در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
سلام.
بعضی مسائل توی زندگیمون وجود دارن که شاید خیلی به دید خودمون نیاد. (از این جهت که بهش عادت کردیم و قبول کردیم که قابل تغییر نیست)
اما یکی که تازه وارد خانواده ی ما میشه، ممکنه به چشمش بیاد.
و ممکنه خیلی باعث تعجبش بشه. و در موردش قضاوت کنه و احیاناً قضاوت اشتباهی هم بکنه.
مثال میزنم تا واضح بشه.
مثلاً پدر من در زندگی هر کدوم از ماها، خیلی دخالت میکنن.
البته به مرور زمان ، این اخلاق پدرم باعث شده که تا حد زیادی مسائلمون رو باهاشون در میون نذاریم.
اما مسائلی که میدونن و به ناچار در جریان قرار میگیرن، خیلی باعث ایجاد تنش میشه.
مثلاً کنکور. که خب هم زمانش مشخصه و به ناچار پدرم متوجهش میشن. و هم رشته ی انتخابیمون دیر یا زود مشخص و علنی میشه. و نصیحت های مدام و پشت سر هم، که بیشتر باعث ایجاد استرس میشه تا آروم کردن ما.
یا اینکه یادمه اولین باری که میخواستم برم سر کلاس برای تدریس، پدرم چقدر ریز به ریز رفتارام رو میگفتن باید اول که وارد کلاس میشی، چه جوری وارد بشی، اینجوری باشی، اینجوری حرف بزنی، این کارو بکنی، اون کارو نکنی و....
نمیگم بده. یا من بدم میاد. اما معمولا تا یه سنی با آدم اینجوری برخورد میکنن. از اون به بعد باید بذارن خودم مطالعه، تحقیق یا حتی آزمون و خطا کنم تا یاد بگیرم نه اینکه بهم دیکته کنن.
یه مثال دیگه:
وقتی جلسات خواستگاری برگزار میشه، کسیکه بیشتر در جمع صحبت میکنه، پدرم هست.
از میون حرفای پدرم، اینجوری استنباط میشه که ما خیلی بچه های محدودی هستیم، همیشه حواسشون به ما بوده و...
این حرفا، در دید پدرم خیلی خوب هست. از جهتی هم واقعاً خوبه.
اما از یه جهت دیگه، خیلی بده. یعنی اگه ما حواسمون به بچه هامون نباشه و صبح تا شب -بعبارتی- نپاییمشون، راه اشتباه رو میرن.
در صورتیکه در واقعیت اینجوری نیست. و انقدر مراقبت لحظه به لحظه از ما ندارن! نمیدونم چرا از دید پدرم اینجوریه و اینجوری میگن.
در واقع اختلاف نظرهای زیادی دارم با پدرم. که هر کدوم ممکنه مسئله ای جداگونه باشه برای خودش.
مشکلم اینه که همچین موضوعی (اختلاف نظر ها در زوایای مختلف) رو باید مطرح کنم؟
یعنی بگم که اینجوری نیست؟
ممکنه مجبور بشم تمام صحبتای پدرم رو نقض کنم و دونه دونه اونا رو توضیح، (یا شایدم در دید خواستگارم توجیه) کنم.
اگه بگم، در دید شخص خواستگار شبهه ای پیش نمیاد؟
اگه نگم، بازم یه شبهه از یه جنس دیگه بوجود نمیاد؟
ممنون که کمکم میکنید.:72:
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با خانواده دارم صحبت کنم؟
جلسات اول لازم نیست بگی
در ضمن اینکه پدر رو (از کانال مادر)قانع کن که یه سری حرفها لازم نیست تو جلسه خواستگاری زده شه
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
ممنون جوانه که پاسخ دادی.
بله. منظورم جلسات اول نبود.
جلسات بعدی، مثلاً سوم یا چهارم بیشتر منظورم بود.
پدرم قانع نمیشن که یه سری حرفا برای جلسات خواستگاری نیست.
چون کاملاً از دید ایشون لازمه.
