فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
سلام دوستان عزیزم .خیلی دلم براتون تنگ شده اما حجم کاریم زیاده و هرروز فقط فرصت میشد یه سر بیام و سربزنمو برم... میخام یکم از اوضاع و احوالم بگم تا راحت تر بتونم برم سر اصل مطلب همونجوری که بعضی از دوستان میدونن من و همسرنازنینم :43: یک سال و دوماهه که ازدواج کردیم .خانواده همسرم هیچ کمک مالی به همسرم نکردن (حتی تمامی مخارج عروسی و آتلیه و... خودش متقبل شد بدون هیچ کمکی از طرف اونا) ..البته همون اول همسرم به من گفت که هیچ انتظاری از خونوادش نداشته باشم و بخاطر همین تاجایی که شد سعی کردم باهاش همراهی کنم و مراسم عروسیمونم تا جایی که شد باهاش راه اومدم (خرید عروسی نخواستم و یه سرویس طلا و حلقه ساده ای رو انتخاب کردم چون میدونستم خودش باید بده نه پدرش)ولی بااین حال خودش بعضی چیزا رو میخاست باشه و خلاصه هزینه بر بود و تنهایی بعهده گرفت).از عقدمون که بهمن سال 89بود همسرم اومد پیش ما زندگی کرد (چون من و پدرو مادرم تنها بودیم و خواهرها و برادرم ازدواج کردن و مستقل بودن و من فرزند آخری هستم) ...روزهای خیلی قشنگی رو در خونه پدرم و دوران عقدمون سپری کردیم پر از خاطره ..الحق که همسرم خیلی خیلی اخلاق خوبی داره و روز به روز پدرو مادرم بیشتر به خاطر چنین دامادی خدارو شکر میکردن و میکنن..همچنان همسرم در حال پاس کردن چک های جشنمون بود(عقدو عروسی باهم گرفتیم) که دوتایی به این نتیجه رسیدیم که چقدر خوبه که زودتر مستقل بشیم ..من گفتم دیگه نمیخاد جشن بگیریم و 5ماه بعد از عقدمون تونستیم یه خونه خیلی خوب با کمک هم رهن کنیم و زندگیمونو شروع کنیم...من و همسرم پابه پای هم پیش رفتیم و بااینکه از خیلی چیزا گذشتم بخاطر همسرم و شرایطش ،ولی بااین وجود تمام سعیش رو کرد و میکنه که واسم کم نذاره....و میتونم بگم خیلی خیلی باید بیشتر از اینا خدارو شاکر باشم..الان حدود 9ماهه که رفتیم زیر یه سقف و باهم زندگی رو ساختیم ..چندروز پیش به طور اتفاقی صاحب خونمون که خیلی نسبت به ما ارادت داره و مرد خیلی خوبیه اومد درب خونه و باهمسرم صحبت کرد(گویا عروسشون تصادف کردن و یه ساله قطع نخاع شده (خدا مریضا رو شفابده ..الهی) و شرایط خیلی سختی دارن با دوتا بچه ...) خلاصه از ما خواستن که تا دوسه ماهه دیگه اونجارو تخلیه کنیم تا پرستار واسه اون خام بیارن که همیشه اونجا زندگی کنه و بره طبقه پایین پرستاری اون عروس) ما خیلی شکه شدیم چون برنامه ریزی کرده بودیم تا یکی دوسال اونجا باشیم و پس انداز کنیم و خونه بخریم...همسرم هم وقتی حرفای ایشون رو شنید قبول کرد که بریم چون شرایط سختی دارن و ماحق بهشون میدیم.از اون روز داریم دنبال آپارتمان یا خونه مناسب میگردیم که اگه خدابخواد بخریم و تا جایی که میشه بعد تخلیه بریم خونه خودمون و دوباره نریم اجاره....ماشینمون رو فروختیم و با موتور هرروز پابه پای هم داریم میریم این طرف و ان طرف که جای مناسبی رو بخریم...اما خوب یخورده هزینه ها بالاست و لی با این حال امیدمون بخداست.......اما من صبرم کم کم داره تموم میشه از یه طرف تا عصر هردوسرکاریم و بعداز ظهر باید تا دیروقت دنبال خونه باشیم و از اون طرف وقتی میبینم خانواده همسرم هیچ کمکی نکردن و نمیکنن و روی خودشون نمیارن حرصم بیشتر میشه ...از اون طرف میشنوم خیلی ها واسه پسرشون خونه خریدن یا ساختن....... دو بار توی این مدت از خستگی گریم گرفت و واقعا گریه کردم کنار همسرم ...و این مدت فشار زیادی رو هردومون داریم تحمل میکنیم...نمیدونم چرا یه نیرویی بهم میگه درست میشه و مورد خوب پیدا میشه ..از طرفی نمیخام دوباره برم اجاره نشینی و اسباب کشی و ....نمیدونم تفکرم اشتباست یا درسته و بازم بگردیم ...[/b]
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
:72:پریماه جان سلام
منم دورانی مثل شما داشتم.
