باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
سلام! من قبلا اینجا مشکلاتم رو تا حدی بیان کرده بودم و دوستان راهنماییم کردن
http://www.hamdardi.net/thread-15951.html
بعد از این تاپیکی که لینکش رو قرار دادم من پیش مشاور و بعدش هم روانپزشک رفتم و الان حدودا نه ماهی میشه که دارو مصرف میکنم...
خیلی توی روحیه م تاثیر مثبت گذاشته و مسائل مختلفی هم که پیش اومدن منو از اون حد وابستگی که قبلا داشتم نجات دادن :82: ولی اتفاقای دیگه ای افتادن و مسائلی که الان من رو درمونده کردن و فکر کردم بازم میتونم از دوستان خوبی که اینجا هستن کمک بگیرم چون در حال حاضر فقط پیش روانپزشکم میرم و اونم فقط بهم دارو میده و حال روحیم رو برای تغییر داروها بررسی میکنه و مشاوره خاصی به من نمیده...
من هفت ماهه که دوستم رو اصلا ندیدم و درست مثل اون دوسالی که رفته بود زندان فقط براش صبر کردم با این تفاوت که توی این مدت بهم هرازگاه زنگ میزد و از حالش خبر میداد...
آخرین باری که دیدمش چهارم تیرماه 90 بود چند روز بعدش بهم زنگ زد و خبر داد که رفته بیمارستان چون سکته کرده... گفت سکته قلبی کرده ولی بعد از مدتی بهم خبر داد که نمیتونه راه بره و از ناحیه پا فلج شده... توی این مدتم من بارها ده ها و صدها بار بهش التماس کردم که بگه کدوم بیمارستان بستری هست که برم ملاقاتش... می گفت نمیخوام توی این شرایط منو ببینی... هربار با وعده اینکه به زودی خوب میشه به زودی از بیمارستان مرخص میشه منتظر میموندم تا خودش بیاد... به هرکس گفتم میگفت مطمئنی سکته کرده؟ اگر بیمارستانه چرا اجازه نمیده بری ببینیش... اگر سکته قلبی کرده چرا از ناحیه پا فلج شده؟؟؟ قلب چه ربطی به پا داره؟
برای اینکه بهش فشار نیاد (چون چندباری پای تلفن حالش بد شده بود) چیزی بهش نمیگفتم که ناراحتش کنه از غصه هام از اینکه چه روزهایی بهم میگذرن... نگرانی و نگرانی و نگرانی... صبر کردم تا چند ماه پیش که پیگیر شدم پیداش کنم و شروع کردم زنگ زدن به بیمارستان ها و مراکز تخصصی قلب و هیچ نشونی ازش پیدا نکردم بهش که گفتم باهام دعوا کرد که چرا این کارو کردی و هیچ وقت نمیذارم بفهمی کجا هستم........
گفت بازم صبر کن و منم باز صبر کردم... یه چندباری هم مرخص شد و رفت خونه ولی باز حالش بد شده بود و دوباره برگشت بیمارستان توی این مدتم جز همین تماس های تلفنی که خودش میگرفت اونم غالبا نصفه شب ها که میگفت یواشکی زنگ میزنم چون تو بخش قلب حق استفاده از موبایل ندارم هیچ خبری ازش نداشتم...
همه این روزا گذشتن و منم جز صبر کاری نکردم بهش اعتماد داشتم و حتی یکبارم فکر نکردم که داره دروغ میگه... :163: ولی الان یکماه و یک روز هست که دیگه واقعا هیچ خبری حتی همون تلفن ساده رو هم ازش ندارم.... نمیدونم حالش چطوره و اوضاع روحیم هم حسابی بهم ریخته... (یه مدت سرخود داروهامو قطع کردم)
توی آخرین تماس هاش به من گفته بود که از اونجایی که خودش هم دقیق نمیدونه مشکلش چیه و خانواده ش و دکترا چیزی بهش نمیگن حدس میزنه که ام اس گرفته باشه!!!!!
