7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
سلام دوستان.
من 31 ساله و تحصیلاتم هم فوق لیسانس هست. من 10 سال پیش با پسری همسن خودم آشنا شدم. خیلی مهربون بود و ما خیلی سریع به هم علاقمند شدیم. خانواده من از اول در جریان بودن. ایشون از همون اول گفت که با خانوادش خیلی مشکل داره و حالا حالا ها نمیتونه ازدواج کنه. خلاصه 3 سال بعد از آشناییمون خانوادم که دیدن هیچ خبری از خواستگاری نیست بهم گفتن باید بهم بزنی. منم به ایشون گفتم و ایشون گفت اصلا نمیتونه با خانوادش چنین چیزی رو مطرح کنه. خلاصه نتیجه این شد که ایشون گفتن بیا بدون اطلاع خانوادم عقد کنیم تا فعلا خانوادت خیالشون راحت بشه.
خانواده من هم قبول کردن به شرط اینکه خیلی زود ماجرا رو به خانوادش بگه. ایشون تازه رفته بود سربازی و قول داد بعد از تموم شدن دوره آموزشیش به خانوادش جریانو بگه. یعنی 2 ماه بعد.
جالبه بدونید که 2 ماه شد 6 سال!!!!! و توی این شش سال چه ها که نکشیدم. سرکوفت فامیل، اعصاب خورد خانوادمو... شوهرم واقعا میخواست بهشون بگه ولی از بس که از پدر و مادرش بخصوص پدرش میترسه جرات نمیکرد. به خانوادم گفت صبر کنید تا سربازیم تموم بشه بعد میگم، نگفت. گفت صبر کنید فوق قبول بشم بعد میگم، نگفت. گفت صبر کنید فوقم تموم بشه بعد میگم، نگفت. گفت صبر کنید پذیرش دکتری از خارج بگیرم، اون موقع گفت. بعد از 6 سال!! تازه نگفت که ما قبلا عقد کردیم، از 1 سال قبلش بهشون گفت من با دختری دوستم و میخوام باهاش ازدواج کنم و اونا هم مخالفت میکردن. بالاخره 1 روز آوردشون خونه ما که جمعا 3-4 دقیقه نشستن و بدون هیچ حرفی پاشدن رفتن و گفتن بازم مخالفیم. کلا با ازدواج پسرشون مخالفن نه با شخص من. خلاصه وقتی پذیرش دکتری اش اومد گفت اگه نمیاید خودم میرم عقدش میکنم و بعدشم همین کارو کرد. یعنی اونا فکر میکنن ما تازه 1 ساله که عقدیم.
شاید بگید چرا خودتون قضیه رو بهشون نگفتید؟ بخاطر اینکه شوهرم همش گریه و التماس میکرد که اگه بفهمن مجبورم میکنن طلاقت بدم و من نمیخوام از دستت بدم. منم نمیذاشتم خانوادم جریانو به خانوادش بگن.
الان 10 ماهه که قضیه علنی شده ولی اونا اصلا و ابدا به روی خودشون نمیارن که عروس دارن!
تمام اون شش سال ما جز تلفن هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. شوهرم انقدر تحت فشار و استرس بود سر قضیه خودمون که بشدت افسرده و وسواسی و مضطرب شده بود و اصلا تمایلی برای دیدن من نداشت. میگفت به تلفنی حرف زدن عادت کردم ولی اگه ببینمت انگار همه چی دوباره میاد جلوی چشمم. گاهی 1 سال میشد که همدیگه رو نمیدیدیم. همه این سالها هم اون همش توی خونه بود و درس میخوند. حالا هم که مثلا 1 ساله قضیه علنی شده هفته ای 2 بار میاد خونمون و اصلا بیرون نمیاد باهام. میگه اعصاب ندارم. شب هم خونمون نمیمونه میگه میترسم بابام اینا فکر کنن تو از من باردار میشی که منو پابند کنی.
به همین دلیل مسافرت هم باهام نمیاد.
پذیرش دکتری اش مرداد اومد و اون رفت خارج واسه دکتری. به من ویزا ندادن و اونم نتونست تحمل کنه بعد از 2 ماه و انصراف داد و برگشت ایران. الان 4 ماهه که که برگشته صبح تا شب توی خونشونه. هیچ جا نمیره، هیچ کاری نمیکنه. میگه بی انگیزه شده. جالبه که بیشتر شبا با خانوادش میرن بیرون یا بعضی وقتا مسافرت میرن ولی اونا اصلا انگار نه انگار که پسرشون زن داره. عین یه پسر مجرد همش با اوناست. وقتی هم اعتراض میکنم میگه نمیتونم بهشون بگم باهاتون جایی نمیام.
الان دوباره از یه دانشگاه دیگه پذیرش گرفته و قراره شهریور با هم بریم. ولی هیچ رابطه شورانگیزی با هم نداریم. هر دومون سرخورده و خسته و بی انگیزه شدیم.
نمیدونم چکار کنم.
این هم بگم که شوهرم از لحاظ ج.ن.س.ی. فوق العاده سرد مزاجه. به همین دلیل هیییچ توجهی به ظاهرم نداره و محبتهاش همش کلامیه نه فیزیکی. و از اینکه من گرمم ناراحته و میگه زن که نباید انقدر بی حیا باشه!!! یه بار جلوش یه لباس یقه باز پوشیدم کلی دعوام کرد و گفت مگه تو .... هستی که از این لباسا میپوشی!! گفتم واسه تو پوشیدم. گفت چه فرقی میکنه، زن باید با حیا باشه.
خلاصه مشکلم اینه که ترس و وحشت اون از خانوادش باعث شده که این همه سال رو از دست بدیم و تبدیل بشیم به 2 موجود خسته و بی انگیزه. و اینکه رابطه ج.ن.س.ی یا فیزیکی هم نداریم.
کلا شوهرم به هیچ چیز جز درس علاقه نشون نمیده و تا حالا هم سر هیچ کاری نرفته.
درضمن خیلی هم به هم علاقه مندیم ولی اون محبت هاش فقط فقط کلامیه و نه فیزیکیه نه عملی. مثلا اهل هدیه دادن و جایی رفتن با من و ... نیست.
چکارکنم؟
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
مشاور؟ آخه چی بگم؟ هرچی توی این 10 سال بهش گفتم بریم نیومده. انقدر بهش التماس کردم تا رفت روانپزشک. الانم داره دارو مصرف میکنه
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
باران،
الان چی گفتید؟ همین ها رو که گفتید، به روانشناس بگید!
هر دو باهم بروید و زود تصمیم نهایی رو بگیرید! شما یا باید خیلی زود به زندگی مشترک زیر یک سقف بروید و یا جدا بشوید!
من فکر می کنم اگر کمی دقت کنید و واقعا عشق و علاقه شما به همسرتون کم نشده باشه و ایشون هم به زندگی با شما، تعلق خاطر داشته باشند، نیازی به جدایی نباشه.. اما به نظرم ایشون و شما حتما باید زیر نظر متخصص روانشناسی مطالعه بشوید..
این که شما در مواضع انفعالی خودتون مانده اید هیچ کمکی به زندگی شما نخواهد کرد.. جرات داشته باشید و سر رشته زندگی خود رو بدست بگیرید! خیلی سریع!!!
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
sci عزیز
ان شاءاله شهریور که بریم خارج اونجا زندگیمونو شروع میکنیم. به عقیده شوهرم و همه اطرافیانم تنها راه ما همینه.
مشکل عمده من این اثرات بسیار مخربیه که این چند سال استرس و عذاب روی روحیه همسرم گذاشته.
همسرم تبدیل شده به یه آدم گیج و بی تفاوت و البته بسیار مضطرب و وسواسی (وسواس فکری). وقتی باهاش حرف میزنی اصلا معلوم نیست حواسش کجاس؟ هیچی یادش نمیمونه. هر چیزیو که بهش میسپارم فراموش میکنه. با کسی نمیجوشه. با من نمیگه و بخنده. وقتی میاد خونمون انگار سایه سیاه پدر و مادرش روی سرشن و همش استرس داره که زودتر برگرده خونه. رابطه فیزیکی هم که از ترس اونا برقرار نمیکنه.
بخاطر تمایلات ج ن س ی خیلی کمش هیچگونه توجهی به ظاهر من نداره و کلا هر جور باشم واسش مهم نیست و اصلا متوجه نمیشه. آخرین باری که با هم رفتیم بیرون 6 سال پیش بود.
کلا از وقتی عقد کردیم 1 بار رفتیم بیرون. خونمون هم که سالی یکی دوبار میومد البته تا 10 ماه پیش که قضیه رو بهشون گفت.
توی تمام این سالهای بعد از عقد همینجوری بوده و هیچ وقت حوصله هیچیو نداره و باهام هیچ جا نمیاد. باورتون میشه فامیل من تازه چند ماهه که دیدنش؟ اونم سر مراسم خاکسپاری دخترخالم
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
سلام دوست عزیز
یکی ار بارزترین و مهم ترین ویژگی هایی که یک مرد باید داشته باشه اقتدار و استقلال در تصمیم گیریه.
چیزی که همسر شما از اول نداشته و هنوزم نداره
فعلا تنها چیزی که به نظر میاد براش مهمه نظر خانوادشه و بس
اگر کمی استقلال فکری داشت دست شما رو میگرفت و به خانوادش میگفت این همسر منه.اونا هم یا تردش میکردن یا میپذیرفتن.از این 2 حال که خارج نبود
اما همسر شما تمام زندگیش رو گذاشته روی حرف و نظر خانوادش...
7 سال زمان زیادی بوده..شما یا باید با همسرت زندگی مشترک رو شروع کنی و خیلی محکم و قوی قدم برداری...
یا واقعا به این رابطه خاتمه بدی..میدونم علاقه بهش داری..ولی چه تضمینی هست کسی که انقدر از خانوادش وحشت داره خارج کشور هم بتونه یک زندگی مستقل رو شروع کنه؟
یعنی هیچ وقت پدر و مادرش نمیان بهش سر بزنن؟
اگر همسرت واقعا دوستت داشته باشه به محض اعلامت برای جدایی (البته ظاهری) کمی به خودش میاد.
اون انعطاف زیاد شما و خانوادت رو در این 7 سال دیده و مطمئنه بازهم اگر شرایط سخت تری به وجود بیاد شما از خود انعطاف نشون میدید
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
ببخشید من این تاپیکتون رو ندیده بودم. میشه خصوصویات مثبت همسرتون رو اینجا بنویسی ؟
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
مرسی دوستان.
خصوصیات خوب شوهرم :72:
شوهرم خیلی خیلی مهربونه. خیلی نگران سلامتیمه. برخلاف بیشتر مردا خیلی بهم محبت کلامی میکنه البته فقط کلامی نه فیزیکی. خیلی منطقی هستش، (البته غیر از این مورد که ترس بیمارگونه داره)، بسیار باهوش و بااستعداده، خیلی. خیلی به خانواده پایبنده. هیچ وقت تاحالا باهام قهر نکرده و در بدترین و شدیدترین دعواها هم که گوشی رو روی هم قطع میکنیم، فرداش که زنگ میزنه اصلا انگار نه انگار :43: و با محبت حرف میزنه. خیلی خیلی دلسوزه. باانصافه. درستکاره. اصلا بدجنس نیست یا دنبال آتو گرفتن و بهانه گیری نیست اصلا. خیییلیییی منو دوست داره و هروقت خانوادم گفتن طلاق میخوایم، به هیچ عنوان زیر بار نرفته با اینکه هرکس دیگه ای با شرایط ایشون بود، چه بسا دیگه میبرید و همه چیو ول میکرد. بسیار بهم وفاداره. :43:
فکر کنم همینا
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
یعنی شناسنامه این پسر را والدینش تا حالا ندیدن؟
پارسال که خواستید عقدتان را علنی کنید پدر و مادرش نگفتند ما هم برای عقد می آییم؟ نفهمیدند که این عقد شش سال پیش انجام شده؟
خانواده شما از این که هفت سال بازیچه دست یک پسر بی اراده و ترسو شدید هیچ عکس العملی نشون ندادند؟
واقعا عجیبه این همه صبر و تحمل خانواده شما و البته خودتون!
ببخشید که این حرفها را می زنم. فقط می خوام از یک زاویه دیگه به موضوع نگاه کنید. اگر شوهرتان مهربان است و با انصاف است و بعد از دعوا به روی خودش نمی آره و درستکاره و زیر بار طلاق نمی ره و ... می تونه همه نشانه هایی یا دلایلی بر ترسو بودن و بی اراده بودنش هم باشه. می ترسه که طلاق بده، جرات نداره که بی انصافی کنه، از دعوا و قهر می ترسه، از خیانت می ترسه ... شما یه وقت یه کاری را نمی کنی چون معتقدی بهش، یه وقت هم چون ...
حتما برید روانشناس.
ببخشید که این سوال را می پرسم. آیا شما هنوز باکره هستید؟ آیا این هفت سال عقدشما محضری و قانونی بوده یا فقط در حد خانواده خودتون و شرعی؟
RE: 7 ساله عقدم و هردومون بی انگیزه شدیم
نه شناسنامه رو ندیدن.
8 ماه قبل از عقد صوریمون با کلی دعوا و اصرار خانوادشو آورد خونه ما که چند دقیقه نشستن و هیچ حرفی نزدن. بعدشم گفتن نظرمون تغییری نکرده. بعدش مساله خارج رفتن و دکتری پیش اومد و باهاشون در واقع معامله کرد. اونا هم که درس از هر چیییییز توی دنیا واسشون مهمتره ناچارا پذیرفتن. ولی گفتن به هیچ وجه قدمی برنمیدارن و خودش بره عقد کنه.
خانواده من تمام این سالها مشغول درگیری با همسرم بودن و بخاطر من که میدونستم لو رفتن قضیه برابر با طلاقه، چیزی به خانوادش نگفتن.
اتفاقا خیلی باهام دعوا میکنه و بهم گیر میده، خیلی زیاد. ولی بعدش که تلفنو قطع میکنیم فرداش دیگه مسئله رو پیش نمیکشه. معذرت خواهی نمیکنه اصلا ولی قد بازی هم درنمیاره و دیگه کشش نمیده.
عقد ما محضری بوده. بله باکره هستم. گفتم که شوهرم خیلی سردمزاجه و تمایلی برای تماس فیزیکی نداره