چرا نمی تونم آموخته هایم را عملی کنم.

یه مشکلی دارم نمی دونم من فقط اینطورم؟
ببینید الان من 1 ساله عضو تالارم.خیلی چیزا یاد گرفتم.اما اونجور که باید نتونستم در عمل موفق باشم نمی گم همونم که بودم ولی با توجه به ساعاتی که من فکرم مشغول اصلاحه رفتارمه خیلی ناچیزه.
من بارها تاپیک رفتار جراتمندانه رو خوندم ولی وقت عمل...........
یا راجع به اعتماد به نفس
یا کم روئی
چرا من نمی تونم به چیزی که اعتقاد پیدا کردم و می دونم درسته عمل کنم و اکثر مواقع همون عادتها رو تکرار می کنم.یعنی من عجله دارم در رسیدن به نتیجه؟؟؟؟؟
بارها خواستم هنگام دلخوری از همسرم داد نزنم.گریه نکنم.اما ..........
البته من قبلا که از همسرم ناراحت می شدم خود زنی می کردم:163:که ترک کردم.
کجای کارم اشتباهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به نظر من اعتماد به نفست پایینه رایحه
حساسیتت هم ماشالا فوق بالاست همش به فکری نکنه کسی ازت دلخور شه یا همیشه فکر میکنی فلانی ازت دلخوره(همان ذهن خوانی)

همین باعث میشه منفعل باشی و نتونی از اموخته هات استفاده کنی.

میتونی یه دفترچه بذاری واسه نت برداری از اموخته هات و انقدر بخوونی تا ملکه ذهنت بشه
انقد که وقت عمل که شد فورا یه راهکار بیاد جلو چشمات و طبق اون عمل کنی
هر وقت هم عمل کردی برا خودت جایزه بذاری و بالعکس

سلام رایحه جون!

خب ببین دوست من، شما الآن چند سالته؟
میگیریم، 25 سال (اگه زیاد گفتم ناراحت نشیا!!!:311:) این رفتارهایی که درست نیستند و داری اصلاحشون میکنی، تو این 20 و چند سال شکل گرفته اند، قرار نیست یه ساله از میان برن که!!!

اینکه نقطه ضعفات رو میدونی خودش قدم بزرگیه، سعی در رفعشون داری یه گام جلو تر، خب یه خورده هم به خودت زمان بده دیگه!!!

تغییرات در رفتار رو خود ما متوجه نمیشیم، چه بسا کسایی که مدتی ازت دور بودن بیشتر متوجه تغییراتی که کردی بشن.

گفتی رو اعتماد به نفست کار میکنی، خب همین که الآن به خودت تلقین میکنی که پیشرفتت کند بوده، اینکه در جهت تضعیف اعتماد به نفسته.:163:

پس اولا مطمئن باش که داری تغیییر میکنی، در جهت مثبت.
چون میخای خودت هم نتیجه اش رو ببینی این کارا بد نیست:
مقالاتی که میخونی رو نت برداری کن، نکاتش رو به زبون خودت با مثال هایی که تو زندگی خودت ممکنه پیش بیاد بنویس. اگه امکانش رو داری بذار یه جایی که مدام ببینیش، مثلا در یخچال.
اوایل اصلا اشکالی نداره که تو واکنش هات کند باشی، به خودت زمان بده تا فکر کنی، همون لحظه پاسخ نده که بر حسب عادت کارهایی رو میکنی که در گذشته میکردی...
پیشرفت هات هر چقدر هم کوچک هستند رو ببین.
مثلا من خودم وقتی رفتارم در راستای اهدافمه، به خودم پاداش میدم، برای خودم کادو میخرم، امتحان کن اینقدر احساس خوبی پیدا میکنییییییییییی.

بازم اگه یادم اومد برات مینویسم

من خیلی تو ذهنم تکرار می کنم.مثلا راجع به این مشغولیت ذهنیه اخیر که نگرانم مادرشوهرم ازین که با اونا نمی ریم مسافرت ناراحت بشه تصمیم دارم فردا که دیدمش رک حرف دلمو بهش بگم.می خوام بگم ما خیلی وقته منتظریم از ما بخواین همراهیتون کنیم اما چون شما نگفتید به مادرم اینا جواب مثبت دادیم و بعد شما گفتید من حالا نگران در آستانه سال جدید ازمون دلخور شید.
حالا اینو بارها تو ذهنم تکرار می کنم ولی وقت عمل همه چی پر:310:
دانوب جان از ایده تشویقت استفاده می کنم اگه فردا بتونم بگم یه جایزه خوشگل پیش خودم دارم:311:
همین منفی بافی که می گین یا همین حساسیت که گلنوش می گه همش تو فکرم اینه که دست بردارم ازین کارا ولی عمل
در ضمن دانوب جان من 20 سالمه.:301:می بینی چقدر با جنبه ام:311:

[size=large]اعتماد به نفس بالا
گلم اعتماد به نفست رو ببر بلا و محکم باش .
رایحه جان همیشه به خودت بگو من می تونم .من قوی هستم من نظری را که دادم از نظر خودم بهترینه :72:
رایحه عزیز از این فکرا بیا بیرون از این حساسیتها بیا بیرون چون فقط و فقط داری خودت رو آزار می دی عزیزم از این افکار دل بکن:72:
همیشه حواس خودت رو به چیزای خوب جلب کن به شادی به خنده به خوبی به بزرگی و بخشش :72:
فقط وفقط به خاطر خودت
عزیزم یه دعا می گم بهت که در حق همه بگی همیشه برای همه دعا کن که برایت طلب خیر می کنم چون خیری که به آنها برسد در واقع به خود تو می رسد!
همیشه به خود از نطر خودت نگاه کن نه از نظر دیگرون!
در ضمن برای اینکه بتونی اموخته هات رو عملی کنی سعی کن همان لحظه ای که حرف زده میشه حرف بزنی نه اینکه بیایی بعد دو روز به این فکر کنی که من چرا این جواب رو ندادم من چرا اینکارو نکردم نه گلم اینطوری بیشتر فشار عصبی روی خودته و بیشترین ضربه رو می بینی!
پس سعی کن همو لحظه ای که حرف رو بهت می زنند با قاطعیت و احترام همون موقع حرف یزنی![/size]

سلام رایحه جونم

کی گفته تغییر نکردی؟

می خوای من برات بشمرم؟

1- رایحه بسیار منظم تر از قبل شده!

2- رایحه دیگه براش مثل قبل حرف های دیگران مهم نیست...

3- دیگه خودش و زندگیش رو و همسرش رو با کسی مقایسه نمی کنه...

4- تصمیم گرفته با پدرش وارد مذاکره بشه...

5- دیگه مثل قبل نیست که دیگران واسش تصمیم بگیرن...

و در حال تغییرات اساسی و بنیادینه...

کی گفته رایحه تغییری نکرده؟

من از پشت مانیتور دارم این تغییرات رو لمس می کنم :)

از همه مهمتر دوست جونه خودمه :46:

رایحه جان

تغییر تو مدت طولانی شاید چند سال رخ بده اما همین که تو مسیرشی یک پوئن مثبته!

بعد هم مگه من نگفتم تو کارگاه تکنولوژی فکر که واسه خودتون دفترچه بخرین و یادداشت بردارین؟

سن تو هم سن یادگیریه پس از خودت توقع زیاد نداشته باش!

من ایمان دارم رایحه در 30 سالگی ان شالا یک خانوم عاقل ، برازنده ، شاد و در عین حال پخته و عاقله!

پس یادداشت بردار و بگو چه بودم و چه شدم...من خودم 2 تا از این دفترا دارم!

توی عید دوباره کلاس تکنولوژی فکر ر. ادامه میدم اما بهت تمرین عملی میدم باید هی دوباره و 100 باره هر چند

ماه یکبار تکرار کنی تا رفتار خوب جزو شخصیتت بشه...شربت یا قرص نیست که بخوری و همه چیز 1 دفعه خوب

بشه!

مداومت میخواد و تدریجیه...خودت ممکنه متوجه نشی اما بقیه می فهمن!

برای شروع هم زیاد سخت نیست...مثلا اولین تمرین موفقیت آمیز کلاس baby همین مسافرت رفتنت با مادرته!

یا تمرین نظم همین روبراهی نسبی زندگیته...اینا یعنی تو تو مسیری!

از خودت توقع زیاد نداشته باش! ایده آل گرایی مانع پیشرفته...از عید با هم با کلاس پیشرفت می کنیم...

وقتی می خوای کار بزرگی رو شروع کنی بی درنگ قسمت کوچیکی از کار رو شروع کن! همیشه هم یادداشت

بردار و واسه خودت ، زندگیت ، تغییر رفتارت برنامه ریزی کن از قبل و برای هر اقدام مثبت به خودت جایزه بده و

برای هر اقدام منفی خودت رو از برخی چیزها محروم کن تا تنبیه بشه ضمیر نا خود آگاهت!

به قول چشمک روی اعتماد به نفست کار کن که دنبال تایید دیگران نباشی و خودت به خودت تایید بدی!

اصول 30 گانه اعتماد به نفس هم که روی کارگاهم هست برو بردار و هر روز یکیش رو اجرا کن...معجزه می کنه در

طولانی مدت!

این هم یک تشویق واسه اینکه داری پیشرفت خوبی می کنی :104: :104: :104:

رایحه ی عزیز
نمیدونم با دیکشنری Babylon کار کردی یا نه.
من قبلا تنظیمش کرده بودم که با کلیک وسط موس کار کنه. یه هفته اس بنا به دلایلی تنظیمش رو عوض کردم و دیگه قرار نیست با کلیک وسط کار کنه. ولی هر بار بدون استثنا کلیک وسط رو فشار میدم و تازه یادم میافته که . . .
:311:

بهار جون حق با تو بود پس چرا من نمیدیدم تغیراتو:227:
بهار جون با این یادآوری باعث شد کمی چشمامو باز کنم و البته کمی هم تلاشمو بیشتر برای تغییرات


همین عصری دختر خالم زنگ زده بود ازم خواست به جای اون برم کلاس زبان.شرایط جور نبود نمی تونستم قبول کنم منم عنوان کردم برگشت گفت حالا باز با همسرت مشورت کن به من جواب بده تو رو در وایسی موندم خواستم بگم باشه یاد همدردی و رفتار جراتمندانه افتادم گفتم واقعا نمی تونم تو اون ساعت بیام مسئله اجازه دادن یا اجازه ندادن همسرم نیست.
قبل از آشنائی با همدردی من همین درخواست کوچیک رو هم نمی تونستم رد کنم اگه هم رد می کردم با هزار بدبختی