چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
سلام به همه دوستان همدردی
نمی دونم هنوز این عضو کوچک همدردی رو به یاد دارید یا نه؟
تو این مدت که نبودم اتفاقهای زیادی افتاد.
از پایان نامه کارشناسی ارشدم دفاع کردم و در همون شهر محل تحصیلم مشغول به کار شدم.
مدت کوتاهی بعد از دفاع و شاید تنها یک ماه کار، پدر عزیزم رو تخت بیمارستان افتاد و من کار رو بی خیال شدم و به شهر خودمون برگشتم.
پدرم فوت کرد و من موندم و دنیایی از حسرت که کاش زودتر برگشته بودم.
کارم رو هم تا سال 90 از راه دور انجام میدم و سال 91 رو هم خدا می دونه. به هر حال شرایطم اصلا خوب نیست.
احساس می کنم بعد از هفت سال تلاش کردن، شرایط اصلا اونی که باید باشه نیست.
خدا رو شکر مشکلات خاص دیگه ای ندارم ولی شرایط روحیم اصلا خوب نیست. از طرفی رفتن بابا و از طرف دیگه نا امیدی از بیکار بودن و ...
چطور می تونم با این شرایط کنار بیام؟
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
سلام جاودان عزیز ، خیلی خیلی از اینکه اومدید و خبری از خودتون دادید خوشحال شدم و بسی غمگین به خاطر از دست دادن پدر بزرگوارتون ، فاتحه ای جهت آرامش روح ان بزرگوند نثار خواهم کرد
مبارک باشه دفاع از کارشناسی ارشدت
مبارک باشه فارغ التحصیلی تون
مبارک باشه بعد از اتمام تحصیل وارد محیط کار شدن و کارکردنتون
و خیلی چیزهای دیگه
اگرچه اکنون به ظاهر احساس سنگینی می کنی ، اما موفقیت های زیادی کسب کرده ای که کار هرکسی نبوده
برای همدلی با شما اومدم ، امیدورم پذیرفته باشید:72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
( 11/7/1386)
وقتی می دونم ، او (همسر، پدر ، مادر ، فرزند ) می میرد ...
مراجع گرامی، ارزش زندگی صرفا به کمیت و میزان سالهای آن نیست، کیفیت زندگی بسیار مهمتر است. شما باید ببیند هم اکنون چقدر می توانید کیفیت زندگی خود را بالا ببرید.
فکر افراطی در مورد این مسئله موجب می شود، به خاطر افسردگی که براتون ایجاد می کند نتوانید، روحیه لازم را در خانواده و در خلوتگاه خودتون ایجاد کنید.
فراهم آوردن جو شاد، انجام کارهای دلخواه ، تاثیر زیادی در بهبود روحیه و تجدید قوا خواهد داشت .
یعنی اینکه به هم ریختن شما وخانواده و آینه دق شدن ، و قیافه غمیگین و نگاه و صدای حزین شما، می تواند بدترین کاری باشد که در حق خود و خانواد تون بکنید.
از طرفی هیچ پزشکی نیست که بگوید زمان مرگ کسی حتما چه وقت هست. به هر حال زمان مرگ دست خداست.
در ضمن هر وقت که ما تصمیم می گیریم با قوانین حتمی هستی به صورت غیر منطقی مقابله کنیم، دچار تنش می شویم. در واقع بعضی وقتها بالا بردن دستها و تسلیم به اختیار بهترین پاسخ هست. مرگ از آن جمله هست.( در این مورد کافیست از کمکها و تلاشهایی که می توانید انجام دهید، دست بر ندارید و وظیفه خود را عمل کنید، اما روی نتیجه آن متمرکز نشوید، نتیجه را به خواست خدا بسپارید و از این که در این مورد به او توکل کرده اید ، احساس آرامش را تجربه کنید.)
مسئله بعدی اینست که لازم نیست از میان بی نهایت مسئله و متغیری که دارید فقط روی مرگ پدرتان متمرکز شوید. شما حتما مادر، خواهر ، برادر ، فامیل، دوستان و ...، نیز دارید. بنا نیست همه اینها را یکباره از دست بدهی. پس می بینی با رضایت به حکم خدا، و تلاش کافی و نگاه مثبت به همه آنچه داری می توانی بر این وضع غالب شوی.
توصیه می کنم مقاله داغ عزیزان یا روانشناسی مرگ را در سایت همدردی مطالعه فرمائید.
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
سلام جاودان عزیز.
