تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام به همه
من چند سال پیش با یه دختر آشنا شدم که بعد یه مدت حرف حدیث ازدواج بمیون اومد
اما تا این لحظه بخاطر مخالفت خانوادم ما به هدف خودمون نرسیدیم
من 28ساله و دختر 24 ساله هست
ایشون توی این مدت بدجور به من وابسته شده
بخصوص بعد فوت برادرش احساسش چندین برابر شده
ولی من متاسفانه هنوز نتونستم خانوادم و مخصوصا پدرم رو راضی کنم
فقط سال پیش 2بار با مادرم خواستگاری رفتیم
دلم هم نمیخواد شروع زندگیم با جنگ و دعوا و یا تنهایی باشه
دلم میخواد خانوادم هم توی مراسم ها با خوشحالی باشن
حالا بنظرتون من چیکار کنم که پدر و مادرم هم راضی بشن و اینقدر مخالفت نکنن؟
هر راهی رو امتحان کردم و جواب نداده
کسی تجربه یا نظری داره؟
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام چرخ و فلک
قبلا علت مخالفت های خانوادت رو صریح نگفتی
لطفا علت مخالفتشون رو بگو!
همچنین دلیل اینکه ایشون رو برای ازدواج انتخاب کردی بگو.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام :72:
میشه بگید علت مخالفت پدر و مادرتون چیه؟
تا حالا ازشون پرسیدید و از زبون خودشون علت رو شنیدید؟
چرا این خانم معیارهای خانوادتون رو نداره؟
من ارسال نازنین رو ندیدم و سوالم مشابه شد.
شرمنده!
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
دوستهای خوبم مرسی که فوری جواب دادین
دلایل مخالفت خانوادم با ازدواجم:
پدرم که میگه ازدواج فعلا برا تو خیلی زود هست و باید مدارک تحصیلی بالا و کار خوب پیدا کنی و مثلا بعد از 35 سال اقدام به ازدواج کنی
همچنین خیلی هم بدبین هست و به خانواده دختر به چشم شیاطین نگاه میکنه....
مادرم هم میگه تو میتونی یه دختر بهتر از نظر قیافه و خانواده پیدا کنی
برا همین ناراضی هست تقریبا
البته اینا چیزهایی هست که به زبون میارن و احتمالا دلایل دیگه هم هست,مثل احساس از دست دادن من
راستی ما فامیل بسار کم جمعیتی داریم و بعد از ازدواج پدر و مادرم فقط 2تا ازدواج شده که از آخریش 10سال میگذره!!
طرف پدریم عمو عمه ها همه مجرد موندن
طرف مادر هم دایی هام تنهایی رفتن ازدواج کردن و البته الان رابطه برقرار هست
من چرا اصرار به این ازدواج دارم:
ما 4سال باهم بودیم و دعوا و جنگ نداشتیم
همیشه توی سختی و شادی و مسایل دیگه کنار هم بودیم.
من به شوق و تشویق اون 2ساله ارشد خوندم!خیلی منو کمک میکنه برا پیشرفت
2-توی خیلی چیزها باهم تفاهم داریم
از غذا خوردن بگیر تا لباس و گشتن
در مورد مسایل زندگی هم با کمک مشاور نظراتی که دادیم تقریبا شبیه هم هست
3-من خیلی روی صداقت و درستی و گذشته طرف حساسم
ایشون هم برا من اینجوری بود
و همونی هست که من میخوام
4-من تا اینجا بخاطر بعضی رفتارهای خانوادم از همسن و سالهام عقب افتادم
اگه به حرف خانوادم گوش کنم و ازدواج نکنم میدونم که میشم مثل طرف پدریم که به جایی نرسیدن
میخوام اینبار اینکارو انجام بدم و این سختی رو تحمل کنم که لااقل 40سالگی به جایی رسیده باشم
5-و اینکه تعهدی دادم و احساس میکنم باید پاش واستم و به قولهایی که دادم عمل کنم
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
برادر گرامی
یک بار هم به شما گفتم!
