اين روزها دارم سعي ميكنم از اشتباهاتم درس بگيرم وخودم راببخشم
رابطه ام با خدا خيلي بهتر شده
اما ميان اينهمه درگيري چيزي است كه هنوز نتوانسته ام با ان كنار بيايم
همسرم با چند خانم ارتباط داشت,تلفني,حضوري يا شايد وسيع تر,مهم نيست...
انقدر ان روزها ازار روحي ديدم كه اين ميانشان كم بود
خانمي اين وسط بود كه همسرم ادعا ميكرد خيلي اورا دوست دارد و سه سال هست كه با او دوست است و از زمان ازدواج ما باز هم ان خانم ول كن نبوده و تماس يا اس ام اس داشته
اين خانم عملا همچنان منتظر بود من بروم,دليلش هر چه بود من همسرم را خوب شناختم تحفه اي نبود و تقديمش كردم
اما زخم خوردم,نه از همسرم .ازيك زن!!!
در باورم نميگنجد.حتا وقتي گفتم من هم تمايلي به ادامه ندارم و تصميم ما جدايي است خود
را به ان راه ميزد و ميگفت خانم تهمت نزنيد و بلافاصله با همسرم تماس ميگرفت به خيال اينكه من نيستم يا ميدانست و مهم نبود
من كه خودم داشتم ميرفتم دليل اين رفتارها چه بود به من ميگفت بهتره به جاي اين حرفها به زندگيت بچسبي و به همسرم ميگفت عزيزم ميخواهي باهاش حرف بزنم برگرده؟؟؟
مگر خودش نميفهميد ازار ميبينم,خودش زن بود
سوال من اينست.نميخواهم تقبيحش كنيد يا جوابي احساسي بگيرم
يك جواب منطقي ميخواهم كه ديگر فكرم ازار نبيند
اين وسط حس اصلي چه بود:عشق يا خيانت
كه اگر بدانم عشق بود ميبخشم واگر دزدي عشق هيج جور نميتوانم ببذيرم. ذهنم نميبذيرد
من هم زنم,او جنگيد براي عشقش يا من عاشق نبودم؟
مگر يك زن ميتواند عاشق سهم ديگري شود پس چرا وقتي عشق من فقط سهم من نبودو دنبال هوسش رفت براي من حقير شد؟
تورا به خدا درگير احساسات و همزاد پنداري نشويد و كمكم كنيد بدانم اشكال كار من كجاست