پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
بابام اهل پز دادن بچه هاشه تا بچه مدرسه ای بودم پز می دادکه بچه ام درسشون خوبه و ال وبل و بچه های درس نخون فامیل و نصیحت می کرد که درس بخونید درس خوبه برا ایندتون خوبه . تا دانشگاه قبول شدم پیش دوست و اشنا کرد تو بوق و کرنا که دخترم دانشگاه قبول شده جلوی خودمون هیچ چی نمی گفت حتی طوری وانمودمی کرد که دانشگاه چیه درس چی میشه اما جلوی دوست و همکاراش پز ما رو می داد وقتی رفتم سر کار پز می دادکه دخترم میره سرکار و اینقد حقوق می گیره و اینقد مزایا داره و کلی تعریف و تمجید بی خود و الکی اما جلوی خودم وانمود می کرد که از کار کردن من راضی نیست و وقتی شبها اضافه کاری میموندم و ساعت 9 شب با اژانس می امدم کلی غر میزد و اما فرداش به همکاراش پز می دادکه دخترم با ااژانس میاد خونه کاراشون خیلی زیاده و اضافه کاری میکنه . حتی در باره ازدواج ما هم پز می ده من اصلا خواستگار نداشتم خواهرمم هنوز ازدواج نکرده اما به بابای دوستم گفته بود به دامادم گفتم با دخترم این رفتارو بکن و ال کن و بل کن کلی از دخترم تعریف کردم دوستم چند وقت بعد بهم گفت ازدواج کردی گفتم نه گفت اخه بابات به بابام درباره دامادش گفته .منم ماس مالیش کردم .اما کلا فکر میکنم خیالاتیه و خیلی پز ما رو می ده و ما رو خیلی گنده می کنه و طوری که بقیه به من حسادت می کنن الان هم که کارم رو از دست دادم مدام تکه کنایه بهم می زنه . میدونم چرا چون می ترسه دوستاش درباره ما ازش بپرسن اونم نتونه بگه دخترام بیکارن و ازدواج نکردن چون ما رو جلوی بقیه خیلی گنده کرده و الان می بینه اونی نبودیم که گفته .می خوادما با بقیه فرق کنیم که همیشه پز ما رو به همه بده و با ادب ترین و درسخون ترین وبا هنر ترین بچه ها باشیم بقیه بگن عجب بابای خوبیه که این بچه ها رو بزرگ کرده .البته قبول دارم که همه پدر مادرها دوست دارن بچشون بهترین باشه اما این کارش خیلی اذیتم می کنه تا یه خطایی هم می کنیم میگه اره دیگه شما درس خونده اید خراب شه اون دانشگاهیی که تو توش درس خوندی .خیلی هم اهل نصیحت کردن این و اونه و می خواد همیشه همه ازش تعریف کنن.الان من دیگه رفتم کنار چون نه ازدواج کردم نه کار دارم و بچه های اونایی که بابای من نصیحتشون می کردن چون ازدواج کردن و یا سر کار می رن اونا شدن ادم خوبه ومن به چشم بابام یه ادم دست و پا چلفتی بی زبون و گیجم .
یا اگه بگم می خوام امتحان فلان بانک یا سازمان شرکت کنم میره همه جا رو پر می کنه که دخترم تو بانک فلان استخدام شده و فقط هم انتظار قبولی رو داره یا می خواد تو کمترین زمان بهترین نتیجه رو بگیره مثلا رفته بودم رانندگی یاد بگیرم تو سن 25 سالگی جلسه دوم انتظار داشت سریع ماشین و روشن کنم و گارزبدم و همه چی تموم باشم و هی می گفت سریع باش فرض باش . این اخلاقاش به جای پیشترفت فقط یه سدی میسازه برای جلو رفتنم .
چی کار کنم ؟
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
اینجا عضو شدم و حرف دلم و گفتم تا شاید یه نفر عیب و ایراداما بگه چون خیلی وقته اطرافیانم به خاطر اینکه ناراحت نشم اشتباهاتم رو بهم نمیگن گفتم شاید اینجا که کسی کسی رو نمی شناسه یه نفر بهم بگه چقد دارم بد زندگی میکنم حتی خوشحال می شم بهم بگه واقعا فکرای مزخرفی داری اما انگار هیچ کس حتی دلش نمی خواد جوابم رو بده .
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
سلام خانومی
مشکل یه مشکل عمومی نیست .به خاطر همینم تعداد افراد کمتری به تاپیکت سر میزنن...