RE: آیا باید در جلسات خواستگاری در مورد اختلاف نظر هایی که با خانواده م دارم صحبت کنم؟
به پدرتون بگید شما با این نوع صحبت این شبهه رو در نظر آنها پدید میارید که مثلا ما زیادی وابسته هستیم و این وابستگی بیش از حد باعث میشه نتونیم زندگی مستقل رو تشکیل بدیم و از پس تصمیم گیری و انجام امور زندگی بعد از ازدواج بر نیاییم.
پدرتون احتمالا جواب میدن نخیر. اصلا منظور من این نیست. و این حرف من یعنی ... و تو چون پخته نیستی این حرف رو میزنی و ...
شما در جواب بگو این که منظورتون فلان هست رو من میدونم که دخترتونم. اما اونا اشتباه متوجه میشن. کما این که فلان خواستگار به من گفت شما به نظر میرسه برای امور روزانه و علل خصوص تصمیم گیری بسیار وابسته به پدر باشید و خوب مسلما این میزان وابستگی زیاد خوب نیست و .....
خلاصه که به پدر بفهمون طرز صحبتشون باعث شبهه و نگرش غلط خواستگار میشه.
این قدم اول هست.
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
دختر مهربون عزيز...آيا از طرف خواستگارت در اين مورد حرفي پيش اومده؟يا اينها فقط تصورات خودته؟يعني خودت فكر ميكني كه نكنه اونا اين جوري فكر ميكنن؟
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
دختر مهربون عزيز...آيا از طرف خواستگارت در اين مورد حرفي پيش اومده؟يا اينها فقط تصورات خودته؟يعني خودت فكر ميكني كه نكنه اونا اين جوري فكر ميكنن؟
راستش، چند وقت پیش متوجه شدم که خواستگاری که پارسال داشتم و تقریباً قضیه ازدواجمون داشت جدی میشد، به خاطر اخلاق پدرم منصرف شدن.
خیلی از این موضوع ناراحت شدم.
اما نمیتونم درک کنم کسی به خاطر این مسئله پا پس بکشه.
پدر من خصوصیتای خوب خیلی زیادی دارن. و اصلاً وجهه منفی ای ندارن.
و در اجتماع فرد معتمدی محسوب میشن.
اما خب اخلاقای فوق العاده خاصی هم دارن.
که میگم، برای ما عادی شده.
اما از دید بقیه، نه.
رز زرد، از شما هم ممنونم.
اگه بخوام مستقیماً این موضوع رو با پدرم مطرح کنم، بهتره وقتی که یه موردی جدی میشه به پدرم بگم یا حتی وقتیکه موردی نیست هم این موضوع رو پیش بکشم؟
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
همین موضوع پارسال رو مطرح کنین و بگید حرفی که باعث شبهه میشه، زده نشه بهتره.
باید داستان سرایی کنی دیگه. جوری که پدر بفهمن در عمل حرفهاشون داره نتیجه بدی میده (در دید بقیه)
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
سلام دختر مهربون
ببین خانومی...ایشون پدر شماست...برخی مواقع پدر و مادرها سعی میکنن برای پررنگ کردن نقش خودشون این کارها رو بکنن.
من حس میکنم پدرت این تصور رو داره که داره اون جایگاه پدریش رو از دست میده...اقتضای سنش و جایگاهش ایجاب میکنه که شما رو راهنمایی و نصیحت کنه
پدر منم مثل پدر شما بود...اوایل خیلی خیلی بیشتر بود...اما من برخوردم رو با پدرم عوض کردم...حالا که نصیحت میکنه قشنگ میشینم پای حرفاش و میگم :
آره بابا...راست میگین...عجب حرف خوب و کاربردی زدی....بذار دفتر بیارم توش بنویسم هیچ وقت یادم نره....یکی دو سال بعد از این برخوردهام پدرم خیلی خیلی عادی شده
و من فهمیدم شاید جایی رفتار من و برادرم طوری بوده که سبب شده پدرم فکر کنه داره جایگاهش رو از دست میده
شما وقتی پدرت میگه سر کلاس اینو بگو اونو نگو...همونجا بگو..چشم بابا.سعی میکنم دونه دونه اینا رو اجرا کنم...