حالا خداروشکر کن که به امید خرید خونه داری میری...من و همسرم پارسال کلا 9 میلیون پول داشتیم.فکرشو بکن به هر املاکی میگفتیم 9 تومن داریم بهمون میخندید.به فکر این بودیم فقط یه سقف بالا سرمون باشه.
ما هم با ماشینی که هربار خاموشش میکردی باید هولش میدادی میرفتیم دنبال خونه
از اون طرف پدرشوهرم 4 تا خونه داره با یه زمین 10 هزار متری در بهترین نقطه کرج!!!!وقتی تقلا و دست و پا زدن مارو برای پیدا کردن خونه میدید میگفت میخوام خونه هامو بفروشم برم بالا شهر ویلا بگیرم !!
اصلا براش مهم نبود که پسرش(من به جهنم) داره در چه منجلابی دست و پا میزنه.بالاخره به لطف خدا ما جایی رو پیدا کردیم اما چه جایی....فکرشو بکن طبقه پنجم بدون آسانسور....اونم با منی که مشکل قلب دارم....
اون موقع هم ما دنبال خونه بودیم مادر شوهرم زنگی میزد به شوهرم میگفت براتون نذر میکنم خونه پیدا کنید !
براتون سفره حضرت فاطمه (قربون حضرت فطمه برم) میندازم !.............
حالا دیگه همسرم تصمیم گرفته امسال بریم یکی از واحدهای پدرشوهرم زندگی کنیم.
هرچند که تاحالا چند مرتبه زنگ زدن و از بدیهای خونه گفتن ..سوسک داره..تو کوچه مون معتاد میاد و میاره...اینجا هرشب چاقوکشی میشه...
بگذریم پریماه جان
اینو برات گفتم تا خودتو با بدتر از خودت(یعنی من) مقایسه کنی.
کاش ماهم به اندازه شما پول داشتیم تا منت خونه هنوز نرفته سر من نباشه......تا نترسم برم اونجا چه اتفاق قراره بیفته....
نگران نباش...شما خیلی جلویی....از خانواده همسرت توقعی نداشته باش
چرا که اخرش همش میشه چماق و منت توی سرت.
به نظرم اگر یه سوییت هم بگیرید بهتره تا برید زیر منت کسی
موفق باشی
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
ما هم بعد از چند وقت که مستاجر بودیم یه واحد آپارتمان خیلی کوچیک خریدیم،نمیدونی انقده هرشب میرفتیم دنبال که پاهامون درد میگرفت،آخر سرم بابای من که از چند تا از دوستا و آشناهاش پرس و جو میکرد همون واحد رو واسمون پیدا کرد،چند تومنی هم کمکمون کرد که پولمون درس شه، اما خونواده شوهرم اصلا انگار نه انگار که اصلا ما داریم خونه میخریم،حالا چه برسه به اینکه تو پیدا کردنش کمکمون کنن،یا کمک مالی و یا حتی نذر ونیاز
بعد از چند وقت که خدا کمکمون کرد اون واحد رو فروختیم تا یه خونه بزرگتر بگیریم،انقده پیدا کردن خونه طول کشید که وقتمون تموم شد و اونایی که واحد ما رو خریده بودن اسباب کشی کردن اومدن خونه ما،حالا فکر کن واحد به اون کوچیکی وسایل دو خونواده توش باشه:302:
شوهرمم سرم نق میزد که تو گفتی بیا یه جای بزرگتر بگیریم،حالا خوب شد؟ و ..............:101:
تا اینکه باز هم خدا رو شکر پدرم به دادمون رسید و با کمک مالی که بهمون کرد تونستیم خونه ای رو که پیدا کرده بودیم اما پولمون بهش نمیرسید رو خریدیم.