خیلی خوشحال شدم وقتی اسمت رو دیدم.
امیدوار بودم عنوان تاپیکت یه چیز بهتری باشه.
اما خوشبختانه توش خبرای خوب هم کم نیست.
بابت درس و کار بهت تبریک میگم.
تسلیت میگم بابت اتفاقی که برای پدرت افتاده. خدا رحمتشون کنه:72:
جاودان عزیزم،
فقط الان رو نگاه نکن که کارت رو در ظاهر داری از دست میدی.
خودت میگی 7 سال زحمت کشیدی. به فرض که کارت از دست بره. اون 7 سال که همه با هم از دست نمیره.
خوشبختانه یکبار دنبال کار رفتی و موفق هم شدی که پیداش کنی و مشغول شدی. چی باعث شده فکر کنی فقط همون یه موقعیت شغلی توی دنیا برات بوده و بس؟
احساس میکنم داری به خودت سخت میگیری.
کم اتفاقی نیفتاده. غم از دست دادن عزیز خیلی سخته.
به خودت فرصت بده که یواش یواش به زندگی عادی برگردی.
اگه به خودت سخت بگیری، روند بازگشت به زندگی عادی طولانی تر میشه.
(یادمه یه خواهر داشتی.) چند تا خواهر و برادر داری؟ هوای همدیگه رو دارید؟ حواست بهشون هست؟ به مادرت چطور؟ اوضاع از این نظر چطوره الان توی خونتون؟
فکر میکنم اینکه درگیر همدلی و همدردی با همدیگه بشید، خیلی بهتر میتونید این فشار ها رو تحمل کنید.
برات آرزوی موفقیت دارم:72:
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
سلام دوست گرامی
خدا رحمت کنه پدر گرامیتون رو.من همین امشب براشون یک سوره یس قرائت میکنم
بعضی وقتا مشکلات خیلی خیلی زیاد مشه.نمیدونم چرا.....
از زمین و زمان میباره...
من درکت مکنم دوست گرامی.چرا که خوردم شرایطی مشابه شما رو داشتم
این ها همش امتحانای خداست.میخواد ببینه ما چه جوری کنار میایم؟زود زبون به ناشکری باز میکنیم یا نه
میگن هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند
ما هرچقد هم اینجا به شما بگیم اروم باش..صبور باش...میدونم که باعث تسکین درد دل شما نمیشه
سعی کنید برای پدر محترمتون دعا و نماز زیاد بخونید.هم خودتون اروم مشید و هم ایشون
انشالله یکمی که بگذره شما شرایطتتون کاملا عادی میشه و به زندگی برمیگردین.
یک نکته برا تسکین غم شما...
اتفاقا امروز که بیرون بودم از 4-5 تا کوچه که رد شدم دیدم 4 تا مرایسم ختم بود.3 تاش برای یک مادر بود و 1 برای یک پدر.
با خودم گفتم خدا میدونه فقط در شهر تهران امروز چند تا پدر و مادرعزیز فوت شدن...
پس دوست عزیزم تنها نیستی...این غمی هم که برات ایجاد شده فقط برا شما نیست
در واقع نه اولیش هستی و نه آخریش.
نمیدونم دوست خوبم تونستم کمی ارومت کنم یا نه...امیدوارم لایق ذره ای اروم کردن شما بوده باشم
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
سلام دوست عزیز
بنظر من بهترین عمل توی اینجور موارد قطع امید از خلقه و رفتن بسوی تنها کسی که از همه چی خبر داره وبهتراز همه میدونه چه خبره .اون همون خدای مهربونه
من پیشنهادم استغفار زیاده (قصد جسارت ندارم خیلیا امتحان کردن و جواب گرفتن) و ذکر شریف "لا اله الا الله" وصلوات
توکل کن عزیزم آرومت میکنه
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
از همتون ممنونم. همدردی تنها جاییه که بدون هیچ چشمداشتی همدردت می شن
دختر مهربون عزیز من آخرین بچه یه خونواده شلوغم پس بیشتر اونا هستن که هوای منو دارن.
خدارو شکر رابطمون با هم خوبه. حتی همون خواهرم هم آدم فوق العاده صبوریه و خوب باهام راه میاد (البته منم قلقش دستم اومده)
اما مشکل من اینه که اصلا نمی تونم درددل کنم با هیچ کدومشون. حتی با مادرم.
