقتا دخالت هايي مي كنن كه يا با جرات حرفم رو مي زنم يا باز به موضع انفعال ميرم و از درون ميسوزم
اين احساس كه اين شرايط، اين نحوه برخورد، اين اوضاع حق من نيست هر روز اذيتم مي كنه. با اينكه سعي مي كنم به
خودم خوش بگذرونم، با كارم و دوستام خودم رو سرگرم كنم ولي هر روز حس مي كنم رو به فرسايشم. از درون داغونم
هنوز شرايطم مثل 19 سالگيمه هر چقدر هم كه باهاشون صحبت كردم فايده نداشته، هنوز يه ربع ديرتر مي رسم خونه
بايد اطلاع بدم، اگه ندم مامانم برام قيافه ميگيره! هنوز ساعت 8 شب بايد خونه باشم، سفر نمي تونم برم، خودم
حق انتخاب همسر ندارم، بايد مواظب باشم پول تلفن هام زياد نشه كه بهم شك نكنن، چپ و راست هم به هم
شك دارن هم به من. خسته شدم، واقعا دلم ميخواد بكنم برم. الان كه دارم اينا رو مي نويسم از شرايطم خجالت
مي كشم. ديگه دوستامم كه ازم 5-6 سال كوچيكترن بهم خرده ميگيرن كه اين چه وضعشه ولينمي دونم چي كار
كنم. خانوادم عقيدشون اينه كه بعد ازدواج هركاري خواستين بكنين ولي قبلش نه. اگه يكي از بيرون ببينتمون ميگه
عجب خانواده موفقي، تحصيلات بالا، اوضاع مالي خوب ولي از درون همه داغونيم
كاش يكي بهم بگه چجوري آمادشون كنم كه ميخوام مستقل بشم و از پيششون برم، چون حقوق كافي براي زندگي
خودم دارم ولي ميدونم كه راه سختي در پيش دارم. اونا زيادي بهم وابسته ان.
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
نقل قول:
خانوادم عقيدشون اينه كه بعد ازدواج هركاري خواستين بكنين ولي قبلش نه.
:311:خونواده منم همینو میگن...یکی نیست بگه مگه شما میذارین ادم باب میلش ازدواج کنه؟؟؟
m6262 عزیز ببخشید من میپرسم چون شاید حرف تو هم باشه..اگه دیدی بحثت منحرف شد بگو تا حذفش کنن.
نقل قول:
اگر اعتراضی هست باید به این خانم و آقای سی ساله گفت جای تو کنار دست خانواده ات و تنگ دل آنها نیست
سود خودت به شکل مفتی را قطع کن و روی پای خودت بایست
انی جان نمیدونم منظورت اینه که مثلا ما بریم جدا زندگی کنیم و مستقل بشیم یا ازدواج کنیم و بریم.
اگه منظورت گزینه اوله باید بگم اگه من همچین حرفی بزنم پدر بزرگوار یه بار با ماشین سر و ته از روم رد میشه یا سر بنده را بیخ تا بیخ میبره تا دیگه از این حرفا نزنم.
اگه منظورت ازدواجه که این والدین عزیز خوب نمیذارن..یکی باید باشه که هم مطابق میل ما باشه هم والدین عزیز..تا الان که معمولا باب میل یکی از طرفین بوده..اونایی هم که از هر دو طرف مقبول بودن با خاله زنک بازیایی بقیه رای والدین عوض شده..حالا هر چی بهشون بگیم پدر بزرگوار مادر گرانقدر انقد همه مسائل رو به همه نگید و چشمتون به دهنم این و اون نباشه...
من که از خدامه مستقل باشم..مورد اول که اگه میشد عالی بود..مورد دوم هم خوبه...اما ما میگیم نره شما میگی بدوش.
اگه والدینمون میذاشتن بریم مستقل بشیم که مشکلی نداشتیم.