اما خودت وقتی از خونه اومدی بیرون هرکاری دوست داشتی بکن...همون آزمون و خطا رو انجام بده...
در مورد خواستگارتون هم ...کارش خیلی عجیب بوده...اگر واقعا علاقه ای در کار بود به قول شما اینهمه ویژگی مثبت پدر رو رها نمیکرد و بچسبه به اون یه دونه
در واقع کسی که به خاطر این مسائل که به خود شخص دختر اصلا مربوط نیست پا پس بکشه فکر نمیکنم خیلی بشه روش حساب کرد
اما دختر مهربون عزیز
یه نکته بهت بگم:
خواهشا لطفا طوری برخورد نکنی که ذره ای به شخصیت و مقام بزرگ پدرت لطمه ای زده بشه...اونا الان سن و سالشون طوری نیست که ببینن دارن کار اشتباهی میکنن...
دوست دارن تایید بشن....من وقتی میبینم این طرز فکرها به وجود آمده و جبهه گیری هایی ممکنه بشه که غرور مردانه یه پدر رو خدشه دار کنه به خدا تنم میلرزه...از اینکه یه روزی دیر بشه....
موفق باشی
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
سلام.
بعضی مسائل توی زندگیمون وجود دارن که شاید خیلی به دید خودمون نیاد. (از این جهت که بهش عادت کردیم و قبول کردیم که قابل تغییر نیست)
اما یکی که تازه وارد خانواده ی ما میشه، ممکنه به چشمش بیاد.
و ممکنه خیلی باعث تعجبش بشه. و در موردش قضاوت کنه و احیاناً قضاوت اشتباهی هم بکنه.
مثال میزنم تا واضح بشه.
مثلاً پدر من در زندگی هر کدوم از ماها، خیلی دخالت میکنن.
البته به مرور زمان ، این اخلاق پدرم باعث شده که تا حد زیادی مسائلمون رو باهاشون در میون نذاریم.
اما مسائلی که میدونن و به ناچار در جریان قرار میگیرن، خیلی باعث ایجاد تنش میشه.
مثلاً کنکور. که خب هم زمانش مشخصه و به ناچار پدرم متوجهش میشن. و هم رشته ی انتخابیمون دیر یا زود مشخص و علنی میشه. و نصیحت های مدام و پشت سر هم، که بیشتر باعث ایجاد استرس میشه تا آروم کردن ما.
یا اینکه یادمه اولین باری که میخواستم برم سر کلاس برای تدریس، پدرم چقدر ریز به ریز رفتارام رو میگفتن باید اول که وارد کلاس میشی، چه جوری وارد بشی، اینجوری باشی، اینجوری حرف بزنی، این کارو بکنی، اون کارو نکنی و....
نمیگم بده. یا من بدم میاد. اما معمولا تا یه سنی با آدم اینجوری برخورد میکنن. از اون به بعد باید بذارن خودم مطالعه، تحقیق یا حتی آزمون و خطا کنم تا یاد بگیرم نه اینکه بهم دیکته کنن.
یه مثال دیگه:
وقتی جلسات خواستگاری برگزار میشه، کسیکه بیشتر در جمع صحبت میکنه، پدرم هست.
از میون حرفای پدرم، اینجوری استنباط میشه که ما خیلی بچه های محدودی هستیم، همیشه حواسشون به ما بوده و...
این حرفا، در دید پدرم خیلی خوب هست. از جهتی هم واقعاً خوبه.
اما از یه جهت دیگه، خیلی بده. یعنی اگه ما حواسمون به بچه هامون نباشه و صبح تا شب -بعبارتی- نپاییمشون، راه اشتباه رو میرن.
در صورتیکه در واقعیت اینجوری نیست. و انقدر مراقبت لحظه به لحظه از ما ندارن! نمیدونم چرا از دید پدرم اینجوریه و اینجوری میگن.