شما 2 راه پیش رو دارید!
1- مثل نامزد سابق من باشید و تصمیم گیری راجع به سرنوشتتان را به خانواده بسپارید و مانند
آن بنده خدا که به معنی کلمه حیران و سرگردان این کشور آن کشور شده و در اوج نا امیدی
است بشوید!
2- با قاطعیت نظرتان را اعلام کنید!
متاسفانه مادر نامزد اسبق من بیماری روحی داشت و به همه دخترها یک انگ می چسباند!
من نمیدونم پدر و مادر شما چطور فکر می کنند اما روانشناس من به نامزد اسبقم گفت اگر
الان نتوانی خودت برای زندگیت تصمیم بگیری همیشه باید همینطور زندگی کنی!
حالا من به شما همین را میگم!
متاسفانه خانواده شما احساس تملک روی شما دارند و انگار این مسئله موروثی است!
اگر میخواهید سرنوشت فامیلتان را پیدا نکنید نیاز به اثبات خودتان و تصمیمتان با آرامش به
خانواده دارید! به آنها بگویید که شما را از دست نخواهند داد! فقط هرگز از کوره در نروید که
نتیجه عکس می گیرید!
این زندگی شماست و واقعا شوخی بردار نیست!
آنها با دختر مورد نظر مشکل ندارند! با اینکه شما خودت انتخاب کنی مشکل دارند!
شما میخواهی با کسی که انها انتخاب می کنند ازدواج کنی؟
دختری که شما تعریف کردی دختر به ظاهر مناسبی است ولی دلایل خانواده شما منطقی
نیست چون خودت انتخاب کرده ای!
موفق باشید!
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
خوب ظاهرا دلایل پدر و مادر شما متفاوت است. پدرتان به کل با ازدواج شما مخالف است و مادرتان با این خانم.
تا بحال با پدرتان صحبت کردید که چرا شما را با داشتن 28 سال سن جهت ازدواج بچه می داند؟ شاید نسبت به مسئولیت پذیری شما مطمئن نیست.
نمی دانم روابطتان با پدرتان چطور است. اگر خوب و نزدیک هستید، راجع به این موضوع صحبت کنید و ببنید واقعا نظرش چیست. سعی کنید مسئولیت پذیریتان را بیشتر کنید و در عین حال به پدرتان بگویید که با ازدواج انگیزه بیشتری خواهید یافت.
نمی دانم در خانه شما تصمیم گیرنده نهایی کیست و یا چه کسی بر نظر دیگری تاثیرگذار است. مادرتان رو پدرتان یا برعکس.
هرکدام که تاثیرگذار تر بودند، سعی کنید بیشتر روی او و برقراری ارتباط صمیمی تر با او و مثبت کردن ذهن او کار کنید.
در مورد مادرتان، سعی کنید دلایلی که باعث شده چهره این خانم را بپسندید و او را به خانمهای زیبا روتر ترجیح دهید با مادرتان در میان بگذارید.
اجازه بدهید مادرتان دلایلش را بمنظور نامناسب بودن خانواده این خانم بگوید و اگر شما غیر این می دانید، برایش با روی خوش و مهربانی تعریف کنید. اگر شناخت مادرتان کامل نیست از او بخواهید که خودش اقدام به آشناییريال تحقیق و شناخت این خانواده بزند.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام داداش گلم،
شما از لحاظ مالی مستقل هستید یا هنوز به خانواده وابسته اید،در واقع شاغل هستید؟
آیا این خانم محترم شما را با همین شرایط مالی و شخصیتی و با علم به شرایط خانواده شما قبول کرده است؟
--------------------------------------------------------------------
و خدایی که در همین نزدیکی است...
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
توصیه من به شما: قبل از اینکه تکلیف خودتو با این موضوع خاص روشن کنی اول با خودت و خانوادت روشن کن.