من تو نظرم بود دانشگاه یه شهر دیگه بزنم که برم خوابگاه.مگه گذاشتن؟؟4 رشته شهر خودمون زدم..اونوقت بذارن من برم مستقل شم؟؟؟
اما m6262 عزیز چیزی که من تجربه کردم اینه که اهسته اهسته شروع به مستقل شدن کنی..چطوری؟از یه کار ساده شروع کن..مثلا من میخواستم یه کاری شروع کنم پدرم مخالف بود من شروع کردم چون حسابی دربارش فکر کرده بودم..اولش پدرم غر میزد اما وقتی دید دارم پیشرفت میکنم..غر نزد..کم کم موافق شد..الان خیلی موافقه
درباره ازدواج هم باید لِم پدرت دستت بیاد...مثلا فهمیدم باید خیلی از بابام تعریف کنم..اگه بگم من اینو میخوام رسما بابام میگه نه..اما اگه بگم هر چی شما بگی..هر چی پدرم بگه بابام کوتاه میاد...
تو هم ببین رگ خواب پدرت چیه؟؟بچسب به همون...
و همچنین اگه تو کل موارد زندگی نظرات منطقی نه احساسی داشته باشی.والدینت بیشتر به حرفات و تصمیماتت اعتماد میکنن
موفق باشی
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
mr6262عزیز
باید ادبیاتم رو خیلی شسته رفته کنم تا بتوانم حرفهایی را که می خواهم بزنم را بزنم و پستم منهدم نشود
عزیز دل خواهر
ضمن احترام فراوان نسبت به خانواده ی محترم تو من از مسئله به شکل کلی حرف می زنم .
ادعای روشنفکری و بلغور کردن حرفهای روانشناسان و .............یک نقاب است .درست مثل جلوی پیراهن و پشت پیراهن که قابلیت این را دارد که در هر طرف چیزی جداگانه و حتی بی ربط به موضوع طرف دیگر نوشته شده باشد .
پای صحبت روانشناس نشستن الزاما با خودش تغییر روش و تغییر تفکر و تغییر رفتار و احساس نمی آورد .
پای صحبت روانشناس می نشینم چون حال ندارم دو خط کتاب بخوانم و با نظرات و عقاید روانشناسان مختلف داخلی و خارجی آشنا بشوم و بر حسب مغز و تفکر خودمان مطالب را درک کنیم و روش سمعی برای من نوعی روش مناسب تری است از اینکه نشان بدهم آدم فهیم و به روزی هستم و تیتر وار همانهایی که روانشناس می گوید را تحویل بقیه می دهم که الزاما شاید درست هم متوجه نشده باشم و.............
این چیزی که داری ازش صحبت می کنی که من هم بسیار شاهد آن هستم و بعضا خودم هم یکی از همین جماعت هستم که تو هم یکی از همین جماعت هستی حکم آدامسی است که گوشه ی لپ و زیر دندون خیلی ها این ور اون ور تاب می خورد و دستمالی می شود اما الزامی بر اینکه مغز را از حالت اکبند خارج کند نیست و در صورت خروج از اکبندی نیروی عجیبی به تن نیز باید وارد می شود تا از محدوده ی عادت ها و از همه مهم تر آلودگی ها خارج شویم و ............ . ( تغییر کردن کار سختی است )
اما از کجا این انگشت اتهام را به سمت اکثریت جماعت به ظاهر روشنفکر و به روز می گیرم ؟!
از آنجا که والدین محترم در مراسمی به اسم خواستگاری دور هم جمع می شوند و بر سر مهریه و مراسم عروسی و ...............با هم شروع به تجارت می کنند ! و چیزی که ابدا نمی بینی رد پایی ازاحترام و عشق است . ( البته ادعای همه چیز به وفور هست اما واقعیت درک احترام و عشق خیر نیست ) و باز تاکید می کنم حتی منظورم عشق رمانتیک دختر و پسر به هم نیست بلکه عشق در چرخه ی روابط بین انسان هاست و حقوقشان و ...........که عشق دختر و پسر هم به همان نسبت ابدا وجود ندارد ( ادعایش را چرا می بینیم اما واقعیتش می شود همین آمارهای طلاق و تو سر هم کوبیدن ها و توقعات بی جا و اره بده و تیشه بگیرها و .........