در واقع اختلاف نظرهای زیادی دارم با پدرم. که هر کدوم ممکنه مسئله ای جداگونه باشه برای خودش.
مشکلم اینه که همچین موضوعی (اختلاف نظر ها در زوایای مختلف) رو باید مطرح کنم؟
یعنی بگم که اینجوری نیست؟
ممکنه مجبور بشم تمام صحبتای پدرم رو نقض کنم و دونه دونه اونا رو توضیح، (یا شایدم در دید خواستگارم توجیه) کنم.
اگه بگم، در دید شخص خواستگار شبهه ای پیش نمیاد؟
اگه نگم، بازم یه شبهه از یه جنس دیگه بوجود نمیاد؟
ممنون که کمکم میکنید.:72:
با سلام
خدا پدرتون را برایتان حفظ کند. انشاء الله سالهای سال زیر سایه پدر و در تکیه به او و با استفاده از راهنمایی هایش بتوانی زندگی را تجربه کنی.
سالها می گذرد و شاید یک روزی چنین مشکلات امروزیت جزء لذت بخشترین خاطرات زندگیت بشود.
خدا به دخترانی که پدرانشان فوت کرده است صبر دهد و پدرشان را بیامرزد.حتما در چنین مواقعی حس می کنند همه مسئولیتهای انتخاب بر دوششان هست و پشتوانه و تکیه گاهی ندارند. معمولا بغض دارند و هنگام عقد اش در چشمانشان جاریست.
دوست دارم قبل از مطالعه باقیمانده این مطلب ، تشکرت را پای این پست: واقعیت های سخت زندگی ، ببینم.
(بعضی پستها چقدر تشکر کم دارند!!!)
اما در مورد سئوال شما:
هر کس که قصد دارد با شما ازدواج کند با یک دختر مهربان در میان کویر لوت به صورت انفرادی ازدواج نمی کند. بلکه با یک دختری ازدواج می کند که طبیعتا در یک خانواده هست که والدین و خانواده دارد، اقوامی دارد ، فرهنگی و رسوم و مذهب و اعتقاداتی دارد.
پس هنگام شناخت به صورت یکپارچه باید همه چیز را با هم دید. اینطور نیست که دختر و پسر صرفا روی خصوصیات شخصی یگدیگر بررسی کنند. بلکه باید معیارهایشان کلیت بیشتری داشته و سایر مسائل مهم طرفین را در خود جای دهد.
لذا با این توضیحات هرکسی هم قصد ازدواج با شما را دارد باید پذیرای خانواده شما (همین طور که هستند)، باشد. شما هم همین طور.
بسیاری موارد که شما از پدرتان گفتید، عمومیت دارد، و والدین با تجربه ای که دارند به زعم خود کمکهایی به فرزندان خود می کنند. البته واکنش فرزندان به نظرات والدین متفاوت است؛ بعضی پس می زنند، بعضی می پذیرند، بعضی بی تفاوت هستند، بعضی گزینش می کنند، و بعضی هم عاشق این توجهات هستند و گاهی هم کسی متنفر هست. گاهی هم کسی قصد دارد تغییرات را وارونه کند و والدین را تغییر دهد. اما جدا از اینکه چه واکنشی در قبال والدین داشته باشیم. شرط اول اینست که این بافت خانواده را به عنوان یک بستر و صورت مسئله پذیرا باشیم و نخواهیم که برای ازدواج به چالش بکشیم. بلکه انعطاف و گفتگو می تواند تا اندازه ای کمک کند. اما به معنی تغییر صد درصد والدین نیست.
RE: در خواستگاری، در مورد اختلاف نظر هایی که با پدرم دارم صحبت کنم؟
سلام دختر مهربون
تو هم مثل همه ی دختران دم بخت به هر حال ازدواج خواهی کرد .من به مقوله ی خواستگار و ازدواج نمی پردازم .
هر چند که در بحث تاپیک تو باید از سه جایگاه
پدرت
تو
خواستگار
به مسئله نگاه کرد و..................