من راجع به ام اس تحقیق کردم و نشانه هایی دیدم که بی شباهت نبودن مثل همین فلج شدن عضوی از بدن یا تاری دید و ضعف عمومی بدن که همه این هارو داشت....
ولی بعد از اون طی این یک ماه دیگه هیچ خبری ازش ندارم و واقعیت نمیدونم باید چی کار کنم؟؟؟؟
خواهشم از دوستان خوبم اینجا اینه که منو باز هم راهنمایی کنن توی این مرحله من باید همچنان بهش متعهد باشم بگردم دنبالش یا به کل فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟
خواهش میکنم نگین چون رابطه ت دوستیه کمکی بهت نمیکنیم و مشاوره ای در این مورد نمیدیم.... از جنبه انسانی و وجدانی سوال میکنم اون شاید یعنی به احتمال زیاد هرگز نمیخواد که با من باشه و اصرار من بی فایده س من نگران حالش هستم!... حتی اگر قرار به جدایی هست من خودم رو لایق این میدونم که بعد از پنج سال و دو ماه که از آشناییمون میگذره و تمام قول و قرارهایی که بینمون بود انتظار داشته باشم بی خداحافظی نره...
یا حداقل اجازه بده به عنوان یک انسان تا زمانی که حالش خوب بشه کنارش باشم یا حداقل بذاره کمکش کنم... (چیزی که همه این ماه ها منو زجر میداد) این که نتونستم حتی یک شاخه گل براش ببرم............. این که هنوز کادوی تولدش که توی تیرماه بود کادو پیچ شده توی کمدمه.......... این که هنوز نمیدونم اجازه دارم رویای با اون بودن رو داشته باشم یا نه!!!
تمام این ماه ها از ترس اینکه پیداش کنم و از دیدنم ناراحت یا عصبانی بشه خودم رو راضی کردم که کاری نکنم؛ که بازم صبر کنم ولی حالا چی؟ حالا که یکماه هست یکسره گوشیش خاموشه آیا باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟ اصلا چطوری میتونم آدمی رو که پنج سال یکسره بهش فکر کردم به راحتی کنار بذارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه کاری درسته؟ اگر باز هم باید صبر کنم تا به کی؟ و اگر دیگه نباید صبر بکنم و باید فراموشش کنم چطوری؟ :325:
میبخشید مطلبم طولانی شد توی تاپیک قبلیم نوشتم که قبلا در چه شرایطی بودم و چه مشکلاتی وجود داشت ممنون میشم کمکم کنید
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
الناز عزیزم سلام
چقدر خوشحالم که اینجایی چون یادمه کاملا تاپیک قبلیتو دنبال میکردم
الناز عزیز اول بگو ایا هر چی دوستان تالار بگن عمل میکنی؟
اگه مثه قبل هر چی کارشناسان بگن شما باز راه خودت بری چه فایده داره تاپیک جدید؟
عزیز دلم همه بهت گفتن بهش فکر نکن اما شما این مدت درسته ندیدیش اما کاملا فکرت درگیرش بوده متاسفم که باید بگم این فکرا و ناراحتیا فقط و فقط روزای قشنگ عمرتو فنا میکنه
امیدوارم بقیه دوستان راهنمایی بهتری کنن
موفق باشی عزیز دلم
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
سلام ویدا جان مرسی از اینکه جریان من رو دنبال میکردی و راهنماییت...
حق با شماست خب من اون زمان انقدر وابسته بودم که میدونم امکان جدایی از طرف من وجود نداشت و اگرم اون به هم میزد قطعا من بلایی سر خودم می آوردم... حتی دکتری هم که پیشش میرم با اینکه عقاید مذهبی زیادی داره و کلا با دوستی مخالفه ولی توی اون مرحله اصلا به من توصیه نکرد که جدا بشم... ولی کاملا حرف شما متینه که اگر من میتونستم یا همین الان بتونم به کل همه چیز رو فراموش کنم زندگیم خیلی عوض میشه و غصه های زیادی از زندگیم میرن
راستش من اصلا بلد نیستم کسی که وارد زندگیم میشه رو فراموش کنم نسبت به دوستای هم جنسمم هم همینطورم گفتن اینکه "فکرشو نکن" یه طرف قضیه س و اینکه "چطوری آخه" یه طرف دیگه!!!
