نوشته اصلی توسط آواي بي آوا
سلام
يه روز كه من يه فروشگاه رفته بودم يه آقايي به مادرشون اونجا بودن واسه خريد.من كارم رو كه انجام دادم از فروشگاه بيرون اومدم و به سمت خونه پياده راه افتادم اما متوجه شدم اين آقا داره دنبالم مياد و.......بالاخره به من رسيد و خواست كه بيشتر با من آشنا بشه من قبول نكردم ولي در نهايت شمارمو دادم .....زنگ زد ولي من بهش توضيح دادم كه كلا پيشنهاد دوستي رو قبول نميكنم.....خلاصه با توضيحات من همه چي تموم شد.
هر چند وقت يك بار ميديدمش تا اينكه بنا به دلايلي تصميم گرفتم نظرم رو در مورد دوست شدن تغيير بدم ...
و حالا اون آقا ميگه ما نميتونيم با هم باشيم و دلايلي كه مطرح ميكنه اينه:
ميگه تو تا حدودي مذهبي هستي(بله هستم) ولي من نه(خودش ميگه) و اين در ارتباط تاثير گذاره
ميگه چون من اين موضوع رو فهميدم قبول كردم حرفت رو و اصرار نكردم ديگه
با اصرار من (بنا به دلايلي) كه خواستم دليل رو به طور واضح بيان كنه اين ج رو داده:
ببين آوا جان من مي دونم كه ما نميتونيم با هم رابطه داشته باشيم و دلايلي كه مطرح كرده اينه تو مذهبي هستي و من اصلا اينطوري نيستم و....
در ادامه اس داده كه من مي خوام با كسي كه هستم از لحاظ عاطفي و معنوي و جنسي مال هم باشيم و كلا ديد من اينه و......
من با ارتباط فقط به منظور دوستي مخالف بودم و هستم اما اينكه تصميم گرفتم بعد از مدت ها با اين آقا دوباره وارد بحث بشم اينه كه شرايط ايشون مناسبه و اگه به ازدواج ختم بشه مورد خوبيه.
بعد از يك هفته دوباره بهشون اس دادم كه جواب نداد.
و سوال من اينه كه اينكه من بعد مدت زيادي دوباره به يادش افتادم تو نظرش چه معني داشته؟
و نظرتون رو لطفا در اين مورد بگين.
و اگه سوالي داشتين كه حتما جواب مي دم و حتما توضيحات بيشتري رو در اين رابطه ميگم.