-
غم رفتن برادرم
سلام نمی دونم چه جوری بگم هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری درمونده و مستاصل بشم برادر 23 سالمو خیلی خیلی ناگهانی 22دی سال 90 از دست دادم هنوز باورم نمیشه مسلما نسبت به 2ماه پیش بهتر شدم و البته مطالعه اینترنتی هم کردم که چه جوری باهاش کنار بیام ولی راستش انگیزه من نسبت به همه چی از بین رفته حتی مذهب نسبت به هیچی گرایشی ندارم و دلم نمی خواد هیچ کسو ببینم من متاهلم و مشکلات زندگیمو با خوندن تو این سایت حل می شدن چون به نظرم اصلا مهم نبودن ولی الان از هیچی نمیتونم بگذرم یه جورایی تقریبا از همه بدم میاد من 30 سالم و یه بچه دارم که جدیدا نمیتونم کاراشو ببخشم و دوست دارم بزنمش به من بگین شما چه جوری با داغ کنار میاین ؟ برادرم خیلی شوخ و مهربون و دلسوز بود جای خالیش با تمام وجود حس میشه چیکار کنم ؟ چه جوری رفتنشو باور کنم ؟
-
RE: غم رفتن برادرم
سلام عزیزم
روان نازنین برادرت شاد .
درک می کنم شرایط سختی است . به خودت زمان بده .
-
RE: غم رفتن برادرم
[size=large]عزیزم واقعا غم بزرگیه شما حق داری...به نظر من تو این بازه زمانی افسردگی و بی حالی طبیعیه...واسه همین خیلی به خودت سخت نگیر و مرتبا به خودت نگو چرا من اینطوریم و ... بزار به مرور زمان خوب شی انشالا که آرامش پیذا میکنی:323:
برای اینکه بتونی به آرامشت کمک کنی قرآن بخون و برای روح پاک برادرت دعا کن که بیشتر از هرچیز میتونه بهش کمک کنه
عزیزم با بدرفتاری و حوصله بچتون نداشتن چیزی عوض میشه؟!!باور کن اینجوری روح برادرت هم خدایی نکرده ناراحت میشه و عذاب میکشه:305:
سعی کن اتفاقا با فرزندت خودت سرگرم کنی باش بازی کن پارک برو خودت سرگرم کن تا از اون فضا خارج شی.
خانمی روحیه داشتن تو میتونه به مامان بابا هم کمک کنه:43:
مطمین باش این تقدیر برادرت بوده و اون الان تو بهشت و آرامش:323:
ما هم همه واسه آرامش ایشون فاتحه میخونیم:323:[/size]
-
RE: غم رفتن برادرم
آنی وdokhtare khaste عزیز خیلی خیلی ممنون که پاسخ دادین راستش من بخش زیادی از اعتقادتم از بین رفته یا داره میره دست من نیست ولی دیگه نمی تونم اعتماد کنم من تا قبل از این اتفاق نماز می خوندم دعا میکردم ولی حالا احساس می کنم ....
از همه متنفر شدم به نظرتون باید پیش روانپزشک برم؟
-
RE: غم رفتن برادرم
من هم متاثر شدم. واقعا دردناک است
خداوند بیامرزتش.
عزیزم به هر حال همه ما کسایی رو داشتیم که از دست دادنشون برامون سخت بوده ولی باید بپذیری.
نبود برادرت را باید بپذیری و قبول کنی چون این سرنوشتیه که خداوند متعال برای همه ماها رقم زده و می زند ..
سعی کن هر وقت که ناراحتی برای شادیه روح او دعا کنی و اگر بغضی داشتی بلند بلند برای این دلتنگیه خود گریه کنی و خودت را آرام کنی...
ولی باید یکمی بیشتر به فرزندت و همسرت تفکر کنی در واقع آنها هستند و زنده اند و بقیه کسانی که در اطراف شما هستند نمی دانم خواهر و برادرهای دیگری داری یا نه و نمی دانم پدرو مادرت در قید حیات هستند یا نه ولی بیشتر به انها توجه کن وعزیزانی که الان زنده اند و دوستشان داری و می توانی به انها هم آرامش دهی..
با غصه خوردن دیگر او زنده نمی شود و شاید هم روح او ناراحت شود به خودت تسکین بده و قوی باش..
زمان می برد......زمان می برد...
