نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
سلام دوستاي خوبم.
نمي دونم از كجا شروع كنم ولي اول بهتره يه كم از خودم بگم من 30 سالمه و مجردم با اينكه تا اين سن ازدواج نكردم ولي روحيه مو نباختم و سعي مي كنم شاد زندگي كنم. من شاغلم و بعضي وقتا موقعيتهايي برا آشنايي برا پيشنهاد شده ولي بعضيا شو خودم رد كردم بنا به دلايلي... من از 6، 7 ماه قبل به خاطر كار اداري ، ماهي يك بار بايد براي دادن ليست به اداره ي مي رفتم در طول اين مدت يه آقا پسري بود كه كاراي من و تحويل مي گرفتم من بعد يه مدت احساس كردم ايشون از من خوششون اومده ولي باز اصلا به روي خودم نمي اوردم من هم از برخورد شون خوششم اومده بود و بعضي وقتا اگه مشكل كاري داشتم ازشون مي پرسيدم و ايشون هم راهنماييم مي كردم ايشون شماره تماسشون و داد ولي باز رابطه مون فقط كاري بود اين ماجرا گذشت و تا اينكه هفته پيش اين آقا مستقيم پيشنهاد آشنايي رو من دادن. من هم چون ازشون خوشم اومده بود گفتم مساله اي نيست و مي تونيم بيشتر آشنا شيم. اينم بگم ايشون هم سن من هستن و من سنم و بعد از پيشنهاد دادن بهشون گفتم و صادقانه مسائل ضروري كه برا استارت يه آشنايي لازمه رو هم مطرح كردم. ايشون چند روز اول رو باهام خوب بودن و بيشتر در مورد خودمون حرف زديم ولي بعد روز پنجم گفتم مي خوام يه موضوعي رو مطرح كنم . بعدگفتن من شايد يه بيماري داشته باشم و واسه همين نمي خوام شمارو وابسته خودم بكنم البته اينم (بگم ايشون در طول اين مدت چند روز سرماخوردگي شديد داشتن و مي گفتن تو ريه هاشون مشكل دارن)
خلاصه بدون اينكه دليل منطقي و قانع كننده بيارن من اين احساس و كردم كه بايد تموم كنم و ايشون هم با يه اس ام اس خدافظي كردن و الان اين فكر كه چرا ايشون اين كار و كردن درگير شدم هي فكر مي كنم مريضيشون بهونه بود يا دروغ تا ادامه ندن ولي ايشون با تمايول خودشون بهم پيشنهاد دادن همش فكر مي كنم به خاطر سنم بوده يا چي مي تونه باشه.. و در ضمن من از رفتارهاي ايشون مي دونستم كه ازم خوشش اومده ولي بعد از آشنايي نمي دونم چي مي تونه باعث تغييرشون بشه همش احساس مي كنم يه چيزي و ازم پنهون مي كرد
RE: نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
سلام بیتا جان
خوش امدی به همدردی
چرا میذاری به حساب بد شانسی؟چرا نمیگی شاید خوش شانس بودم..؟
شاید این اقا قصدش واقعا ازدواج نبوده...شاید میخواسته مدتی با شما دوست باشه و بعدش بره پی کار خودش...
بیتا جان یه امکان دیگه هم هست
اول از اینکه اینطوری دوست شدن با کسی اصلا درست نیست...منم اگر جای اون اقا بودم و قصدم واقعا ازدواج بود وقتی میدیدم یه خانوم چقدر راحت با من ارتباط تلفنی برقرار میکنه کمی مردد میشدم
بهتر بود به محض پیشنهاد دادن خیلی محترمانه میگفتی این شماره منزل ما...و ادامه این روند رو میذاشتی بعد از مراحل اولیه خواستگاری....
RE: نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Bita5
....... تا اينكه هفته پيش اين آقا مستقيم پيشنهاد آشنايي رو من دادن. من هم چون ازشون خوشم اومده بود گفتم مساله اي نيست و مي تونيم بيشتر آشنا شيم. اينم بگم ايشون هم سن من هستن و من سنم و بعد از پيشنهاد دادن بهشون گفتم و صادقانه مسائل ضروري كه برا استارت يه آشنايي لازمه رو هم مطرح كردم. ايشون چند روز اول رو باهام خوب بودن و بيشتر در مورد خودمون حرف زديم ولي بعد روز پنجم گفتم مي خوام يه موضوعي رو مطرح كنم . بعدگفتن من شايد يه بيماري داشته باشم و واسه همين نمي خوام شمارو وابسته خودم بكنم البته اينم (بگم ايشون در طول اين مدت چند روز سرماخوردگي شديد داشتن و مي گفتن تو ريه هاشون مشكل دارن)
خلاصه بدون اينكه دليل منطقي و قانع كننده بيارن من اين احساس و كردم كه بايد تموم كنم و ايشون هم با يه اس ام اس خدافظي كردن و الان اين فكر كه چرا ايشون اين كار و كردن درگير شدم هي فكر مي كنم مريضيشون بهونه بود يا دروغ تا ادامه ندن ولي ايشون با تمايول خودشون بهم پيشنهاد دادن همش فكر مي كنم به خاطر سنم بوده يا چي مي تونه باشه.. و در ضمن من از رفتارهاي ايشون مي دونستم كه ازم خوشش اومده ولي بعد از آشنايي نمي دونم چي مي تونه باعث تغييرشون بشه همش احساس مي كنم يه چيزي و ازم پنهون مي كرد
سلام بیتا جون راستش منم با مریم موافقم این رو نمیشه گذاشت به حساب بدشانسی
اتفاقا خیلی خوبه که همین اول قبل از درگیری احساسی و وابستگی ایشون مسیر خودش رو مشخصه کرده...درک می کنم که الان ذهنت خیلی مشغوله و دوست داری بدونی علت این رفتار ایشون چی بوده!واقعا بیماری بوده یا....
