ســلام....
نقل قول:
سلام. پست اول اون یکی تاپیکتو خوندم
.ممنون از وقتی که گذاشتی...
نقل قول:
خونوادت به فکرت بودن نذاشتن زندگیت با ازمون خطا تلف شه
اره منم قبول دارم..
نقل قول:
به نظرم خوشی بی خیالت کرده!
..ولی خدایی خوشی نزده زیره دلم....نمیدونم شاید اون پستی که نوشتم درست مطلب رو نرسونده باشم....یا اغراق کرده باشم...اما اینو میدونم که خوشی زیر دلم نزده..
نقل قول:
.بسکه هیچ مانعی تو زندگیت نداشتی حوصله ات سر رفته!!
نه نه اصلا اینطور نبوده و نیست....نمیشه همه آدمهارو باهم مقایسه کرد بالاخره هرکسی یه جوری آزموده میشه..
نقل قول:
.برعکس تو من بسکه مانع تو زندگیم داشتم نفسم بند اومده.
انشاا.. همیشه شاد و موفق باشی...
===========================================
نقل قول:
من دیگه رفتم اون یکی تاپیکت رو خوندم.چه دختر گل و خوبیم منSmile
چندتا نقل قول ازت میذارم خوب بهشون دقت کن.
از تو هم ممنون بابت وقتی که گذاشتی....
نقل قول:
کاملا مشخصه بشدت به اینکه دیگران بهت توجه کنن اهمیت میدی..بانک احساسیت فقط توسط دیگران پر میشه و وقتی اون توجهی که دوست داری دریافت نمیکنی عقب میکشی.تو خودت کز میکنی و محبتت به چیزایی دیگه کمرنگ میشه.نمیدونم اسمش مقابله به مثل هست یا سعی برای بی اهمیت شدن محبت.
بانک احساسیت نباید به هیچ کس وابسته باشه
:72:
نقل قول:
تو پست اولم هم ازت پرسیدم خودت رو دوست داری؟
برام مهم نیست لباس و غذا دوست داری یا نه..خودت رو..خودت رو دوست بدار.
منم جواب دادم نه...و منظورم این بود غیر از اینکه خودم رو دوست ندارم.....نوع زندگیمم ..پوشش....خوراک وووو هم برام چندان اهمیتی نداره....
نقل قول:
هیچی نمیشه..از چی میترسی پسرجان..تو ادم اهنی نیستی که بهت برنامه بدن و تو هم مطابق اون رفتار کنی..تو هم ادمی علایقی داری..اما وقتی مرتب تو سر علایقت بزنی همین میشه که بی تفاوت میشی.
دوست عزیزم باید برگردی به گذشته..به وقتی که برای خودت برنامهای ریز و درشت داشتی..ممکنه مربوط به گذشته نزدیک باشه یا زمان خیلی دور..مهم نیست فکر کن تا یادت بیاد..
[color=#FF1493]کلی علایق تو وجودت هست که مجال بروز پیدا نکردن...پیداشون کن..کشفشون کن...اونایی که میشه رو انجام بده...
:72:
نقل قول:
یه چیزی میگم نخندیا..من وقتی بچه بودم خیلی دلم میخواست یه وسیله ای رو داشته باشم اما خوب نصیبم نشد..حالا که بزرگ شد وقتی پشت ویترین مغازه دیدمش به خودم گفتم باید بخرمش..نمیدونی چه کیفی کردم..اره یه وسیله ساده اما پر از ذوق.
حالا منم یه چیزی میگم..بعید میدونم نتونی نخندی...بخندی هم اشکالی نداره..حداقلش اینه که یه نفر چند ثانیه ایی شاد شده....تقریبا همین تجربه ی شما رو منم دارم.....با این فرق که به قولی لج کردم و هنوز اون چیزی که میخوام رو نخریدم...این حرفم رو تاحالا به کسی نگفتم.....نمیدونمم الان تعریف کنم یا نه.....
میگم حالا.....چون احساس راحتی میکنم در حال حاضر....
دبیرستان یا راهنمایی که بودم...فکر میکنم حدود 8-9 سال پیش...یه چیپس هایی اومده بود ایران شکل قوطی بود که عکس روش یه مرد سیبیلو بود...راستش مارک و ایناش یادم نیست...اون موقعه 900تومن بود..چیپس های معمولی هم 200 تومن ....خیلی دوست داشتم که از اونا بخورم...اما بخاطر همین بی اهمیتی به خودم نخوردم...چندین بار دیگه هم دیدم از اونا اما میگم انگاری لج کرده باشم...بازم نخوردم......
