باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
سلام دوستان خوب تالار همدردی:72::72::72:
من هرچی گشتم تا جای مناسب سوالم روپیدا کنم موفق نشدم
اکثربخشها مربوط به زنو شوهرها هست ولی مشکل من در رابطه باخانوادم وبه خصوص پدرومادرم هست
من 26 سالمه ولیسانس هستم, ازدوران کودکیم به علت زیادبودن تعداد بچه هاووضعیت مالی نه چندان خوب زیادمورد توجه قرار نگرفتم, اعتماد به نفسمو بارفتارای اطرافیانم از دست دادم
واستعدادام یکی بعداز دیگری کورشدن, مادرم حتی به خودم میگه که خواهرای بزرگمو بیشتر دوست داره
وهمیشه به اونها توجه داره, بااینکه الان متاهل شدن همشون
فرصتهای ازدواجمو بخاطر وجود خواهرام از دست دادم,خانوادم هرگز اجازه نمیدن تامن طبق میلم زندگی کنم وبه دنبال علایق کاملا عقلیو منطقیم برم
مدام بامن در کشمکش هستن
بارها به روم آوردن که من یه بچه ناخواسته بودم ونباید دنیا میومدم
من چندین سال بعد از اتمام درسم که اصلا مورد علاقم نبود خونه نشین شدم
هرقدر باهاشون حرف زدم وبعد از نتیجه نگرفتن حتی جنگیدم فایده نداشت
مرغشون یه پاداره وهرگز به حرفام توجهی نمیکنن
خیلی دنبال کار گشتم اما یانبود ویاخانوادم نگذاشتن
حالا تصمیم گرفتم به یکی از علایقم بپردازم اما خیلی ناامید هستم
چون باید در خانه آموزش ببینم از طریق مجازی(اون هم به زورتونستم راضی کنم)
وامکان رفتن به کلاس را ندارم ومطمئن نیستم بتونم بهره برداری از این اموزشم بکنم
خونه مون خیلی پر رفت وامده واصلا تمرکز ندارم
خانوادم اصلا به خواسته هام وبه حرفام توجهی ندارن
وبامن مثل یه کودک رفتار میکنن
حتی برای مقداری پول که ممکنه لازم داشته باشم باید کلی منت بکشمو توضیح پس بدم(بااینکه وضع مالیمون بهبود پیداکرده ومن خواسته های نامعقولی ندارم)
زمانی که خواهان داشتم به دلیل وجود خواهرهام ازدواج نکردم, ودرحال حاضر هیچ خواستگاری ندارم وهمین موضوع هم باعث شده سرکوفتم بزنن ومدام عیبهامو جلو چشمم بیارن
من حتی زمانی عاشق شدم وعشقمو به دلیل امروز فردا کردنم که ابجیام ازدواج کنن از دست دادم وخیلی ضربه خوردم
نمیخوام صحبتهام طولانی بشه تاسرتون درد بیاد
میخوام بدونم بااین خانواده چطور کنار بیام وچطور متقاعدشون کنم , اونا کوچکترین حرف منو به حساب نمیارن
واقعا از این زندگی خسته شدم وفرصتهای از دست رفتم حالمو بدکرده , میترسم افسرده بشم
خیلی تنها وغمگین شدم ودیگه نمیتونم مثل گذشته زورکی خودمو شادکنم
راه حل چیه؟
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
سلام خواهر گرامی به همدردی خوش اومدید:72:
والا وضعیت سختیه !:302:
من چند تا سوال ازتون دارم
1-رابطتون با خواهر و برادرتون چطوره؟
2- سطح اعتقادی و مذهبی خانوادتون چطوره؟
3- چرا ادامه تحصیل نمیدید؟
4- رفتارتون با خانواده چطوره؟
این سوالا رو لطفا جواب بدید تا بتونم کمکتون کنم اگه قابل باشم:43:
توکل به خدا:323:
یا علی:72:
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hooty
سلام خواهر گرامی به همدردی خوش اومدید:72:
والا وضعیت سختیه !:302:
من چند تا سوال ازتون دارم
1-رابطتون با خواهر و برادرتون چطوره؟
2- سطح اعتقادی و مذهبی خانوادتون چطوره؟
3- چرا ادامه تحصیل نمیدید؟
4- رفتارتون با خانواده چطوره؟
این سوالا رو لطفا جواب بدید تا بتونم کمکتون کنم اگه قابل باشم:43:
توکل به خدا:323:
یا علی:72:
ممنون
بایکی از خواهرام تقریبا خوب هستم
ولی بابقیه زیادنه
نمیدونم بخاطر اختلاف سنی زیادمن باهاشونه یا ااینکه کلا ازم خوششون نمیاد
البته من خیلی سعی میکنم به خانوادم محبت کنم اما بازم نمیدونم چرامنو به حساب نمیارن
والا ادامه تحصیلوچندلیل براش دارم
اول اینکه رشتم کلا مورد علاقم نیست وزیاد به تحصیل علاقه ندارم, براهمین امیدی به دانشگاه ملی نیست
دانشگاه آزادم هزینه میخوادکه ندارم
از نظر مذهبیم نه زیاد افراطی هستن نه تفریطی, حدوسط