به خدا این مسئله همیشه تو زندگی ما بوده،حتی خرید ماشین.هرشب شوهرم با داداش من میرفتن نمایشگاه اتومبیل و تا دیروقت نمیومدن و اصلا خونواده شوهرم کوچکترین محلی نمیذاشتن،البته خود شوهرمم اصلا ازشون کمک نمیخواست تا یه وقت اونا اذیت نشن، مسئولیت هم بعدا نداشته باشن.آخر سر هم باز پدر من ،خودشون به شوهرم پیشنهاد داده بودن که نگران پولش نباش یک ماشین خوب بخر تا تونستیم یک ماشین بهتر بگیریم. و من هیچ وقت این موضوعا(کمک نکردن خونواده شوهرم و مقایسشون با خونواده خودم)رو به شوهرم نگفتم چون جز یه عالمه توجیه چیز دیگه ای نخواهم شنید.
البته پریماه جون فکر نمیکنم خونواده ها تو تامین خونه و ماشین ما وظیفه ای داشته باشند،فقط اگه بهمون کمک کردن لطف کردن.این طرز تفکر باعث میشه ازشون توقع نداشته باشی و کمتر اذیت شی.
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
سلام پريماه جان . خوبي ؟
خوب همه مايي كه روي پاي خودمون هستيم همين روزها رو ميگذرونيم .
پريماه ميخواي من از شرايطم بگم ؟
شهريور عروسيمونه ، حتي يه هزار تومني از جايي كمك نداريم . (كمك هست اما همسرم قبول نميكنه )
همسرم هر روز 6 صبح ميره سر كار روزهاي زوج 9 مياد خونه ، روزهاي فرد 11 .
من هر روز 8 تا 8 سر كارم .
پايان نامه همسرم + چند تا مقاله مونده تا تابستون .
خريدهاي عروسي كامل مونده . (سرويس ، آينه شمعدون ، .... ) احتمالا همه رو بي خيال بشم .
منم يه آزمون جامع 15 خرداد دارم .
ترجمه مقاله هاي آقاي شوهر هم مونده .
خونه هم ميخوايم بخريم .
فقط جمعه ها مونده با همه اين كارهايي كه گفتم . انصافا پايان نامه خوب نوشتن خودش داستانيه .
راهكاري كه ما بهش رسيديم :
خدايا شكرت .
شكرت كه پول داريم تا خونه بخريم . توي املاك كه ميريم پيرمرد پيرزن هايي ميان دنبال خونه استيجاري كه آدم دلش ميسوزه .
خدايا شكرت كه سالميم و ميتونيم با پاهاي خودمون دنبال خونه بگرديم .
خدايا شكرت كه همديگرو داريم ، هر وقت خسته شديم ميتونيم سرمون رو روي شونه هاي همديگه بذاريم .
خدايا شكرت كه محتاج كسي نيستيم .
خدايا شكرت اگه درس داريم ، اگه ترجمه داريم ، اگه پايان نامه داريم يعني عمرمون رو هدر نداديم تحصيل علم كرديم .
پريماه جان اين روزها هم تموم ميشه و ميريد خونه خودتون . مطمئن باش به همه سختي هاش ميرزه .
شما توي خونه اي ميريد كه 2تايي با هم ساختيد .
همه زندگي تلاشه . خدا رو شكر كه تلاشهاتون به نتيجه رسيده .
خدا قوت خانومي .:72:
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
ممنون دوستای عزیزم..خیلی آرومتر شدم..من خداروشکر از زندگیم خیلی خیلی ..... راضیم..همسرخیلی خوب و مهربون و دوست داشتنی..یه زندگی آروم ...شغل خوب..من هیجی کم ندارم و خودم میدونم...