عزیزم خیلی حساسیت داری نشون میدی روی رفتار پدرت
اشکال نداره ..بذار با این خیال که بچه هاش بهترینن دلش خوش باشه...چون یه راه میمونه اونم بهش تذکر بدی
تذکر دادن این موضوع ممکنه باعث رنجش پدرت بشه.
زحماتی که برای شما کشیده ارزش اینو نداره که این خطاش رو ببخشید؟
شما هم در کودکی...نوجوانی و جوانی خطا زیاد داشتید و اون پدرانه خطاهای شما رو بخشیده...
شما هم چشماتو ببند و بگذر...به دل نگیر....
وقتی داره از شما تعریف و تمجید میکنه (حالا چه جلوی روی شما چه پشت سرتون) بهش بگو بابای عزیزم من میدونم ما بچه های خوبی نبودیم ..شما تمام زحمتت رو کشیدی برای خوب شدن ما...اما اگر هم نقصی در ما هست از کوتاهی خودمونه.اما مطمئن باش تمام تلاشمون رو برای خوب شدن و رسیدن به انچه شما میخواین میکنیم
بازم میگم خانومی...کمی حساس شدی...
من فکر میکنم پدرت جلوی روی شما ازتون تعریف نمیکنه که شاید (ببخشید اینو میگم) پر رو نشید.
بهش حق بدید...پدر و مادرا دلشون میخواد بچه هاشون بهترین باشن...اون میخواد خلائ عاطفیش رو با این حرفا پر کنه
شاید کسی رنجوندتش و گفته مثلا دخترات فلان نشدن بسان نشدن....
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
agirl عزیز به تالار همدردی خوش آمدید.
رفتار پدر شما باعث ایجاد استرس و تنش در شما میشود و حتی ممکن است به خاطر اینکه به اطرافیان
اعلام میکند شما ازدواج کرده اید موقعیت های ازدواج شما کمترشود .
به نظر من باید خیلی محترمانه با پدرتون به گفتگو بنشید و بهشون بگید که از این رفتار ایشون ناراحت هستید.
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
سلام پاییزان عزیز درسته همین طور هم شده چون جلوی دیگران از ما یه شخصیتی مسازه که هر کس ما رو از نزدیک نشناسه فکر می کنه ماخیلی خیلی موفقیم و حتی جریت ابراز هم نمی کنه اما در واقعیت ایطور نیست از ترس همین اخلاق پدرم جریت نمی کنم دیت به یه کاری بزنم چون می دونم از فردا همه می دونن قار ر چه اتفاقی بیفته خیلی خیلی غلو می کنه و همش دوست داره دیگران رو نصیحت کنه اما بعد از چند وقت همه می فهمن همش تبل توخالی بوده هم برای ما بدمی شه هم برای خودش چون دیگه کسی رو حرفش حساب نمی کنه و حرفاشو قبول نمی کنن و درگوشی به هم میگن چرت و پرت میگه(اینو شنیدم)
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
agirl عزیز
اگر دنبال راهی هستی که پدر رو تغییر بدی، اشتباه می کنی. ایشون همینجوری هست، شما باید بی تفاوت
باشید. شاید گفتگو جواب بده ولی حدس می زنم احتمالش کم باشه. می تونی با مثال زدن دیگران که توی این
شرایط هستن، پدر رو غیر مستقیم آگاه به خطرات این حرفها و بزرگنمایی ها کنی...
شما روی خودت کار کن و تمرکزت رو از روی این موضوع بردار و نسبت به این حرفها بی تفاوت باش.
متوجه میشم چقدر سخته این رفتارهای اشتباه رو هر روز دیدن و به خصوص اینکه امکان تغییر شرایط رو نداشتن
ولی شما بزرگترین لطف رو به خودت بکن و اصلا نه به حرفهای پدر فکر کن ، نه دیگران. به قضاوتها، اتفاق
ها،حرفهایی که پشت سرتون زده میشه اهمیت نده. از شرایطی که خودت داری ابراز خشنودی کن و نذار کارهای
دیگران باعث سلب آرامشت بشه.