فکر کنم انقدر دفعه پیش روی اعصاب همه راه رفتم که شما منو یادتون مونده خیلی شرمنده م
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
الناز عزیز سلام
مطمئنا دختر عاقل و فهمیده ای هستی که از دوستان یا مشاوره راهنمایی میگیری
اصلا هم روی اعصاب کسی نبودی تاپیکت رو دنبال میکردم چون حرفات و مشکلت رو کاملا درک میکردم
الانم عزیز دلم خیلی نسبت به قبل موقعیتت بهتره و صد البته حرفشنویت
امیدوارم دوستان تالار راهکار خوبی بهت بدن تا از روزهای زیبای زندگیت کمال استفاده هم ببری
شبت و روز بکامت:46:
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
اگر جواب کوتاه میخوای به نظر من
باید فراموشش کنی
اگر جواب مفصل میخوای
من میگم عزیز من شما اول در مقابل جسم و روح و روان خودت مسوولی بعد دیگران.
شما دا ری خودت را داغون میکنی که چی؟ به شما چه که پسر مردم مریض است یا خوب شده یا ...
درمان و مشاوره ات را ادامه بده و اصلا هم دنبالش نگرد
حتا اگه اون هم پیداش شد و اومد سراغت جوابش را نده
:46:
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
سلام الناز جان
من تاپیک قبلیتون رو دیدم می دونم
شما 22 ساله و ایشون 32 ساله هستن.به دلیل چک برگشتی دو سال زندان بودن....و..
ببخشید بهت رک می گم ولی اگر دوست داری بازیچه دست رضا باشی
اگر لذت می بری از اینکه مورد سو استفاده رضا قرار بگیری
اگر دوست داری اون شما رو فردی ساده لوح،ضعیف و بی فکر بدونه
اگر دوست داری دختر نابالغ و بی خردی به نظر بیای
اگر برای خودت،عمرت،جوونیت،زندگیت ارزشی قائل نیستی
به ایشون متعهد بمون و همچنان صبر کن به خاطرش
...................
دختر خوب یکمی فکر کن!
حرفای خودت رو یک بار بخون ،ببین چه حسی بهت دست می ده؟
الناز نوشته است :
گفت سکته قلبی کرده ولی بعد از مدتی بهم خبر داد که نمیتونه راه بره و از ناحیه پا فلج شده... توی این مدتم من بارها ده ها و صدها بار بهش التماس کردم که بگه کدوم بیمارستان بستری هست که برم ملاقاتش... می گفت نمیخوام توی این شرایط منو ببینی... هربار با وعده اینکه به زودی خوب میشه به زودی از بیمارستان مرخص میشه منتظر میموندم تا خودش بیاد...
توی آخرین تماس هاش به من گفته بود که از اونجایی که خودش هم دقیق نمیدونه مشکلش چیه و خانواده ش و دکترا چیزی بهش نمیگن حدس میزنه که ام اس گرفته باشه!!!!!
ولی بعد از اون طی این یک ماه دیگه هیچ خبری ازش ندارم و واقعیت نمیدونم باید چی کار کنم؟؟؟؟
خواهشم از دوستان خوبم اینجا اینه که منو باز هم راهنمایی کنن توی این مرحله من باید همچنان بهش متعهد باشم بگردم دنبالش یا به کل فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟
عزیزم اولا بهت بگم یک پسر 32 ساله متاسفانه اگر سکته قبلی کنه به احتمال زیادی به دیار باقی می شتافه ...
ی سرچ کوچولو در اینترنت بکنی خودت متوجه می شی ،سکته قلبی در سن پایین خیلی مهلک و خطر ناکه ....خدا نصیب نکنه!!!البته نه اینکه بگم اگر سکته کرده بود حتما خدایی نکرده چیزش شده بود،فقط خواستم بدونی سکته قلبی در 32 سالگی خیلی خطرناکه ....
نصف شب زنگ می زنه می گه چون استفاده از مبایل تو بخش قلب ممنوع هست!!
عزیزم اینو بدون که من این شب ها اکثرش رو بیمارستان هستم،استفاده از مبایل در بخش قلب ممنوع نیست!و اگر هم ممنوع باشه در بیمارستان خاصی،نصف شب مبایل صحبت کردن خیلی ممنوع تره،چون بیماران در طی شب باید استراحت کنند.
الناز جان از این شک و تردیدت دست بردار
نگو باید بهش متعهد بمونم یا فراموشش کنم ؟؟؟؟
بگو می خوام فراموشش کنم.
بگو می دونم باید فراموشش کنم،فقط می خوام راه فراموش کردن رو یاد بگیرم؟
بگو انقدر باهوش هستم که بتونم تشخیص بدم این حرفاش و این بیماری هاش همه بازیه!!!
بگو !تا بهت راه فراموش کردن رو بگیم .
الناز جان یک درصد هم فرض کنیم ایشون مریض باشن،چه کمکی از شما ساخته هست،اینکه به حرفش گوش بدی و تنهاش بزاری،،تنها کمکی که می تونی به حالش کنی اینکه از زندگیش بری بیرون،و دورش رو خط بکشی
چون به گفته خودشون دوست ندارن شما ایشون رو تو این حال بیماری ببینی...
در هر دو حالت چه دروغ بگه چه راست
کاری که باید کنی مشخصه ،فراموششش کن.
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
سلام الناز، من هم اون تاپیک و هم اینو خوندم، باید بگم که خیلی متأسفم. و اینکه واقعا چقدر حست و علاقت به این آقای خوشبخت و قدر نشناس پاک و زیبا بوده. من خودم هم الان تقریبا درگیره اینجور مشکلی هستم. یعنی وابستگی یا عشق یا هر چی که اسمشو میشه گذشت. و بخاطر این شما رو تا حدی درک میکنم. راجع به مشکلتون باید بگم که شاید آقا رضا شما رو دوست داشته باشه ولی درستش اینه که لیاقت شما رو نداره. یعنی اگه هم با هم بتونید حتی که زندگی هم کنید، اون شخصی نیست که جواب احساسات شما رو بتونه بده. در واقع یعنی حسّی که اون به شما داره با حسّی که شما به اون دارید قابل مقایسه نیست. علاوه بر این به نظر میاد که ایشان با شما هم رو راست نبودن. شما الان مشکل فردی خودتونو دارید که با یاد و حسّ شما به اون اجینه و پیوند خورده. به نظر من یعنی این کاریه که من انجام میدم. شما باید با یاد پروردگار جلوی فکر کردن به اونو بگیرید. به عشقی که خداوند به شما داره فکر کنید و اینکه هیچ وقت نمیخواد که کسی شما رو بی دلیل اینجوری آزرده کنه اونم کسی که این همه قول و قرار به شما داده و خیلی خوب هم میدونه که شما چقدر دوسش دارید. یا اگه هم اینو نفهمیده پس بینا نیست. میفهمم شاید ناراحت بشی چون حست آزارت میده و مدام سعی میکنه که اونو خوب جلوه بده و هر چیو که غیر از اینه کنار بزنه. من هم الان همین حسّ و دارم نسبت به کسی که ۱ سال بهم دروغ گفت ولی این طبیعیه. واقعیّت هارو باید دید از اونم لازم نیست که بدت بیاد. فقط سعی کن که با یاد خداوند یک حسّ جدیدو تو زندگی خودت بیاری و به این امیدوار بشی که خداوند اونیه که هر روز میبینه تو رو و اونه که عاشقته و خیلی دوست داره و حتما هم در آینده به شما اونیو که لایقش باشیدو میبخشه. همون طور که بعضی دوستها تو این سایت برا من آرزوی آرامش کردن من هم همین آرزو رو برا شما دارم. در پناه حق باشی
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
elnaz_fa عزیز
یک بار برو سراغ تاپیک قبلی و تمام پستهایم را دوباره بخون .
خوشحالم که به توصیه مراجعه به روانپزشک عمل کردی ، حالا وقتشه که به جد نزد مشاور هم بروی و روی غزت نفس و مهارتها کار کنی .
باید بگم همچنان شخصیت وابسته ات پا برجاست ، دارو دروانی زمینه را برایت مساعد کرده که از شدت آن کاسته بشه اما نیاز به مشاوره و تلاش در جهت تغییر داری .
به این آقا اصلاً فکر نکن ، او با تو و روانت بازی می کنه و علت اینکه یک ماهه بیخبری هم یا اینه که نمیتونه بازی رو ادامه بده ،چون حرفهاش همه دروغه و لذت میبره از آزار دادنت ، چون خوب شناخته که چقدر ساده هستی در برابر بازیهای روانیش . و یا ترس از اینه که دروغش آشکار بشه یا کلاً ممکنه ازدواج کرده باشه و ....
او را رها کن ،جدی و قاطع ،هیچ وظیفه ی در قبال او نداری
به خودت فکر کن ، به اصلاح وضعیتت ، به تغییراتی در شخصیتت و به آموختن مهارتهای لازم ، چون با این روحیه و رویه ، باز هم در زندگی به مشکل برخواهی خورد ، و حتی اگر با یک شخص سالم هم وارد زندگی شوی شما مشکلاتی خواهی داشت .
لذا اگر آماده تغییر هستی اعلام کن تا بهت کمک کنیم . البته مشاوره حضوری را حتماً باید پیگیری کنی .
لینکهای زیر را هم مطالعه کن :
http://www.hamdardi.net/thread-14259.html
http://www.hamdardi.net/thread-20593-post-192791.html#pid192791
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=14259
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
.
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
الناز جان سلام
از خوندن شرایطت متاسف شدم.
بیا تموم احتمالات رو بررسی کنیم.خوب شاید این اقا واقعا دچار ام اس باشه.شاید هم هیچ بیماری نداشته باشه.
اگه فرض اول درست باشه شما میخوای چیکار کنی؟با ادمی که زندگیش بطور کامل فلج شده ازدواج کنی؟
نقل قول:
حداقل اجازه بده به عنوان یک انسان تا زمانی که حالش خوب بشه کنارش باشم یا حداقل بذاره کمکش کنم.
تا کی؟تا وقتی که خوب بشه چقد طول میکشه؟چند سال؟اگه خوب نشه چی؟میخوای بهترین سالهای عمرت رو اینجوری هدر بدی.
این اقا حتی اگه مریض هم باشه نمیخواد تو کمکش کنی،بهترین کمکی که میتونی بهش کنی اینه که دنبال سرنوشتت بری و خوشبخت بشی تا یه کم از عذاب وجدانش کم بشه.
وقتی از عمل انسانی صحبت میکنی این سوال برام پیش میاد پس خودت چی؟از نظر انسانی نسبت به خودت مسئول نیستی؟نسبت به همسر ایندت چطور؟
اگه فرض دوم درست باشه.میخوای اشتباهی که چند سال پیش مرتکب شدی رو همینجوری ادامه بدی؟زندگی تو ارزشش بیشتر ازاینه که بخوای بیشتر ازاین دنبال اون ادم باشی.
میدونم سخته..میدونم حس تلخیه...اما این پایان به نظر تلخ بهتر ازتلخی بی پایانه.
تمومش کن.بیشتر از این روحت و جسمت رو فرسوده نکن.نباید تو این سن انقد خودتو عذاب بدی..اینجوری چه روحیه ای برات میمونه تا با مرد زندگیت بتونی تشکیل زندگی مشترک بدی.تلخی این تموم کردن مثه تلخی داروییه که میخوریم.داروی تلخی که نمیذاره عفونتی که ایجاد شده همه وجودمونو بگیره.
دوست عزیز تا حالا فکر کردی شاید واقعا زن گرفته باشه..حتی اگه احتمالش 1درصد هم باسه میدونی چه اتفاقی می افته؟
شما وصله تن هم نیستین این موضوع رو اون پسر فهمیده اما انقد مرد نبوده که روراست بهت بگه اشتباه کردم الناز.اما برای جبران تمومش کنیم این رابطه رو.
میدونم این موش و گربه بازی که شروع کرده ولع تو رو بیشتر کرده اما باور کن حتی اگه خودش برگرده حتی اگه با هم ازدواج کنید این مرد مناسبت نیست.
عزیز دل تو دوست داشتنی هستی حتی اگه اون اقا نباشه..اتفاقا وقتی احساستو از تو دست و پا جمع کنی تا یه رهگذر نادون لگدمالش نکنی عزیزتر هم میشی.
همونطور که فرشته مهربون گفت مشاوره برو و عزت نفست رو تقویت کن.
موفق باشی دوست عزیز
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
ممنونم از راهنمایی هاتون ویدا، پیدا، نازنین، charm، بهار و فرشته مهربان عزیز هرکدوم رو دوبار خوندم مرسی از اینکه کمکم میکنید چشم هامو باز کنم... :46:
فرشته مهربان عزیز ممنونم که دوباره به تاپیک من اومدین من ابتدا پیش مشاور رفتم ایشون من رو به روانپزشکی که الان پیششون میرم ارجاع دادن... مرسی بابت لینک ها حتما با دقت مطالعه شون میکنم :72:
اصلا دوست ندارم دوباره مجبور باشم این پنج سال رو مرور کنم هرچند که هیچ احساس خشم یا کینه یا هر حس بد دیگه ای نسبت به رضا ندارم... حتی اگر اون ازدواج کرده باشه
حرف همه دوستان صحیح به نظر میاد نمیدونم شاید من خیلی احمقم که تا الان صبر کردم... خب من بارها از وقتی از زندان برگشته بود بهش گفته بودم که هر زمان که منو نمیخواد اینو مستقیم بهم بگه ولی توی این مدت هیچ وقت اینو ازش نشنیدم فقط یکبار اونم حالش خیلی بد بود بهم گفت شوهر فلج میخوای چی کار ولی غیر از اون بیشتر از قبل حتی میگفت دوستم داره و حتی مهربون تر از قبل مریضیش هم شده بود... چون قبلا رفتار زیاد خوبی باهام نداشت... نمیدونم... اگر من میخواستم از پیش کسی که میدونستم دوستم داره برم اگرم مستقیم نمیگفتم هیچ وقتم انقدر بهش ابراز علاقه نمیکردم... مهم نیست البته
مرسی از اینکه همگی یک نظر دادین و من یه ذره از این حالت چی درسته دراومدم... چون فکر میکردم حق ندارم توی این موقعیت به خودم فکر کنم
میشه بازم راهنماییم کنید من چطوری باید فراموشش کنم؟؟؟
شب ها مرتب خوابش رو میبینم توی خیابون همیشه یک کسی پیدا میشه که فکر کنم اونه... توی خونه هم کلی چیز دور و ورم هست که همه منو یاد اون میندازن حتی نگاه کردن از پنجره به خیابون منو یاد اون میندازه که قبلا توی کوچه مون منتظرم می ایستاد
ما تماس فیزیکی هم داشتیم و اینم منو اذیت میکنه و از ذهنم نمیره بیرون وقتی از زندان برگشت منو چندباری با زور و کتک برد خونه ش نمیخواستم از نظر جنسی وابسته ش باشم چون میدونستم چقدر اوضاعم از نظر روحی داغونه ولی هربار خیلی غیرمنتظره منو میبرد کرج و خونه ش هم وسط بیابون بود انقدر با من گلاویز میشد تا منو ببره تو... فکر همه چیز اذیتم میکنه