-
RE: غم رفتن برادرم
این تاپیک را بخوان
تا حدی حالاتت نسبت به زمان طبیعی ست اما مراجعه به مشاور بهت کمک بیشتر و سریعتری می کند .
-
RE: غم رفتن برادرم
با وجود اینکه همسرم در 18 سالگی خواهرشو از دست داده ولی من احساس میکنم اصلا نمی تونه به من کمک کنه اون خیلی می خواد منطقی فکر کنه و من نمیتونم راستش نه اون منو می فهمه نه من اونو خدا رو شکر پدر و مادر دارم ما 5 تا فرزند بودیم سه خواهر و دوبرادر من بچه سوم هستم و اون بچه آخر بی نهایت روابطش با مامانم خوب بود بهتر از هممون مثل دو تا دوست بودن مامانم کلا سختی تو زندگیش زیاد کشیده و حالا من فکر می کنم این یکی از وحشتناک ترین اتفاقی بود که می تونست تو خونواده ما بیفته یه جورای هممون داغون اعصبانی بی حوصله و گریانیم مامانم بعد از این مدت شبا فقط 2 ساعت می خوابه و بقیه شب در حال گریه کردن ما هممون دارو هم مصرف میکنیم ولی هیچی باعث نمی شه که بتونم نفس بکشم من تو این لحظه واقعا فکر میکنم چیزی وجود نداره که آدم به خاطرش بخواد تو این دنیای لعنتی باشه و از همین جا به همه اونایی که اختلافات و ناراحتی خانوادگی دارن میگم همه چی قابل تحمله همه چی غیر از مرگ که باورش برای من حداقل فکر کنم سالها طول بکشه نمی دونم چرا ولی دلم می خواد واقعا از این دنیا برم برم واقعا ببینم اون دنیا که همش راجع بهش با حدس و گمان حرف میزنن چیه کجاست. چیزی که آدمو نابود می کنه اینه که فکر میکنی ممکنه هرگز دیگه برادرمو نبینم :302: دوستان لطفا دعا کنید اونی که این دنیا را نمی خواد زودتر از این دنیا بره ممنون دلم نمی خواست هرگز پستی ارسال کنم چون بالاخره همه تو زندگیشون بالا پایین دارن که با گذشت حل میشه ولی فکر میکنم این حق من نبود که این همه نسبت به اطرافیانم گذشت کردم و حالا خیلی ها بعد از مرگ برادرم منو زجر دادن من جمله پدر شوهرم ببخشین طولانی شد ولی واقعا احساس میکنم زندگی ارزش هیج چیو نداره کاش اصلا وجود نداشت:302:
-
RE: غم رفتن برادرم
درکت می کنم عزیزم . واقعا شرایط سختی است .
چرا پدر شوهرت آزارت می ده ؟
مشکلت با افراد دیگه چیه ؟
چرا فکر می کنی درک نمی شی ؟
چی دلت می خواد ؟
-
RE: غم رفتن برادرم
آنی جون من این تاپیکها رو خوندم خیلی هم سرچ کردم ولی چیزی که بشه کمی پذیرش بیاره وجود نداره من همش دارم فکر میکنم که رفته مسافرت و بالاخره بر میگرده گاهی منتظر اینم که بهم بگن کلا اشتباه شده گاهی منتظر معجزم نمی دونم تو خوابم هم نمیاد یا اگه خواب کسی اومده حرفی نزده من به خواب اعتقاد نداشتم ولی حالا تمام معنویات و درونیاتم به هم ریخته احساس میکنم هیچی نمی فهمم و هر کس هر چی میگه درواقع اون چیزیو می گه که خودش باهاش به آرامش می رسه ولی من هیچیو قبول ندارم و مثل کسی شدم که منتظر یه کسی از اون بالا بیاد و باهاش حرف بزنه هرچند که این غیر ممکنه اون بالایی دوست نداره نمی خواد یا حالا هرچی هیچ جوابی به این کسی که این پایین داره پرپر میزنه نمی ده
-
RE: غم رفتن برادرم
ما همگی شما را درک می کنیم و خوب می فهمیم که شرایط سختی داری...
چرا عزیزم دوست نداشتی پستی رو ارسال کنی؟
این تاپیک مال شماست هر چقدر دوست داری حرف بزن بگو از دردهات ...از مشکلاتت تا آروم بشی..
به سوالهای انی جون هم جواب بده..