اول مقدمات مستقل شدن رو فراهم کن.پدر و مادرتو عادت بده به دوری.عادت بده خودت تصمیم بگیری.مسئولیت های سنگین به عهده بگیر و بالاخره راجع به ازدواج تصمیم قاطع بگیر.و اونا رو قانع کن.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چرخ و فلک
دلایل مخالفت خانوادم با ازدواجم:
پدرم که میگه ازدواج فعلا برا تو خیلی زود هست و باید مدارک تحصیلی بالا و کار خوب پیدا کنی و مثلا بعد از 35 سال اقدام به ازدواج کنی
همچنین خیلی هم بدبین هست و به خانواده دختر به چشم شیاطین نگاه میکنه....مادرم هم میگه تو میتونی یه دختر بهتر از نظر قیافه و خانواده پیدا کنی
برا همین ناراضی هست تقریبا
البته اینا چیزهایی هست که به زبون میارن و احتمالا دلایل دیگه هم هست,مثل احساس از دست دادن من
راستی ما فامیل بسار کم جمعیتی داریم و بعد از ازدواج پدر و مادرم فقط 2تا ازدواج شده که از آخریش 10سال میگذره!!
طرف پدریم عمو عمه ها همه مجرد موندن
طرف مادر هم دایی هام تنهایی رفتن ازدواج کردن و البته الان رابطه برقرار هست
البته من شناختی از پدر و مادرشما ندارم ،اگر مصری به این ازدواج و منطقی تصمیمت رو
گرفتی اول ببین بین پدر و مادرت کدومشون نرم تر هستن و راحتری باهاشون ،اگر با مادرت راحت تری اول ایشون رو متقاعد کن تا وارد یک جبهه شین تا بتونید دو نفری پدر رو متقاعد کنی.با چیزهایی که ماردت برای مخالفت مطرح کرده به نظرم راحت میشه نظرش رو مثبت کنی.
یا اگر هیچ کدوم رو نتونستی قانع کنی از یک نفر سوم استفاده کن که می دونی حرفش رو پدر و مادرت قبول دارن ،کسی مثل دایی ،عمو...پدر بزرگ ...
با توجه به حرفایی که در مورد پدرت گفتی و اینکه خانواده پدریت ازدواج نکردن ،قبل از اینکه بخوای اصرار کنی برای ازدواج با اون دختر ،باید علت مخالفت های پدرت رو با ازدواج ریشه یابی کنی .
شما هر دختری و با هر شرایطی انتخاب کنی پدرت مخالفت می کنن
بهتره باهاش صحبت کنی و علت مخالفتش رو جز به جز بپرسی
نه اینکه به طور کلی بگه 35 سالگی برای ازدواج مناسب هست!
بگو دلیل اینکه فکر میکند ازدواج برای شما زود هست چیه !و اون دلیل ها رو که گفتن تو خودت بررسی کن ببین راست می گن یا نه!اونهایی که میشه برطرف کرد برطرف کن و سعی کن بهشون نشون بدی آمادگی اداره یک زندگی رو داری.
راستی نباید به ایشون تهعدی می دادی و الان هم صادقانه بهش بگو پدرت کلا با ازدواج شما مخالفه نه با اون بلکه با هر دختری،و زمان نیاز داری تا دید پدرت رو عوض کنی،بگو نمی خوام با مخافت ایشون تن به ازدواج بدم و دوست دارم رضایتشون رو جلب کنم.ولی در مورد مخالفت مادرت چیزی نگو،بخصوص دلایل مخالفت رو!تا نسبت بهشون بد بین نشه.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
bahar.shadi عزیز سلام
خوشحالم که دیگه غمگین نیستی:)
من یکی از دلایلی که میخوام با وجود شرایط سخت ازدواج کنم همین هست که سکان زندگیم رو خودم دست بگیرم و از این حالت دربیام....