از نگاه من تو با پدرت مکالمه داری و عدم پذیرش و..........( این مسائل در تو حل شود بقیه ی مسائل تحت الشعاع قرار می گیرند و خود به خود حل می شوند .
خدا زنده نگهدارد پدرت رو . با هر خصوصیت اخلاقی مثبت و منفی که دارد . چه خوب که وجود نازنینش هست تا بتوانی به بودنش . به حضورش . به هر نفسی که می کشد . به حرفهایش . به بوی تنش فکر کنی .( من اگر جای تو بودم سجده ی شکر را پائین پای خودش به جا می آوردم و دستانش را در حالی که بو می کشیدم با بوسه ، وجودم را سیراب از حضورش - از سایه اش -مهرش - خنده هایش - و ............می کردم .)
درست و غلطش نکن . قرار نیست دنیا را از نگاه او ببینی اما درک کن که وقتی پدرت بعضی از حرف ها را می زند در لابه لای حرفهایش ، وجودش غرق افتخار کردن به توست .
نمی گویم درست است یا روش غلطی است اما هر چه هست این پدر مال توست .موجود عزیزی که لنگه ندارد . شریک ندارد . جایگزین ندارد .واحد واحد .........
روش عشقبازی کردن با پدرت را با همین پدری که تعریف می کنی و به تصویر می کشی یاد بگیر . چرا که برحسب قانون هستی عمر جاوید ندارد و خیلی زودتر از آنچه فکر کنی دیر می شود و چشمت به صندلی خالی او خشک می شود و دلتنگ حتی رفتارهایی که امروز به نقد می کشی می شود . ( در پذیرش پدرت باش )
اگر در پذیرش پدرت باشی می توانی به او عشق بدهی و از او عشق بگیری .
چه کسی درست صد در صد درست است که پدر تو باشد ؟
چه کسی بی اشتباه است که پدر تو باشد ؟
تو خودت چقدر درستی ؟!!
اصلا این درست چیست ؟
درست و غلط ، چیزی بر مبنای ذائقه ( من دوست دارم و من دوست ندارم ) است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
یه مثال دیگه:
وقتی جلسات خواستگاری برگزار میشه، کسیکه بیشتر در جمع صحبت میکنه، پدرم هست.
از میون حرفای پدرم، اینجوری استنباط میشه که ما خیلی بچه های محدودی هستیم، همیشه حواسشون به ما بوده و...
این حرفا، در دید پدرم خیلی خوب هست. از جهتی هم واقعاً خوبه.
اما از یه جهت دیگه، خیلی بده. یعنی اگه ما حواسمون به بچه هامون نباشه و صبح تا شب -بعبارتی- نپاییمشون، راه اشتباه رو میرن.
در صورتیکه در واقعیت اینجوری نیست. و انقدر مراقبت لحظه به لحظه از ما ندارن! نمیدونم چرا از دید پدرم اینجوریه و اینجوری میگن.
در واقع اختلاف نظرهای زیادی دارم با پدرم. که هر کدوم ممکنه مسئله ای جداگونه باشه برای خودش.
به قسمتهایی که پررنگ کردم دقت کن .
تو از قضاوت شدن در نگاه خواستگار می ترسی و................
در نتیجه پدرت نیست که غلط است بلکه ترس تو غلط است ............در نتیجه پدرت را همینگونه که هست بپذیر و روی خودت و ترس هایت کار کن که البته این ترس عواقب دیگری هم دارد از جمله تائید گیری . وابسته شدن به تائید و مهم بودن قضاوتهای دیگران حتی اگر قضاوتهایشان نادرست باشد و .................
در نهایت نوازش دادن به خودت با این عنوان که پدرم بد و اشتباه کار است چرا که با این سبک از حرف زدن بر سر راه ازدواج من مانع ایجاد می کند و نظر مثبت خواستگار را تغییر می دهد و ............!
و در مرحله ی بعدی و در نهایت با توضیحاتت به خواستگار در پی اثبات خوب بودن خودت و پدرت و تائید گیری و..............