من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
سلام دوستان کمک لطفا
هفته پیش خونه خواهرشوهرم شام دعوت بودیم همه چی آروم بود(البته اینا مدلشون اینه که باهم خیلی خوبن بظاهرولی خدا میدونه که تودلشون ...)تا اینکه آخرشب حرف از فیلم وکارتون شروع شد وبه فیلترشکن و امربه معروف و.... کشیدده شد من ازاون دسته آدمهایی هستم که نمیتونم حرف زور بشنوم و جونموواسه کسی که مظلومه به خطر میندازمو بجاش حرف میزنم تا مگه حقش ضایع نشه (چیکارکنم میدونم اشتباه میکنم ولی نمیتونم خودمونترل کنم)وقتی حرف به مانتویی شدن خواهرم که جاریم هم هست رسید من صاف البته اولش باشوخی ولی خیلی قاطع جلوی تنها خواهرشوهرم که نورچشم مادرشوهرمه ویه زهرا میگه 100 زهرا ازکنارش در میره وایستادم وتمام حرفای دلموکه تواین دوسال جمع شده بود گفتم توی اون جمع شوهرم واقعا پشتم بود وشوهرخواهرم تقریبا همراه وبرادرش دیگم توی فکر وخواهرشوهرم چون دفعه اولی بود که یکی بهش انتقاد میکرد حاضر نبود قبول کنه ولی خواهرم وجاریم نم پس ندادن
حدود 3-4 ساعت بحث کردیم ولی بااحترام وحتی تو نگفتیم شب به ظاهر همه باخوبی از هم خداحافظی کردن ولی من تاصب خوابم نبرد یه جورایی پشیمونم میدونم در نظرشون من عروس زبون درازم وخواهرم وجاریم عزیزتر هم شدن ولی چیکارکنم اخلاقمه:302:
دوروز بعد ناهاردعوت بودیم همه بودن مانرفتیم بهونه اوردیم بعدازاون خواهرشوهرم وبرادرشوهرمودیدم عادی رفتارکردن ولی
1-دلم گرفت ازخواهرم که به فکرم نبود وطرفداریمونکرد حتی فرداش واسه مادرشوههرمون هدیه خرید آخه واسه چی؟اونم حالا؟
2-بااینکه رفتارشونودوست ندارم میترسم تنهاشم آخه خیلی حساسم
3-آیاجواب صداقت همینه؟
4-از تبعیضی که بین من وخواهرم میزارن دارم نسبت بهش متنفر میشم
چیکارکنم بعدازچند روز هنوز درگیرمش
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
سلام
مشکل شما دقیقا چیست؟
اصلا مساله ای وجود داره؟
یا شما خودتان قصد دارید مشکل را در ذهن خودتان بپرورانید!
وسواس فکری را کنار بگذارید که این چه گفت و ان چه در ذهنش فکر می کند...
صحبت کردید و صحبت های دیگران را شنیدید ، توهینی به کسی نشده ، دلخوری پیش نیومده
موفق باشید:72:
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
سلام دوست عزیز
این اخلاقت که میگی جونتو برای مظلوم به خطر میندازی خوبه.اما توجه کن که هر نکته و هر سخنی جا و مکانی داره.
اونم مظلومی که نتونه از خودش دفاع کنه.
خواهر شما که مشخصه باسیاسته که برای مادر شوهرش کادو میگیره و ..پس نیازی به حمایت شما نیست.
دوست عزیز تا میتونی با خانواده شوهر وارد اینجور بحث ها نشو.چون شدیدا تنش ایجاد میکنه.
خانواده همسر منم خیلی علاقه به بحث سیاست دارن و هربار که دور هم جمع میشن کلی باهم بحث و جنگ و دعوا میکنن سر همین سیاست.
اما من در این مواقع کنترل تلویزیون رو برمیدارم و کانالا رو بالا پایین میکنم.چون میدونم اگر وارد این بحثا بشم چیزی جز دلخوری و ناراحتی ایجاد نمیکنه.
فکر نمیکنی کارت غلط بوده؟حرفای دو سال رو در عرض 2 ساعت گفتی؟
خوب ادمایی بودن که نترکیدن !!!
نکته مهم اینکه دوست خوبم.اولا اینکه حمایت خواهرات به دلیلی که گفتم در اون جمع کار درستی نبود.
نکته بعدی اینکه اگر برای کسی کار خوبی میکنی به هیچ عنوان توقع جبران..تشکر و ...نداشته باش
چراکه مثل الان سرخورده و پشیمون میشی
آخه خیلی حساسی؟!
خوب خانومی حساسیتت رو کم کن.این حساسیت به زندگیت و روحیه ات ضرر زیادی میزنه
تبعیض همیشه بوده و هست.
شما هم مثل خواهرت زیرک باش.شما هم کادو بخر و دل مادر شوهرت رو بدست بیار.
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
سلام
قبل از اینکه تصمیم به انجام کاری بگیری بهتره مسئولیت حرف و کارت را بعهده بگیری .
رفتارت هیجانی بوده و بدون اندیشه . در کاری دخالت کردی که ابدا به شما مربوط نبوده . خودت هم این چیزها را می دانی که کارت اشتباه و هیجانی است اما با یک " من اینجوریم دیگه ....!" برای خودت راه فرار از مسئولیت را باز می کنی .