متاسفانه پدر بنده هم عین مادر نامزدت هست,یا بهتر بگم خانواده پدریم
و بخاطر همون بدبینی که به همه دارن همه مجرد موندن و پیر شدن.......
در مورد احساس تملک هم راست گفتی
چون من تک فرزند پدر و مادرم و حتی فامیل هستم و اونها هنوز منو بشکل یه بچه کوچولو برا خودشون میبینن:199:
البته من میدونم که نمیشه این نظرات رو تغییر داد و فرضا پدر من یهو اخلاقش عوض بشه
اما دلم میخواد بدون درگیری لااقل بخاطر من بیاد جلو
متاسفانه مشکلی که هست من اصلا رگ پدرم دستم نیست
چون تا حالا تجربه ای در این زمینه نداشتم
بلد نیستم چجوری باهاشون حرف بزنم:325:
blue sky عزیز ممنون از جوابت
متاسفانه پدر بنده 1دقیقه بعد از شروع حرف عصبانی میشه و من یادم نمیاد تا حالا بشه بهاش بحث و حرف منطقی زد
اما با این وجود همونجور که گفتم توی آخرین حرفش گفت که من باید تا حد اعلا تکمیل بشم و بعدش ازدواج کنم
راستی توی خونه ما هرکس به تصمیم خودش هست
از اول پدرم طبق خاصیت خانوادگیشون حرف هیچ کس رو قبول نداشته
مادرم چون انسان موفقی بوده و الان هم پستهای بزرگی در سطح کشور داره حرف زور پدر قبول نکرده هیچوقت
منم که چون این 2نفر همیشه سر کار بودن پیش مرحومه مادر مادرم بزرگ شدم
من با مادر در مورد خوبیها و اون چیزها که شما هم گفتی حرف زدم
اما قبول نمیکنه!!
اون 2بار هم که اومد خواستگاری گفت من راضی نیستم ولی بخاطر تو میام
تحقیق هم گفت که نمیکنم وقتی خودت تصمیم گرفتی و به حرف کسی گوش نمیدی......
حامد دانشجو عزیز سلام
خوبی داداش؟
من درآمد حدود 400 تومن در ماه دارم ثابت و یه 200-300 هم متغیر
بنام خودم خونه و ماشین هم دارم(اینارو دختر نمیدونه)
اما دختر با وجود اینکه امکانات من رو نمیدونه قبولم داره(عاشقه)
و البته خانوادش هم منو قبول دارن و منو به عنوان پسر فوت شدشون میبینن
آخرین بار پدرش هم گفت برا من کار و پولت مهم نیست و فکر اونارو نکن
من هیچوقت 2نفر رو که همدیگرو دوست دارن از هم جدا نمیکنم
خانوادت رو راضی کن و بیا
[color=#006400]
رایحه عشق ممنون از جوابت
حرفهات رو قبول دارم
اما واقعیت من الان زمان آنچنانی ندارم
هرچی طولانی تر میشه شرایط بدتر میشه,خواستگار پیدا میشه و شرایط رو بحرانی میکنه
چند ماه پیش کم مونده بود که یه خواستگار همچی رو تموم کنه
ما الان چند سال هست باهم هستیم و بنظر هر 2 دیگه وقتشه تکلیف معلوم بشه
اگه عرضه انجام این کار نداشته باشم دیگه اونهم صبر نکنه و بفکر چاره برا خودش باشه...............
[color=#006400]
رایحه عشق ممنون از جوابت
حرفهات رو قبول دارم
اما واقعیت من الان زمان آنچنانی ندارم
هرچی طولانی تر میشه شرایط بدتر میشه,خواستگار پیدا میشه و شرایط رو بحرانی میکنه
چند ماه پیش کم مونده بود که یه خواستگار همچی رو تموم کنه
ما الان چند سال هست باهم هستیم و بنظر هر 2 دیگه وقتشه تکلیف معلوم بشه
اگه عرضه انجام این کار نداشته باشم دیگه اونهم صبر نکنه و بفکر چاره برا خودش باشه...............