شب که می خوام بخوابم یا صبح که از خواب بیدار می شم احساس بدی دارم. انگار یه چیزی قلبمو سخت گرفته و فشار می ده. بغض دارم.
رفتن پدر رو پذیرفتم. مرگ برای من نابودی نیست. انتقاله. رفتن به اصل و ریشه است و اینکه روزی همه به هم ملحق می شیم. فقط دلم می خواد خوابش رو ببینم تا بدونم ازم راضی بوده اما اصلا به خوابم نمیاد.
شاید عملا خیلی اهل ذکر و دعا نباشم ولی رابطه ذهنیم با خدا خیلی خوبه.
خیلی براش می نویسم. آرومم می کنه. اما دوباره به حال اول بر میگردم.
کلا انگار یه جوری شدم. الکی می خندم. الکی بغض می کنم. بی دلیل ناراحتم.
برای کار تو شهرمون هم چندجا پیگیری کردم. ولی متاسفانه یا برای خانم ها کار نیست یا کارش مورد علاقه من نیست. یا کارش حالت پروژه ای داره و هزار تا دلیل دیگه. البته اگر مجبور شم به همون ها هم راضی می شم.
مطمئنم اگر مشغول به کار شم این احساس کمتر می شه. من از خونه نشین شدن می ترسم.
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
جاودان عزيز، تسليت عرض ميكنم.:72:
يكي از سخت ترين امتحانهاي خدا، از دست دان عزيزان و غم فراقه، حداقل اين نوع امتحان براي من كه سخت ترين بوده اما چاره چيه؟ خدايي كه به ما درد رو داده، خودش هم راه درمان رو معرفي كرده و ما رو به صبر و نماز در برابر مصائب دعوت مي كنه و از ما ميخواد كه فقط از اين دو استعانت داشته باشيم.
من هم همدرد توام، اين روزها عزيزي رو از دست دادم، بيتابي نمي كنم، قرآن و نمازم را مي خوانم، صبر و توكل مي كنم اما هنوز هم گاهي اوقات غم اذيتم ميكنه. تقريبا با اين غم دلتنگي كنار اومدم چون مي دونم كه احساس دلتنگي يادگاري است از عزيزانم.
عزيزم، مطمئنا پدرت از شما راضي هستند و حتما خواب ايشان رو يك روزي خواهي ديد. (در اين مورد كاملا بهت حق ميدم، من هم خواب عزيز رفته ام رو كه ديدم خيلي به آرامشم كمك كرد مخصوصا اينكه ايشان راضي و خوشحال بودند هم از شرايط خودشون و هم اينكه از من تمجيد و تشكر كردند.)
خيلي به خودت سخت مي گيري، تو بي دليل كه ناراحت نيستي پس به خودت اجازه بده كه كمي احساساتت رو بروز بدي، اين احساساتت رو با نوشتن، دعا و راز و نياز خالي كن، اشك ريختن در حين صحبت با خدا خيلي آرامش بخشه، اما طوري نباشه كه خانواه متوجه بشند، آروم اشك بريز و بي تابي هم نكن. مي دوني منظورم يك اشك ريختن خالصانه واسه خداست نه اينكه بشيني و مدام مرثيه سرايي كني.
جاودان عزيزم، شما خانه نشين نخواهي شد چون مشخصه كه فردي هستيد كه در كارت جدي هستيد فقط نياز به كمي دوندگي داري تا به اميد خدا كار دلخواهت رو پيدا كني.
:72:من اين روزها اين شعر رو براي خودم زمزمه مي كنم، شايد براي شما هم انرژي بخش باشه:
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد ..........
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
عزیزم شما در دیر اومدن مقصر نبودی. تازه شاید پدرت شاهده موفقیتت باشه براش مهم تر تا تو رو ببینه. میدونم درد بزرگیه. سعی میکنی به همه چی چنگ بندازی. این که دیر رفتی دیدنش یا ندیدیش دردی رو دوا نمیکنه.شما خیلی باهوش بودی که خیلی سریع کار پیدا کردی برای آدمای باهوش و موفقی مث شما صد در صد کار هست. غصه نخور شاید حکمتی توش بوده. اصن شاید یه کار بهتر تو شهر خودت گیرت بیات. خدا گر ز حکمت بندد دری زرحمت گشاید در دیگری.
RE: چگونه با اتفاقهای بد زندگی مبارزه کنم؟
بهار جان
برای ارسال پست توجه کن از ارسال اخرین پست دو هفته بیشتر نگذشته باشه