=====
نقل قول:
هت پیشنهاد میدم با کودک درونت ارتباط بگیری.کاری که از چندماه پیش تا شروع کردم و مفید بوده...اینطوری دلخوشیات و دلتنگیات رو کشف میکنی.بعد میتونی برای انجامشون برنامه ریزی کنی..اونایی هم که نمیشه انجام داد خودت رو و کودکت رو قانع کن..
یادت باشه مهم اینه خودتو دوست داشته باشی...کودک درونت قهر کرده..بهش محبت نکردی..به علایقش توجه نکردی..حالا اونم به هیچ کس و هیچ چیزعلاقه نشون نمیده.
ممنون بابت معرفی اون مطالب جالب و مفید...نمیدونم وبلاگ خودتونه یا نه....هم وبلاگ رو دیدم هم سایت بهار حقیقی رو...مطالب جلسه 56 رو کامل و با دقت خوندم به علاوه جلسه 26......اما راسیتش رو بخوای من اصلا این چیزا رو قبول ندارم اول میخواستم نخونم اما دیدم نخونده نمیشه قضاوت کرد قبلا مطالبی در این ضمینه خوندم و دیدم نا آشنا نیستم اما احساس میکنم این چیزا برای دنساسس واقعی نیست....یه جورایی برام خنده داره....همه اونا درسته ها اما این چیزا رو مشاورها و روانشناس ها میگن که فقط هم به درد خودشون میخوره......این چیزا توی کتاباس....دنیایی واقعی خیلی فرق داره با این حرفا.....
==============
به نظر من باید محبت کنی تا بهت محبت کنن.....این نظر منه موقع زدن تاپیک فکر میکردم بحث به این سو بره....... حالا اگه بگیم همین حرف درسته...یعنی من به این حرف اطمینان دارم پس باید بهش عمل کنم....حالا چرا نمیکنم سواله...یه چیزی هم بی تعارف بگم تا حالا این کار هم نکردم...چرا الکی بگم...نه کردم نه بلدم که انجام بدم...هرکسی هم در مقایلم این رو انجام بده کلا یه جمله میاد تو ذهنم...... چه لوس....همین.
=====
یه چیز دیگه هم میخواستم تعریف کنم منتظر بودم کسی بپرسه اما خوب کسی نپرسید.......تجربه دوست جنس مخالف هم داشتم....فکر میکنم پارسال بود یا قبل تر...برای چند ماهی با دختری دوست بودم ..بخاطر محبت دیدن هم دوست نشدم...چون بعد از این همه سال دوست نشده بودم و تجربه اش رو نداشتم میخواستم ببینم واقعا چه لذت داره که خیلی ها دنبالش ان....آخه معمولا دیگه از سن 18-19 سالگی طرف فکر و ذکرش این چیزا میشه....من توی 22 سالگی تجربه اش کردم....برای اولین بارم بود همه هم میگفتم وابستگی میاره و این چیزا اما اصلا من علاقه ایی نداشتم به این دوستی فقط بخاطر تجربه کردنش بود....که از شروعش بگیر تا باقی قضایا همش از طرف اون شروع شد دقیقه برعکس همه که پسرها طالب تر هستن...
حالا کاری ندارم .....این چیزا روگفتم که این حرفم رو بگم....چند ماهی باهم بودیم....خیلی هم بهم محبت کرد و کلا دختر مهربونی بود...اما بازم من ذره ایی محبت نکردم بهش...علت بهم زدنمونم این بود که اون بنده خدا دید این همه محبت میکنه اما محبتی نمیبینه..مثلا دوست داشت دستشو بگیرم..من علاقه ایی نداشتم...یا دوست داشت حرفایی بهش بزنم..نمیزدم...یا چیزای دیگه........گفت حتما با دختر دیگه ایی دوست هستی..کس دیگه ایی رو دوست داری....سر همین هم تموم کرد.....من گفتم براش که نه من کسی رو دوست ندارم.......واقعا هم همین طور بود....
=====
واااای چقدر پر حرفی کردم...فکر کنم از اون موقعه ها بود که نمیشه جلوی منو گرفت و روز حرف زدنم بود...بازم ببخشید اگه پر حرفی شد...