میشه بگی: شما جند سالته؟
چی خوندی؟
چرا کارتو از دست دادی؟
داری دنبال کار می گردی یا نه؟
تا الان موضعت درمقابل پدر چی بوده؟ موضع بقیه چطور؟
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
سلام mr6262من 27 سالمه و نرم افزار خوندم تا حالا چند جا کار کردم اما بعد از چندماه یا خودم اومدم بیرون یا اونا عذرم رو خواستن توی پستی که گذاشتم با عنوان عدم رضایت از زندگی بیشتر توضیح دادم. خودم فکر می کنم به دلیل اینکه نتونستم با همکارام ارتباط برقرار کنم و اعتماد به نفس کمی داشتم زود صحنه رو خالی میکردم و میامدم بیرون. دنبال کار میگردم اما بازم یه چیزو بهونه میکنم و نیمرم سر کار دوست دارم کارکنم ما از محیط ار و مسیولیت کار و اینکه نتونم انجام بدم می ترسم.
یکی دو بار به بابام گفتم من می خوام فلان کار رو انجام بدم نمی خوام تا به نتیجه نرسیدم کسی بفهمه به کسی نگید عصبانی میشه میگه یعنی چی مگه از مردم میترسی یا خلاف می خوای بکنی اما باز می بینم یه جورایی یه بقیه میگه و به اونا هم میگه بین خودمون بمونه اما از یه جا درز میکنه که من متوجه می شم که گفته.خانوادم هم ناراحتن از این مسئله اما چیزی به بابم نمیگن .فکر کنم بابام اعتماد به نفس پایینی داره .فکر کنم مثال زدن که گفتید کمک کنه
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
خانواده من بر عکس هستن !
هر کسی ببینه ، فکر می کنه من یک کلاس درس هم نخوندم ! المپیاد و ... که بماند !
جالب بود !
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
ایجوری خوبه ادم با خال راحت کاراشو می کنه وکسی هم کاری به کارش نداره. اینجوری که ما هستیم به قول معروف از تو خودمون میسوزیم از بیرون مردم .تو خونه بقیه هم دعوا راه می افته که چرا بچه های فلانی اینجورن بچه ما این جوری نیست مثلا عموم همش می زنه تو سر بچه هاش که برید از فلانی (ما رو میگه) یاد بگیرید. حالا بچه های اون از ما موفق ترن.
RE: پدرم درباره ما بچه ها خلی اغراق میکنه (پزمیده)
من فکر می کنم به خاطر رفتار پدرتون و اینکه دوست داره شما بهترین باشید، اعتماد به نفستون خیلی پایین اومده و
شما هم خیلی زیاد تحت تاثیر حرفهای ایشون قرار دارید. بعضی وقتا ادم فکر میکنه پدرمادر ها بدون اشتباه هستند و
حرفاشون سنده ولی اینطور نیست. این مشکل پیدا کردن کار برای همه هست. ولی مشکل شما از اعتماد به نفس
خیلی پایینتونه که اینقدر حرفهای پدر براتون مهم شده. هنوز نمیدونید از زندگی چی میخواین و این باعث شده با هر
نظری، هر اتفاقی منقلب بشید. شما در مقابل رفتار پدر کار زیادی نمی تونید بکنید ولی شدیدا احتیاج به یک برنامه
ریزی برای زندگیتون دارید و باید خودتون رو موظف کنید تا طبق اون برنامه که بر اساس اولویت هاتون نوشته شده
عمل کنید. اینقدر روی برنامه های زندگی خودتون تمرکز و سرمایه گذاری کنید، تا وقت برای فکر به کارهای پدر
نداشته باشید. من هم شرایطم تا سال پیش خیلی شبیه شما بود (توقعات پدرم بالا بود، درز مسائلم به بیرون با
مامانم، هرچقدرم باهاش حرف زدم که این کارو نکنه، فرقی نکرد، کاری که کردم این بود که به محض اینکه این حرفها
پیش میاد صحنه رو ترک می کنم یا سکوت می کنم و بی تفاوت میشم. اینقدر روی فعالیت خودم تمرکز کردم، که
دیگه این مسائل برام خیلی بی اهمیت و مسخره است) ، ولی شما تنها با فاصله گرفتن از این حرفها و با یه برنامه
ریزی خوب سعی کنید به خودتون کمک کنید و اینم بدونید توی کار به جایی رسیدن، زمان بره و همه مثل شما
هیچی بلد نیستن و بر اساس تجربه و زحمت زیاد،مهارت کسب می کنن. و وقتی این مهارت، استقلال مالی
و ... به دست میاد، احساس رضایتتون بالا میره و رفتار دیگران هم در مقابل شما عوض میشه. در ضمن شما احتیاج
دارید که یه جوری این احساس های منفی رو تخلیه کنید، ورزش و در جمع دوستان بودن بهترین راه حله
سعی کنید سر سختانه با "عمل" به خودتون کمک کنید. این فکرها فقط روحتون رو نابود می کنه