چرا نیست ؟!
و چرا تو حق نداری از پدر و مادرت گله کنی ؟
چون تو هم به عنوان یک فرد پای میز مذاکره و قرارداد تجاری بستن شرکت داشتی و مثل یک کارمند نشستی تا ببینی مافوق هایت چه تصمیمی برای این تجارت بدون عشق و احترام می گیرند و ....حتی پدرت هم اجازه ندارد مادرت را متهم به بدجنسی بکند . چون او هم پای میز مذاکره تجاری بود و.............( همه ی شما به نوعی در این جلسات حضور داشتید و نتیجه ی قرارداد هم به هر یک از شما سودی رسانده و.........)
در نتیجه اینجا می بینی که تو هم علی رغم ناراحتی از وضعیت کنونی خودت داری از روش پدرو مادرت پیروی می کنی و آنها هم از روش پدر و مادرشان و همان که یاد گرفته اند پیروی می کنند و ................
اما قبل از اینکه بخواهی هر حرکت اکروباتیکی بزنی باید معنی حقیقی و الزام احترام و عشق را بر روابط میان انسان ها درک کنی و این مسائل را با درک بالا وارد چرخه ی زیستی خودت بکنی . این درک ترا به سمت تابو شکنی هدایت می کند .
چرا ؟ چون ما در فرهنگ خود ادعای خیلی چیزها را داریم اما به واقع رعایت نمی کنیم حتی در میان جوان امروزی هم که مدعی مدرنیته هست . یعنی واقعیتش عشق و احترام نداریم که بخواهیم رعایت کنیم .
کاسب و تاجر هستیم . در گرو چه چیزی می دهی تا من چه چیزی به تو بدهم و آیا بدهم - آیا ندهم و .............
فعلا تا اینجا داشته باش تا بعد ..........
RE: میان سنت و مدرنیته گیر کردم
میدونم که شرایط سختی داری و تا اینجا هم چی کشیدی
من خودم وقتی میبینم بخاطر این کارهاشون چقدر از زندگی عقب افتادم و الان اون جایی نیستم که میخواستم بغض میاد توی گلوم
اما بذار از تجربیات خودم بهت بگم
من به خودم گفتم که باید بسوزم و بسازم
منکه نمیتونم بیام اونارو تغییر بدم و اخلاقشون رو اصلاح کنم
از طرفی خودم هم نمیتونم کار خاصی بکنم,چون اگه عرضه داشتم 10سال قبل میکردم
میرفتم یه شهر دیگه درس میخوندم
یا با کسی که بهش علاقمند بودم و میدونستم میتونم یه زندگی خوب باهاش داشته باشم ازدواج کرده بودم
حالا توی 30سالگی چه حرکت انقلابی میخوام بکنم
پس قبول کردم که من این توانایی رو ندارم و بهتر هست دیگه روی اینکه چیکار کنم از این حال دربیام فکر نکنم,چون بیشتر اعصابم بهم میریزه
پس قبول کردم که با این مشکل باید همینجوری بسازم
اما فرضا اگه پول قبض تلفن گیر میدن با خریدن یه ایرانسل مشکل رو حل کردم
یا وقتی بهم این اجازه رو نمیدادن که مسافرت مجردی با دوستام برم,ارتباطم رو با اون دوستام قطع کردم که وقتی اونا میرن جایی و من نمیتونم از غصه خوردن داغون نشم
درسته که این روش هم یه بدیهایی داره
اما برا خود من از جنگ با خانواده خیلی بهتر هست
من خودم دنبال این رفتم که بروشی که بهار گفت آروم آروم استقلال بدست بیارم
اما آخرش از نظر روانی خسته شدم