اما قضیه یدفه ای خالی کردن خونه و دنبال آپارتمان واسه خریدو هزینه های بالا و ...
من انتظاری از خونواده ها ندارم اما وقتی میبینم پدرم و داداشم اینقدر دارن دنبال کار مارو میگیرن و پیگیر هستن با خونواده شوهرم که انگار نه انگار زندگی پسرشونه.....نمیدونم ...من انتظاری ندارم..بیخیال...
ولی اصل قضیه اینجاست که چون دوران مجردی خونه پدرم همه چی فراهم بود و حالا بحث خونه و اسباب کشی و...بدون ماشین و...یه خورده سختمه ...نگین ناز نازیما... نه. ... دارم روی خودم کار میکنم ...فقط دعام کنین خدا صبرمو بیشتر کنه و گره از کار همه باز کنه و واسه ما هم یه مورد خوب و مناسب پیدا بشه...:316:
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
پریماه جون بهتر که کمک نکردن منت هم نداره .... نمیتونن هی بهتون بگن ما اینو براتون کردیم و ...
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
پريماه عزيز...به خدا توكل كن.اينو با تمام وجودم احساس كردم كه تا خدا نخواد هيچ چيزي رخ نميده اما اگر اون بخواد تموم درها به روت باز ميشن.سه سال پيش من با حدود 50 ميليون پول نقد نتونستم خونه بخرم ولي شكر خدا امسال به واسطه ي لطف خدا و فقط با چند ميليون پول از خودم تونستم.در حاليكه فكر نميكردم حتي با اون پول بتونم يه خونه مناسب كرايه كنم اما خدا خواست و درهاي روزيش به روم باز شد.
پس نترس،اميدوار باش،فكرتو محدود به اين نكن كه چرا پدر همسرت كمكتون نميكنه(خانواده ي همسر منم كوچكترين كمكي نكردن،تازه مدام بهم ميگفتن چه دليلي داره كه خونه بزرگ كرايه ميكني،برو يه خونه كوچيكتر بگير اما خدا خواست و من خونه اي رو خريدم كه از خونه اي هم كه كرايه كرده بودم بزرگتره).از خدا بخواه و بس...
موفق باشي
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
بخدا یه لحظه اشک اومد توی چشمام ....یه نیرویی میگه خدا که بخواد درست میشه..میدونی پدرم خیلی قلب پاکی داره ..خیلی ..وقتی میفهمم و گاها از زبون مامانم میشنوم که بابا چقدر درگیر کار ماست و واسمون دعا میکنه قلبم آروم میشه ..به خدا میگم خدایا ما هیچی یه نگاه به قلب پدرو مادرم بنداز و بخاطر اونها دعای مارو برآروده کن...هرچی باشه اونا پدر و مادرن و یه دعای خیرشون برامون کافیه
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
منم تو زندگی دستامو رو زانوی خودم گذاشتم و تا الان پیش اومدم
شما به تلاشتون ادامه بدین انشاله که موفق می شین
منم از ته دل براتون دعا می کنم که یه خونه نقلی بامزه پیدا کنین و خستگی تون در بیاد
RE: فشار روانی زیادی رو دارم تحمل میکنم
تو نیکی می کن و در دجله انداز **** که ایزد در بیابنت دهد باز
سلام عزیزم ، چقدر زندگی ات لذت بخش هست ، واقعا از خوندن تک تک جملات داستان زندگی ات ته دلم غنج رفت و برایت بهترین ها را بیش از این از خدا خواستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پریماه
.
(گویا عروسشون تصادف کردن و یه ساله قطع نخاع شده (خدا مریضا رو شفابده ..الهی) و شرایط خیلی سختی دارن با دوتا بچه ...)
...نمیدونم چرا یه نیرویی بهم میگه درست میشه و مورد خوب پیدا میشه ..
پریماه جان حتم بدون که این نیکی تو بدون جواب از سوی خدا نمی مونه
عزیزم ، اگر از بیرون پستی رو که زدی بخونی ، دقیقا آزمایش خدا رو می بینی و بعدش می فهمی اون نیرویی که بهت میگه درست میشه ، همون نیروی عشق خداست