سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی دوست دارم همه چیزو کامل بگم تا بفهمم مقصر منم یا مادرم؟
ما 4 تا بچه ایم
3 برادر و یک خواهر
خواهرم بزرگترین بچه خانواده و من کوچکترین بچه خانواده ام
22 سالمه و همیشه این برام سوال بوده که چرا مادرم با من اینطوری میکنه؟؟!!!
اختلاف سنیم بین من و داداشم 5 و6 سال و خواهرم 10 ساله
از دوران بچگی همیشه از سمت برادرام طرد شدم
تو هیچ برنامه ای منو شرکت نمی دادن یعنی مثلا جایی میخواستن برن هی به این اشاره میکردن که این بچست و از این حرفا و خلاصه بگم الان هنوز که هنوزه بعد از بیست و دو سال تا حالا نشده من باهاشون یه درد و دلی داشته باشم و یا مثلا باهاشون یه برنامه فان داشته باشیم با هم
(برنامه های مختلف داشتیما اما وقتی یه نگاه به رفاقتای دوستام با داداشاشون میندازم میبینم ماها با هم خیلی غریبه ایم)
مادرم آدم فهمیده و خوبیه ولی خیلی بین من و داداشم تبعیض قائل میشه!!!
مثلا وقتی از مسافرت میاد واسه برادرم اینا سوغاتی های خوب و قشنگ و مارک دار میاره اما سر من که میشه هر چی جنس آشغال و پیرمردی میده به من (این نکتش حرص دراره چون دیده من تیپی که واسه خودم خرید میکنم چه مدلیه و هر چیم میخرم میگه این که آشغاله)
وقتیم بهش اعتراض میکردم میگفت اینا سنشون از تو بیشتره و تو اجنماعن و یه مشت حرف بی اساس
من کلا از وقتی بچه بودم هیچ علاقه ای نداشتم در مورد حوادث مدرسه اطلاعی به خونوادم بدم
یعنی مادرم حتی اسم یکی از دوستای منم تو مدرسه نمیدونست هر موقع هم خواست از من حرف بکشه من امنتاع کردم چون کلا حس میکردم این کارا بچه بازیه و دوست نداشتم با مادرم بحرفم
خیلی با بعضی کاراش منو اذیت میکنه مثل تفرقه انداختن آگاهانه بین من و پدرم (مادرم میدونه من آدم حساسیم و این خصلتم ذاتیه که نسبت به اونایی که دوسشون دارم از لحاظ عاطفی واقعا حساسم)
من اتاقم اکثر موقع ها نا مرتبه و واقعا دست خودم نیست و خیلی وقت ها مادرم سر این قضیه یا سایر قضیه ها خبر چینی کرده و باعث این شده که پدرم سرم داد بزنه و از دستم شاکی بشه
یا مثلا یه حرفیو از قول پدرم به من میزنه که بعد از بابام پرسیدم میگه من نگفتم
من کلا تو خانوادم خیلی آدم کم حرفیم ولی آدمایی که منو میشناسن مثل دوستام و یا افراد جدید همه به شاد بودن و پرحرفی میشناسن در حدی که وقتی مادرم منو با دوستام بیرون در حال قهقه زدن دیده بود باورش نشده بود منم!!!
خیلی سعی کردم یه جوری این فاصله بین من و مادرم و برادرم از بین بره اما به نظرم راه حل هام اصولی نبوده ولی در کل دلیل این تبعیض هم هنوز تو 22 سالگی نمی فهمم
یه زمانی میگفتم بچه ام و بزرگ میشم یادم میره اما متاسفانه این قضیه تناوب داره
در آخرم یه چیز دیگه بگم تا اونجا که میشده در عوضش بابام هوامو داشته و داره ولی در کل بعضی وقتا بدجور کارای مادرم اذیتم میکنه و بعضی اوقات وقتی بهش نگاه میکنم ازش میترسم که تو سرش چی داره میگذره