ولی ی مساله ای هم هست که اگر جریان بیماری ایشون جدی باشه..خوب ی هفته پیش هم میدونستن این بیماری رو دارن وموقع پیشنهاد دادن مطرحش می کردن یا اصلا به دلیل اون بیماری پیشنهاد نمیدادن....البته بازم نمیشه صدر دصد قضاوت کرد که راست می گن یا خیر
ولی ی سوالی..
فرض کنید به خاطر سن پشیمون شده؟
فرض کنید اصلا قصدش از اول دوستی بوده ودیده شما این جوری نیستی پشیمون شده؟
فرض کنید به هر دلیلی ایشون منصرف شده!!!
خوب واقعا با خودت بشین فکر کن چه فرقی می کنه دلیلش...!
چه فرقی به حال شما می کنه.
مهم اینکه شما از رفتار خودت اطمینان داشتی و صادقانه باهاش برخورد کردی...اون هم شمارو به صورت احساسی وابسته نکرده وبه هر دلیلی خداحافظی کرده ...
و دیگه بهش فکر نکن ...سخته ولی می تونی.:72:
RE: نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
ممنون دوستای گلم به خاطر راهنمایی تون. ولی این آقا از 7 ماه پیش از من خوششون اومده بود و هی غیر مستقیم با حرفاش و رفتاراش بهم می فهموند ولی خودش می گفت از این می ترسیدم که یکی تو زندگیتون باشه و من هم همیشه وقتی می خواست بهم بفهمونه که از من خوشش میاد حرف و عوض می کردم. و قبول کردن پیشنهادشون هم به منزله این نبود که حتما من قبول می کنم یا نه من بهشون گفتم می تونیم یه مدت آشنا شیم و گفتم که من از روابط الکی خوشم نمی اد. شناخت لازمه ازدواجه و من دوست ندارم با یه خواستگاری بدون شناخت طرف مقابلم با کسی ازدواج کنم و حتی این پیشنهاد این آقارو به مامانم گفتم و به ایشون گفتم مامانم اطلاع داره. فقط می خواستم کمکم کنید که این آقا وقتی بیماریشون و مطرح کردن خیلی ناراحت بودن طوری که گریه کردن و گفتن آزمایش دادم و چند روزه مشخص می شه ولی من چون احتمال می دادم شاید دلیل دیگه ای باشه بغیر بیماری خودم زود تموم کردم تا ایشون هم راحت بره پی زندگیش ولی اصلا دیگه نپرسیدم جواب آزمایشهایی که داده بودن چی شد. به نطرتون صلاحع زنگ بزنم بپرسم یا کلا بیخیال شم.
RE: نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
بیتا جان سلام..به همدردی خوش اومدی
شاید اون اقا منظورش از خوش اومدن یه رابطه غیر از ازدواج بوده اما با معاشرت باهات فهمیده تو دختری نیستی که بتونه به اصطلاح مختو واسه دوستی بزنه..
البته فکر نکنم مشکلت دقیقا اون اقا باشه...بیشتر ازاین ناراحتی که چرا کارها باب میلت پیش نمیره.درسته؟عنوان تاپیکت که اینو میگه.
الان ذهنت مشغوله و اختیارتو دستش گرفته مواظب باش ازش بازی نخوری.
نقل قول:
به نطرتون صلاحع زنگ بزنم بپرسم یا کلا بیخیال شم.
زنگ بزنی چی بپرسی؟
عزیز من یه موضوعی بود تموم شد حالا اگه بیشتر کشش بدی ممکنه به ضررت تموم شه ها.:305:
اون اقا اگه بخواد برمیگرده نخواد هم نمیاد..هیچی عوض نمیشه و بیتای گل ما همونطور گل هم میمونه..ذهنت رو ازاین موضوع منحرف کن...نذار تبدیل بشه به یه موضوعی که کاملا ذهنت رو اشغال کنه..
(توی پرانتز بهت بگم انقد دیدم ازاین مدل پسرا که به دختر خاله و دوست و...گفت من مریضیم و یه مریضی خطرناک دارم..هنوز خودمم نتونستم کشف کنم علت اینکارشون چیه..اما از هر چیزی مهمتر اینه که نباید ذهنتو با یه چیز بیهوده مشغول کنی)
توکلت به خدا..زنگ که نمیزنی هیچ..ذهنتو ازش منحرف میکنی..و خودتو اماده میکنی تا اونی که قسمتته بیاد..ذهنت رو ازاد کن و از کائنات طلب کن اون کسی که به صلاحته بیاد.
گودالت رو هم از همین الان بکن..اونوقت کارات باب میلت میشه.
موفق باشی
RE: نمي دونم اتفاقاي زندگيم از بدشانسي منه يا...
مرسی بهار عزیز چشم زنگ نمی زنم به قول شما اگه خودش خواست یا دوست داشتنش واقعی بود برمی گرده نه که هیچ هر چه پیش آید خوش آید. خدا مهربونه