راستش رو بخواید من خیلی سعی کردم باهاشون خوب بشم ولی اصلانتیجه نگرفتم
وفرصتهامم بخاطر خواسته ها ورفتارای اونا از دست دادم
الان خیلی احساس تنهایی میکنم
از همه جاانگار بریدم
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
سلام دوست عزیزم:72:
بابا 26 که سنی نیست دختر خوب.هنوز کلی وقت داری واسه ازدواجت واین قدر نگرانش نباش
ببین نمیتونی خونه کمتر باشی و بیرون از خونه کار کنی تا یه تنوعی شه واست
آخه من از دید خودم میگم اصلا طاقت نمیازم تو خونه
واسه درست برای این که کارآییت بهتر شه مثلا برو کتابخونه
اکتیو باش،
مطمئن باش همه ی ما ها تو زندگیمون یه جورایی با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنیم.هر کدوم به یه شکل
به مامان و بابا کار نداشته باش .مهم خودتی عزیزم
اگه میگن مثلا ناخواسته بودی ،تصمیم خدا ارجح تر از تصمیم هر کسی هست،حتما خدا یه چزهایی رو میدونسته که وجود نازنینت پا به این دنیا گذاشته
تونستی بفهمی خانوادت از تو چه انتظارایی دارن؟
مثلا میخوان شغل خاصی داشته باشی؟
چون گفتی یا کار نبوده یا نذاشتن برم...
الان تو تنها دختر تو خونه هستی؟
در ضمن چه خوب که این قدر به فکر خواهرات بودی :104:و هستی اما فکر خودت هم باش
اگه دوست داری ازدواج کنی و خواستگار بیشتر داشته باشی باید بری تو اجتماع:305:
این طوری تو خونه ،کاری از دستت بر نمیاد:163:
راستی میشه بگی علایق منطقیت چیا هست؟
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
بازم سلام مونا خانم
ببینید شما باید اول رو خودتون کار کنبد تا از لحاظ فکری و روحی به حد خیلی خوب برسید تا بتونید روی دیگران تاثیر بگذارید شما نماز می خونید؟ نماز برای غربال بدی ها و افسردگی ها و ناراحتی ها بسیار خوبه شما باید خودتونو پیدا کنید پیراهن ناراحتی رو در بیارید و بندازید دور برای خود فرصت بیافرینید موسیقی آرام و بی کلام و گاهی شاد زیاد گوش دهید :303: با خودتان مهربان باشید تل بتوانید مهر خود را جدا خرج دیگران کنید نگران خواستگاران نباشید به نظر شخص من برای هر کسی در این دنیا همدمی و جفتی وجود دارد از لحاظ تحصیل تغییر رشته بدید و انقدر درس بخونید تا دانشگاه سراسری قبول شید کتاب بخرید و به هنر و حرفه مورد علاقتون بپردازید تا در اون متخصص شید وقتی رو خودتون کار کردید و نرمال شدید نوبت خانوادست !:305:
خواهرم توجه کن اگه هیچ کس تورو نخواد یکی اون بالاست که عاشق تو هست وگرنه اجازه نمیداد پات به این دنیا برسه:72:
یا علی:72:
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
سلام خانومی
منم رشته خودمو دوست نداشتم عوض کردم.
الانم موفقم چون خیلی رشته ارشدم رو دوست دارم
شما هم عوض کن و همت کن و بخون که انشالله قبول میشی
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
خیلی ممنونم دوستای گلم
همونجوری که گفتم کلا به ادامه تحصیل علاقه ای هم ندارم
من خیلی استعداد نقاشی داشتم که به هیچ وجه خانوادم اجازشو ندادن
والان میخوام یه رشته تقریبا هنری که اتیه خوبی هم ممکنه از نظر مالی داشته باشه دنبال کنم
ولی جز اموزش مجازی راهی نیست برام(که اونهم تواین خونه که مدام رفت وامد داره نمیدونم چطور ممکنه )
من خودم خیلی دوست دارم ادم اجتماعی باشم ولی خانوادم دست وپامو بستن
واینقدر توخونه حبس شدم که وقتی هم جایی میرم اصلا اعتمادبه نفس ندارم
درمورد کار هم فقط بهونه میارن چون نمیخوان برم سرکار
البته من خیلی تلاش کردم که کاری پیداکنم
ولی الان دیگه کلا انگیزه مو از دست دادم
احساس خفگی میکنم توخونه
خیلی خیلی تنهام
احساس میکنم خدا هم منو نمیبینه
رفتارا وحرفای خانوادم تحمل منوتموم کرده
ببخشید شوکا جان سوالتونو جاانداختم
خب من علاقم این رشته ای که خوندم نبود
دلم میخواست برم هنرستان
ویاحداقل به صورت ازاد یه رشته هنریو ادامه بدم
که اینا حتی جواب حرفامو ندادن!