اگر اینجوری هستی و نمی خواهی خودت را کنترل کنی خوب بهای اینجوری بودنت را پرداخت کن . حال این بها بسته به هر اینجوریم دیگه ! هر چیزی می تواند باشد .در اصل بهای بی مسئولیتی و عدم تفکر بالغانه و ...........هر چیزی می تواند باشد
ضمن اینکه نباید توقع داشته باشی که دیگران هم در راه اشتباه شما با شما همقدم و همگام بشوندحتی اگر یکی از این دیگران خواهر شما باشد .
و باز دقت کن
اگر بر کاری که کرده ای و خرفی که زده ای باور داری ترس برای چیست ؟ از چه می ترسی ؟
ترس از خوب نبودن ؟
ترس از واکنش منفی ؟ ( این بنده های خدا که به تو واکنش بد نشان نداده اند )
و یا ...............
در هر حال از نگاه من نیاز هست که برای " چیکارکنم میدونم اشتباه میکنم ولی نمیتونم خودمونترل کنم " حتما یک فکری بکنی .
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط single
وتمام حرفای دلموکه تواین دوسال جمع شده بود گفتم
دختر خوب این حرفت خیلی خطرناک هست.عزیزم سعی کن رفتار جرات مندانه رو که اقای بی بی تاپیک زدن بخونی.و تو زندگی سعی کن جوری نباشی که اینهمه از کسی پر شی چون بالاخره یه روز منفجر میشی مثه اون مهمونی که گفتی .
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
سلام دوستان واقعا ممنون که همراهیت
شاید بقول eng.aydin عزیز زیادی وسواس دارم آخه طفلی شوهرم وقتی میبینه تو فکرم میگه هیچی نشده سخت نگیر و چون از روحیاتشون خبردارم میدونم به روشون اصلا نمیارم آخه اونجاهمه به این میبالیدن که باظرفیتند
مریم عزیزم متاسفانه اصلا نمیتونم به کسی که علاقه ندارم احساس نشون بدم من احترامشونو دارم ولی ابراز محبت نمیتونم
آنی عزیز من احساس ترسم فقط بخاطر افراد مقابلم آخه متاسفانه الگو برترخودشونند یعنی همیشه حرف حرف اوناست اگه بگن ماست سیاهه هرکی بگه سفیده باهاش مقابله میکنند من نخواستم خواهرم راه اشتباهو بره نه من فقط نیاز داشتم خنثی باشه حداقل اگه با من نیست با اونا که حودش هم میدونه در اشتباهند نباشه
من فک کنم طرفدار حق بودن اشتباه نیست که البته تو این زمان آدما باید نسبت به بقیه بی تفاوت باشند هرچند که الگوی دینیمون پیامبرمون غم امت میخورد
و گل بیرنگ عزیز من وقتی مقاله رفتار جراتمندانه رو خوندم حس کردم منم شامل اون گروه میشم ولی متاسفانه تواین دوسال جایی تواین خانواده پیدا نکردم و رفتارمو عوض کردم شدم منفعل آخه منفعلا جاشون اینجا عزیزتره
بازم مرسی گلا:46:
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط single
آنی عزیز من احساس ترسم فقط بخاطر افراد مقابلم آخه متاسفانه الگو برترخودشونند یعنی همیشه حرف حرف اوناست اگه بگن ماست سیاهه هرکی بگه سفیده باهاش مقابله میکنند من نخواستم خواهرم راه اشتباهو بره نه من فقط نیاز داشتم خنثی باشه حداقل اگه با من نیست با اونا که حودش هم میدونه در اشتباهند نباشه
چرا احساس می کنی که باید نظر خودت را اعلام کنی . اساسا پذیرفتن یا نپذیرفتن و بحث با آنها چه اثر و نتیجه ای دارد؟!
فرض بگیر طبق تعریف آنها ماست سیاه باشد و طبق تعریف تو ماست سفید باشد .
تو چرا سعی می کنی به آنها چیزی را از نگاه خودت تحمیل کنی؟ اگر کار و تحمیل آنها بد است کار تو هم یک چیزی در همان مایه هاست .( من اهل خوب و بد کردن و رتبه دادن نیستم بد یک کد است )
و بعد فرض بگیر یک نفر کور رنگی دارد . رنگ ها را درست تشخیص نمی دهد به نظر تو چه حرف و تعریفی از رنگ برای او باید داشته باشی و با چه علمی و............؟ حتی یک آدم کور ؟
تو کسی که کور رنگی دارد را می پذیری با علم به اینکه او همین است و میزان درک و توانایی و......همین است و یا حتی در مورد آدم نابینا .................آیا تو آدم نابینا را با همان از توانایی نمی پذیری ؟
پس تو نیاز به پذیرش داری .
و اما مسئله ی خواهر جان
تو روشهای خودت را داری و خواهر جان هم روش های خودش را دارد حتی اگر درک مشترکی از یک موضوع داشته باشید اما تو باید به او و انتخاب واکنش هایش احترام بگذاری و تفاوت های رفتاری او را بپذیری و.....................
پس باز برای تو مسئله ی مهم پذیرش است .
درد بزرگ تو و علت اصلی وجود ترس برات همین عدم پذیرش است . این را درستش کن . آدم ها را همانجور که هستند بپذیر نه آنجور که دلت می خواهد باشند و.........
RE: من میترسم آخه حرفه دلمو بهشون گفتم(به خانواده شوهرم!!)
مرسی آنی عزیز
راست میگی من از پس زدنم میترسم دروغه بگم که به تاییدشون نیاز ندارم :302:
سعی میکنم از این به بعد خودمو کنترل کنم
ولی دلم آرومتر شده نسبت به چند روز پیش آخه اینجا میشه راحت درددل کرد و شما گوش کردید مرسی واسه همراهیتون:46::46::46::46: