می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام به دوستان گل همدردی...
همونطور که می دونید از همه شما عزیزان خواستم که برای برگشتن شادی به زندگی من دعا کنید و تشکرهایی که پای پست خودم دیدم امواج نورانی رو به دل من تابید.
من دیروز وحشتناک و غم انگیزی رو گذروندم. به دعاهای شما دوستان فکر کردم و بنظرم دعای منفعلانه به هیچ دردی نمی خوره. خداوند هیچوقت برای بنده ای که خودش برای خودش کاری نمی کنه لطف نمی کنه.
این تاپیک رو ایجاد کردم تا حالت خودم رو از موضع انفعال به پویایی برسونم.نمی دونم جای درستی رو برای گذاشتن انتخاب کردم یا نه(تجربه های فردی) و اگر نیست امیدوارم خواهر گلم فرشته مهربان زحمت نقل و انتقالش رو بکشند.
ما انسان خلق شدیم. از روز اول که بدنیا اومدیم جز چند حرکت غریزی کار دیگری بلد نبودیم. به مرور و کم کم رشد کردیم و مهارت کسب کردیم. تا حالا فکر کردید این رشد تا کجا باید ادامه داشته باشه؟ جوابش رو خداوند در قرآن داده. لیس الانسان الا ما سعی...
تا روزی که تلاش بکنیم انسان هستیم و روزی که دست از تلاش برداریم درواقع از انسانیت فاصله گرفتیم.
دوستان! یکی از عوامل مهم برای ایجاد انگیزه یادگیری در من، کاهش احساس غم و اندوه بوده. همواره تلاش کردم تا با کسب مهارت ها احساس درد رو در خودم به حداقل برسونم. اما در این سن با اینکه خیلی پیشرفت ها کردم اما هنوز دارم درد رو تجربه می کنم و گاهی اوقات اونقدر عمیق هست که تا مغز استخوانم رو می سوزونه.اینها برای من نشانه ای از این هست که کارم یا درست نبوده یا اشتباه اومدم یا هنوز باید برم...
من تصمیم دارم بازم بالاتر برم و پله های متعالی رو طی کنم. معتقدم یا نباید راهی رو انتخاب کنی یا اگر انتخاب کردی تا تهش بری و شاگرد اول بشی. من هم وظیفه دارم خودم رو بکشم بالا و این انتخاب خداوند برای بودن من در روی زمینه.
دوستان گلم! این تاپیک رو ایجاد کردم تا به من کمک کنید. در راه تعالی به من یاری برسونید. بخصوص بی صبرانه منتظر راهنمایی های کارشناسان محترم آنی و فرشته مهربان هستم.
اینجا از خط فکری خودم خواهم نوشت و هرجا انحراف داشت من رو آگاه کنید و به مسیر درست هدایت کنید. هر کس هر نظری داره به من بگه تا انشاءالله با یک دعای پویا(و نه منفعلانه) به داستان های غم انگیز زندگی ام خاتمه بدم.
از اینکه این جمع حامی رو در این تالار دوست داشتنی دارم خدارو شکر می کنم و منتظر نظرات تک تک شما دوستان گل همدردی هستم.
پست اول به پایان رسید. در پست های بعدی، افکارم، تصمیماتم و تلاشهای خودم رو با شما در میان خواهم گذاشت و از راهنمایی های شما دوستان بهره خواهم گرفت.
متشکرم
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز جان
بهت تبریک می گویم که در اعلام و اذعان مسئله ات هستی و آن را می شناسی .
و نکته ی بعدی اینکه انسان وقتی از مراحل سخت عبور می کند یعنی اینکه داره بزرگ میشه و یه واحد درسی جدید رو پاس می کنه .
از نگاه من مهم نیست که حتما شاگرد اول باشی اما مهم است که این واحد به پاس شود و آنچه باید بیاموزی را در زمان خودش بیاموزی که به تکرار مبتلا نشوی .
درست را بگیر و رد شو ............در جا نزن :46:
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
ممنونم...
بگذارید کمی بیشتر مسأله ام رو باز کنم.
من در یک خانواده بی نهایت ساده و درواقع بی شیله پیله بزرگ شدم. زندگی من هیچوقت پیچیدگی های خاصی نداشته و مشکلات من اونقدرها بغرنج نبودند که من رو از پا دربیارن.
اما در رابطه اخیری که تجربه کردم دچار پیچیدگی های عجیبی شدم. گاهی اوقات انقدر پارامترهای ورودی ذهنم زیاد میشد که از حل مشکل عاجز میشدم.
حالا که به اینجا رسیدم همش از خودم می پرسم حکمت بودن در چنان قضیه پیچیده و سردرگم کننده ای چی بود! راستش اتقدر بهم فشار اومده که گاهی اوقات سر خدا غر می زنم. ایمانم ضعیف شده و با تردید به همه چی نگاه می کنم. حتی اینکه خیری در این قضیه بوده یا فقط غمی رو به من تحمیل کرده برای من جای سواله.
معمولا آدمهای دیندار در این موقعیت خودشون رو بی محابا به خواست خدا و مشیت الهی می سپارند و به آرامش می رسند اما من نرسیدم. چون به فکر می کنم یقین ندارم و پس لرزه های اون اتفاق هم بعضی وقتا وارد زندگی من میشه و اون رو می لرزونه.
باید در این مرحله چکار کنم که به پذیرش برسم؟ که ایمان قوی و فعالم برگرده و باور کنم همه اتفاقها در جهت خیر و صلاحم بوده؟
آیا خیر و صلاح آدم لزوما باید انقدر غم و اندوه برای آدم بوجود بیاره؟
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
البته از کارشناس ها خواستی تا راهنماییت کنند. دلم نیومد اینو برات ننویسم:
و عسی ان تکرهوا شيئا و هو خير لکم و عسی ان تحبوا شيئا و هو شر لکم .و الله يعلم و انتم لا تعلمون بقره ٢١٦
و البته همیشه خیر اتفاقاتی که برای انسان پیش میاد رو ادم شاید همون موقع متوجه نشه. اما یک چیزی رو من فهمیدم و اون اینکه انتخاب های خود ما و عملکردمون در شرایط نا امید کننده و بحرانی هست که خیرو شر اون واقعه رو برای ما می سازه. اگر از این اتفاق که برات افتاده توشه خیری برداری مطمئنن اون برات خیر و صلاح بوده و اگر ....
هم غم و اندوه هم شادی هر دو می تونند برای ما خیر باشند و یا شر باشند و البته که در هر دو انتخاب با ماست.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
اول اینکه تو مسئله را کاملا روشن و باز مطرح نمی کنی و مدام یک پیچیدگی به تجربه ات می دهی و این تو هستی که این پیچیدگی را ایجاد می کنی و نه کس دیگر .( این حرف کاملا نظر شخصی من است )
پس در مورد خودت به این نکته توجه کن و ببین چرا دوست نداری شفاف از اول تا آخر آن را روشن بیان کنی و مثلا روشن بگویی از این مسئله ناراحتم. از این مسئله می ترسم و ...............( باز از نظر من به نوعی کلی گویی کرده ای )
( حتی در جایی که می دانی کسی تو را به اسم حقیقی و ...نمی شناسد ........چه چیزی مانع توست ؟! از نظر من این ها نکته های توست و نه نکته های تجربه ات )
دقت کن گفتم تجربه ............
تجربه ای که از یک سر خط شروع شد ...........
پس برو به سر خط این تجربه و سعی نکن از تجربه ات یک چیز عجیب و غریب درست کنی ..............یک تجربه ی ساده و یک آشنایی ...................
همین که اولین قدم را برای جواب سلام برداشتی یعنی که تو نیز انتخاب کننده و تصمیم گیرنده بودی برای این فرصت بوجود آمده توسط تو و یا دیگری .......................
در نهایت این انتخاب، باید بهایی برای تجربه ات در نظر می گرفتی ...........هر آنچه که گذشته ( از سر خط بگیر تا ویرگول و نقطه ای که در این رابطه و داستان آشنایی گذاشته شده تا خط بعدی شروع و........ویرگولها و نقطه های بعدی و..........) تا خود امروز بها یا هزینه ی تجربه ات است .
در کمترین حالت تو یک مرد از میلیون ها مرد روی کره ی زمین را تجربه کردی . با روحیاتش آشنا شدی . حرفها و عقاید و نظراتش را شنیدی و خودت و توانایی ها و خواستها و تمایلات خودت را در مقابل چنین مردی و چنین تجربه ای شناختی و........و در نهایت مثلا با این مرد عشق و یا دوست داشتن را تجربه کردی که خیلی هم قشنگ است و...............
اماازت خواهش می کنم با مثال های عینی از همین تجربه حرف بزن . در اعلام و اذعان آن باش .
بگو دقیقا کجا گیر کرده ای؟
دلت چی می خواد ؟
چرا رها کردن این فرد و پذیرش تجربه ساده برات سخت است ؟
چه چیزی این تجربه را برات خاص می کنه و چرا ؟
کجای رابطه را فکر می کنی باید هنوز بررسی کنی و متوجه چی آن نشدی و اساسا با نگه داشتن این تجربه و تجربه ی حال بد دنبال چی هستی ؟
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
اول تشکر از deljoo_deltang عزیز....من کی گفتم فقط کارشناسها جواب بدن؟ گفتم به راهنمایی تک تک شما نیاز دارم علی الخصوص آنی و فرشته مهربان عزیز.
اما در مورد سوالهای آنی عزیز:
آنی جان خوب منو گیر انداختید ها! خودم هم جواب اون سوالهارو دقیق نمی دونم اما بعد از فشار آوردن به مغزم جواب شمارو میدم.
بگو دقیقا کجا گیر کرده ای؟
وفتی این آقا با یک مشکل به نزد من آمد با تلاشهای بسیار این مشکل تا حدودی برطرف شد اما اتفاقی که برای من افتاد این بود که من نسبت به ایشون حس مسئولیت پذیری پیدا کردم و شرطی شدم. بطوریکه آگاهی از مشکلات و نگرانی هاشون ناخودآگاه من رو هم بهم میریزه. این یک مشکل هست که من نمی تونم نسبت به ناراحتی، غم و اندوه اشون بی تفاوت باشم.
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
چرا رها کردن این فرد و پذیرش تجربه ساده برات سخت است ؟
بخاطر همون حس مسئولیت که نسبت بهشون پیدا کردم. ریشه اش هم در این مسأله بوده که ایشون هم در زمینه هایی خیلی به من کمک کردند که البته بیشتر اون اوایل بود و بعد درگیری های ایشون انقدر زیاد شد که دیگه جایی برای من و مشکلات من باقی نموند.
چه چیزی این تجربه را برات خاص می کنه و چرا ؟
اینکه سرنوشت یک نفر انقدر برای من مهم شده!
کجای رابطه را فکر می کنی باید هنوز بررسی کنی و متوجه چی آن نشدی و اساسا با نگه داشتن این تجربه و تجربه ی حال بد دنبال چی هستی ؟
من نمی خوام حال بد رو داشته باشم. از زمان گذاشتن تاپیک قبلی کلی نقشه و پلانهای مختلف ریختم و خیلی خوب بوده. اما فکر می کنم همینکه خبری از ناراحتی ایشون به من برسه نقشه های من نقش برآب میشه.
شاید برگردید به من بگید خب احساس مسئوایت نکن! اما این در حرف ساده است اما در عمل آدم می بینه که دلش می خواد شادی و رضایت اون آدم رو ببینه.
این رو هم ذکر می کنم که من هیچ کار خاصی برای اون آدم انجام نمی دم و بعد از اون تاپیک همه چی تموم شده.
نمی دونم دیگه چی بگم. همه مشکل من اون آقا نیست. شاید من نیاز به شخص جدیدی دارم که بیاد و خواسته های من رو پوشش بده. تا حالا چندیدن مورد پیش اومده که هیچکدوم چنگی به دل نزدن.
امیدوارم مسأله باز شده باشه.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
آنی عزیزم...
در مورد سوال دوم شما که گفتید چی دلم می خواد فکر کردم.
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم. به معنای کامل کلمه و نه فقط در حرف... راهش رو به من نشون بدید...دلم می خواد به این روزهای غم انگیز خاتمه بدم.
*********************
از کارشناس محترم جناب آقای sci که پای پستها تشکر گذاشتند تقاضا دارم اگر نظری دارند بفرمایند.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافرازجان من درباره رابطت با اون اقا چیزدقیقی نمیدونم اما پست اولت رو که خوندم این تو ذهنم اومد چه دختر سختگیری!احساس میکنم خیلی به خودت و دیگران سخت میگیری.واقعا نیازی نیست ما تو هر راهی که رفتیم شاگرد اول بشیم و اصلا باید دید شاگرد اول شدن برای هر کس چه تعریفی داره.
نقل قول:
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم
لازمه رها کردن پذیرش هست..پذیرش خود و دیگران همینطوری که هستن...اینکه قبول کنی همه ادما دچار خطا میشن چه تو چه اون اقا و چه هر ادم دیگه ای. و نیاز نیست توهر راه وکاری شاگرد اول شد..گاهی خود تجربه سوای نتیجش عین موفقیته.
نقل قول:
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
وقتی تا الان به اینکه دلت چی میخواد فکر نکردی چطور انتظار داشتی چیزی که نمیدونی چیه برات پیش بیاد.
خوب الان قدم اول رو برداشتی و فهمیدی که واقعا چی میخوای.شاید لازمه بیشتر فکر کنی تا دقیقا چیزایی که میخوای رو پیدا کنی..اما با واقع بینی نه کمالگرایی مفرط.
چیزی که من ازنوشتت فهمیدم اشفتگیت ازیه حس جدید هست..انگار که برای اون اتفاق و حس جدید برنامه ریزی نکرده بودی یا اون حس چیزی که دلت میخواسته نبوده برای همین الان اشفته شدی.
اما نترس این فقط یه تجربه جدیده..همین و بس
سرافراز جان واقعا به نفع ما ادما نیست که همیشه همه چیزطبق برنامه ما پیش بره چون درک و دید ما خیلی محدوده وگاهی باید صبر و توکل کرد و گاهی باید همه چیرو از نو بررسی کرد.
همونطور که میگفتی درباره احساس مسئولیتت نسبت به اون اقا..گفتی کاری نکردی اما حس مسئولیت داری دلیلش دو تا چیزمیتونه باشه.
یا هنوز احساست قانع نشده و فقط برای اینکه طبق راه درست پیش بری اون رابطه و فکر درباره اون اقا رو کنار گذاشتی اما در درونت یه سرافراز دوست داره باز به اون اقا فکر کنه چون هنوز قانعش نکردی...
یا درونت خلایی وجود داره که ناخوداگاه فکر میکنی اون اقا یا مرد دیگه میتونه پرش کنه.
با خودت روراست وصادق باش و از نو همه چیرو بررسی کن و به خودت این حق رو بده گاهی اشتباه هم کنی.اشتباه کردن بد نیست درس نگرفتن بده.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
چقدر خوب شد كه اين تاپيك رو باز كردم... يه نكته هايي داره دستم مياد...
آفرين بهار جان...چقدر خوب حالت هاي منو شناختي...بيا حرفهاتو يكي يكي بررسي كنيم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
سرافرازجان من درباره رابطت با اون اقا چیزدقیقی نمیدونم اما پست اولت رو که خوندم این تو ذهنم اومد چه دختر سختگیری!احساس میکنم خیلی به خودت و دیگران سخت میگیری.واقعا نیازی نیست ما تو هر راهی که رفتیم شاگرد اول بشیم و اصلا باید دید شاگرد اول شدن برای هر کس چه تعریفی داره.
فكر مي كنم همينم...من نسبت به اشتباهات خودم خيلي سختگيرم. يادمه يكبار مدير همدردي انواع خطاهاي شناختي رو بهم لينك دادن. من اونا رو روي يك تابلو نوشتم و در اتاقم گذاشتم. خيلي از اونها رو كم يا زياد داشتم. يكيشون همين بود كه گفتي. مي دونم اين خطا رو دارم اما راه درمانش رو نمي دونم.
نقل قول:
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم
لازمه رها کردن پذیرش هست..پذیرش خود و دیگران همینطوری که هستن...اینکه قبول کنی همه ادما دچار خطا میشن چه تو چه اون اقا و چه هر ادم دیگه ای. و نیاز نیست توهر راه وکاری شاگرد اول شد..گاهی خود تجربه سوای نتیجش عین موفقیته.
با قضيه پذيرش موافق هستم اما فكر كنم بندهاي بعدي تحليلت مهمترن و براي من در اين مقطع اولويت دارند.
نقل قول:
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
وقتی تا الان به اینکه دلت چی میخواد فکر نکردی چطور انتظار داشتی چیزی که نمیدونی چیه برات پیش بیاد.
خوب الان قدم اول رو برداشتی و فهمیدی که واقعا چی میخوای.شاید لازمه بیشتر فکر کنی تا دقیقا چیزایی که میخوای رو پیدا کنی..اما با واقع بینی نه کمالگرایی مفرط.
به چيزي كه مي خواستم در ذهنم نيم نگاهي مي انداختم اما اين تصميمي نبود كه من بخوام بگيرم و براي اينكه اذيت نشم بهش اصلا فكر نمي كنم.اين تصميم دوم كه براتون نوشتم بازم واسه اينه كه اذيت نشم. كلا انگار خيلي اذيتم! :311:
چیزی که من ازنوشتت فهمیدم اشفتگیت ازیه حس جدید هست..انگار که برای اون اتفاق و حس جدید برنامه ریزی نکرده بودی یا اون حس چیزی که دلت میخواسته نبوده برای همین الان اشفته شدی.
اما نترس این فقط یه تجربه جدیده..همین و بس
آفرين! دقيقا درست گفتي...حتي خودم هم به اين واضحي در موردش فكر نكرده بودم. من از اين حس جديد آشفته شدم و انتظارش رو نداشتم. اين حس، حسي نبود كه من منتظرش بودم. حداقل از سوي اين آدم براي من غيرقابل درك و پذيرش هست.
سرافراز جان واقعا به نفع ما ادما نیست که همیشه همه چیزطبق برنامه ما پیش بره چون درک و دید ما خیلی محدوده وگاهی باید صبر و توکل کرد و گاهی باید همه چیرو از نو بررسی کرد.
همونطور که میگفتی تا حالا هم خيلي از كارها رو با صبر و توكل پيش بردم وگرنه تو فكر كن با اون آشفتگي كه در بالا گفتم تبديل به چه موجودي ميشدم!
درباره احساس مسئولیتت نسبت به اون اقا..گفتی کاری نکردی اما حس مسئولیت داری دلیلش دو تا چیزمیتونه باشه.
یا هنوز احساست قانع نشده و فقط برای اینکه طبق راه درست پیش بری اون رابطه و فکر درباره اون اقا رو کنار گذاشتی اما در درونت یه سرافراز دوست داره باز به اون اقا فکر کنه چون هنوز قانعش نکردی...
اين گزينه صحيح مي باشد. حس من هنوز قانع نشده و در درونم يك سرافرازي وجود داره كه مدام بهم ميگه چرا تمومش كردي! من راه عقل رو رفتم اما نمي دونم چطور احساس رو قانع كنم!
یا درونت خلایی وجود داره که ناخوداگاه فکر میکنی اون اقا یا مرد دیگه میتونه پرش کنه.
يكي از دلايلي كه دوست دارم شخص ديگري رو به زندگيم وارد كنم اينه كه مطمئن بشم آيا اين حس صرفا بخاطر خود اين شخص هست يا بخاطر خلا دروني خودم...
با خودت روراست وصادق باش و از نو همه چیرو بررسی کن و به خودت این حق رو بده گاهی اشتباه هم کنی.اشتباه کردن بد نیست درس نگرفتن بده.
قادر به بررسي موضوع به تنهايي نيستم. من دو تا دفترچه از يادداشت هاي خودم در تجزيه تحليل اين ماجرا تموم كردم اما هنوز اينجام كه داريد مي بينيد.
مرسي بهار جان از اينكه انقدر بهم لطف داشتي!:72:
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
فكر مي كنم همينم...من نسبت به اشتباهات خودم خيلي سختگيرم. يادمه يكبار مدير همدردي انواع خطاهاي شناختي رو بهم لينك دادن. من اونا رو روي يك تابلو نوشتم و در اتاقم گذاشتم. خيلي از اونها رو كم يا زياد داشتم. يكيشون همين بود كه گفتي. مي دونم اين خطا رو دارم اما راه درمانش رو نمي دونم.
معمولا این احساسات ازطرف اطرافیان و محیط بهمون تلقین میشن چون انسان به خودی خود هیچ حس منفی به خودش نداره و این دیگران هستن که خوب و بد رو به ذهن ما تلقین میکنن.
تو باید ریشه این موضوع رو تو گذشتت پیدا کنی.ایا تایید سرافراز از طرف دیگران مشروط به بهترین شدن بوده؟
بذار یه مثال ساده بزنم.دختر کوچولوی کلاس اولی که فقط وقتی نمره بیست میگرفته تشویق ومورد محبت دیگران قرار میگرفته کم کم بر اساس ازمون و خطا یاد میگیره برای جلب توجه و تایید دیگرا باید اول باشه.
به گذشتت برگرد و سعی کن ببینی اولین بار کی همچین حسی بهت دست داده که باید همیشه نفر اول باشی؟و چرا همچین حسی داشتی؟
(پیدا کردن این موضوع زمان زیادی میبره چون مربوط به گذشته خیلی دوره.لینک وبلاگی که بهم معرفی کردی یادته؟با صفت سختگیریت یه گردش برو و ازش بپرس اولین بار کی و کجا بوجود اومده و چه منافعی برات داشته؟)
نقل قول:
به چيزي كه مي خواستم در ذهنم نيم نگاهي مي انداختم اما اين تصميمي نبود كه من بخوام بگيرم و براي اينكه اذيت نشم بهش اصلا فكر نمي كنم.اين تصميم دوم كه براتون نوشتم بازم واسه اينه كه اذيت نشم. كلا انگار خيلي اذيتم!
من اسم اینو میذارم ترس از موفق نشدن..میترسیدی به چیزی که میخوای، نگاه کنی اما نتونی بهش برسی.
نقل قول:
آفرين! دقيقا درست گفتي...حتي خودم هم به اين واضحي در موردش فكر نكرده بودم. من از اين حس جديد آشفته شدم و انتظارش رو نداشتم. اين حس، حسي نبود كه من منتظرش بودم. حداقل از سوي اين آدم براي من غيرقابل درك و پذيرش هست.
خوب فکر میکنم این موضوع و سختگیریت که الان داره دامنه اش گسترده میشه و به جزخودت اطرافیانت رو هم در بر میگیره به هم مربوطند.
نقل قول:
اين گزينه صحيح مي باشد. حس من هنوز قانع نشده و در درونم يك سرافرازي وجود داره كه مدام بهم ميگه چرا تمومش كردي! من راه عقل رو رفتم اما نمي دونم چطور احساس رو قانع كنم!
خوب برای این موضوع لازمه سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کنی.:)
باید یاد بگیری گفتن ریز به ریز مشکلاتت تصویری که از سرافراز به عنوان یه دختر منطقی و عاقل تو همدردی درست شده رو خط خطی نمیکنه.
نقل قول:
يكي از دلايلي كه دوست دارم شخص ديگري رو به زندگيم وارد كنم اينه كه مطمئن بشم آيا اين حس صرفا بخاطر خود اين شخص هست يا بخاطر خلا دروني خودم...
اصلا...این ازمون و خطا ی پر خطریه...