تلاشم بی فایده بود
از نظر مالی هم خیلی مشکل دارم
بااینکه میتونن ولی نیازهای خیلی سادمو باید باکلی اصرار مرتفع کنم
منو یه موجود اضافی میدونن
من خیلی نگرانم که خواستگار خوبی هم نداشته باشم
ودرمورد اون هم تحت فشارم بزارن
والان تنها فرزند خونه هستم
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
نه این حرفارو نزن خدا حواسش بهت هست ببین احترام پدر و مادر خیلی واجبه خیلی خیلی ولی نه انقدر که به اعتماد به نفس آدم لطمه بزنه چون خداوند متعال به انسان حق انتخاب داده خودش گفته راههایی که من جلوی پای شما گذاشتم انتخاب کنید و قدرت تعقلم داده که راه درست و غلط رو بشناسیم و به چاله و چاه نیوفتیم و گفته ازمن هم کمک بخواید کافیه صدام کنید هیچ کس حق نداره نعمتی که خدا در اختیار شما گذاشته ازت بگیره حتی پدر و مادر انسان موجودی آزاده تربیت پدر و مادر خیلی مهمه و من به جرات می تونم بگم تربیت خانوادگی توی وجود شما طی این 26 سال نفوذ کرده پس جای نگرانی نیست با احترام فراوان فراوان فراوان به خانوادتون بگید و از نظرتون به این راحتی نگذرید چون شما به خودتون اعتماد دارید و این اعتماد رو باید به دیگران منتقل کنید به دنبال کار مناسب و درخورتون بگردید و به علاقتون بپردازید :72: درضمن لبخند فراموش نشه:311: و اینکه از مشورت های پدر و مادر استفاده کنید چون واقعا کارسازه ولی تصمیم گیرنده اصلی خود شمائید:72::72:
یا علی:72:
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
جناب hooty:72: مساله همین خانوادست
من نظرمو گفتمو همه تلاشمم همیشه کردم ومیکنم
ولی مرغشون یه پا داره
من مشکلم همینه که بااونا چطور کناربیام
اونا کمترین حرف منو براش ارزش قائل نمیشن واهمیتی نمیدن
چندبارم جنگیدم باهاشون ولی هیچ فایده ای نداره
نه از نظر معنوی پشتیبان من هستن ونه از نظرمادی
ونه میزارن خودم برای خودم کاری بکنم
وقتیم به زور میرم جلو واشتباهی رخ میده کلی سرکوفتم میزنن
من واقعا نمیدونم چطور بااین تنهایی کنار بیام
وچطور زندگیمو ببرم درجهتی که دوست دارم
RE: باخانوادم چطور کنار بیام؟(لطفاکمکم کنید)
خواهرگلم سلام وقتی شرح حالتوخوندم تقریبادوران بچگی ومجردی خودم اومد جلو چشام من بچه ی هشتم ناخواسته ی خانواده ای باپدرومادرسردوبی تفاوت بودم وقتی مادرم میرفته ازشرم خلاص شه وقتی رسیده پیش ماماشیشه ی آمپول سقط توی دستش خردشده بوده براهمین ترسیده وننداخته اوایل بخاطرناخواسته بودنم احساس ذلت میکردم ولی بعدهاکه افکارموباورهاموتغییردادم به این قضیه واینکه به دنیااومدن من خواست خدابوده واجازه نداده منوازبین ببرن خوشحال میشم :ازکمترین فرصتهابرای ساختن خودت اعتمادبه نفست وآینده ات استفاده کن ازهمین اینترنت برومطالب وکتابای (آنتونی رابینز.برایان تریسی.وین دایر)رومطالعه کن::303:: اگه تونستی کتاباشونوکه حتمابه دردت میخوره روبخربخون وعمل کن فیلم .(راز).روچندین بارببین بایدخودت به خودت کمک کنی وگرنه خیلی راحته خودتوبه دست روزگاروافسردگی وکوته فکری دیگران واگذارکنی :163: یادت نره مافقط یکباراجازه ی زندگی کردن داریم پس خودت وزندگیتوبساز:104::104::104:
من بادیدن وعمل کردن به فیلم راز وخوندن اون کتابارشته ی دانشگاهی موردعلاقم قبول شدم بافردی که توی ذهنم ساخته بودم(تقریبی)ازدواج کردم (باوجودداشتن خواهرمجردبزرگترازخودم )شغل موردعلاقموپیداکردم هنوزکم وکاستی زیاددارم اماخداروشکرمیکنم که چشم دلم روبازکردومنوتوی این مسیرقراردادوگرنه تصوراینکه قراربودبااون روندسابق چه موجودبدبختی بشم هم تنمومیلرزونه.خواهرعزیزم به خودت کمک کن اوایل سخته وبامقاومت ازطرف خودت مواجه میشی ولی باهرقدم نیرومندترمیشی بهت حس عجیبی دارم شایدچون توروگذشته ی خودم میدونم برات آرزوی بهترینهارودارم.منودرجریان کارات بذار:72::46: