RE: خدای من معجزه کرد....
چقد خوشحال شدم اینو خوندم و چقد عصبانی که گاهی تشخیص اشتباه بعضی پزشکا چه جوری با زندگی و جون یه نفر بازی میکنه مثه یه زن جوون که هنگام بدنیا اوردن بچش اینطوری جونشو از دست داد متاسفانه.
واقعا کار این تالار کمتر از تشخیص بیماری توسط پزشک نیست.
ایشاا... پدربزرگ تو هم سرحال بیاد و بازم از حفظ حافظ و سعدی بخونه براتون :227:
RE: خدای من معجزه کرد....
بهار جان اصلا انگار همه چی خواب بود...
واقعا راست میگی !بعضی پزشک ها با تشخیص غلطشون با جون آدما بازی می کنند ولی من مطمئن نیستم تشخیص همه اونها غلط بوده باشه
وقتی چشم امیدم به خدا باشد،هیچ چیز انقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز انقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز انقدر عجیب نیست که دیر نپاید.
:72::72::72:
RE: خدای من معجزه کرد....
سلام نازنین خانوم
مطلبتون واقعا فوق العاده بود
خدا رو شکر و بسیار شکر
قال الله عزّوجلّ:
بندهام با چيزي بهتر از واجبات به من نزديك نميشود. و با نافله(كارهاي مستحبي) به من نزديك ميشود تا اينكه دوستش بدارم. آنگاه كه دوستش بدارم، من گوش او خواهم شد كه با آن ميشنود و ديدهي او كه با آن ميبيند و زبان او كه با آن سخن ميگويد و دست او كه قدرتنمايي ميكند. اگر دعايم كند اجابتش ميكنم و اگر از من بخواهد به او ميدهم.
(كافي2/353)
قال الله عزّوجلّ:
ياد من، هر جايي زيباست.
(كافي2/497)
قال الله عزّوجلّ:
اي موسي! هركه از گناهكاران نزد تو آمد و به تو پناه برد، بگو خوش آمدي و آسوده شدي، چه جايگاه بزرگي است پيشگاه خداوند جهان. و بر ايشان آمرزش بخواه و بر ايشان مانند يكي از خودشان باش.
(كافي8/48)
قال الله عزّوجلّ:
اي آدم! آنچه بين من و توست: از تو دعا و از من اجابت.
(الخصال1/244)
قال الله عزّوجلّ:
در نهان و نيز هنگام شادماني به ياد من باش تا در غفلتها به يادت باشم.
(امالي صدوق/254)
اِنَّ اللّهَ يَقُولُ:
ابْنَ آدَمَ! تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ بِثَلاثٍ: سَتَرْتُ عَلَيكَ مالَوْ يَعْلَمُ بِهِ اَهْلُكَ ما وارَوْكَ، وَ اَوْسَعْتُ عَلَيْكَ فَاْسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ فَلَم تُقَدِّمْ خَيْرا، وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظْرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فىثُلْثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خيْرا.
خداى متعال مى فرمايد: اى فرزند آدم! من سه نيكى درباره تو كردهام: 1 ـ چيزهايى از تو را پوشاندم كه اگر خانوادهات مىدانستند تو را به خاك نمى سپردند. 2 ـ وسعت رزق و روزى به تو دادم، آنگاه از تو قرض خواستم ، ولى تو نيكى و خيرى پيش نفرستادى. 3 ـ هنگام مرگ، مهلتى دادم تا در يك سوم دارايى خود وصيّت كنى، ولى تو خير و نيكى پيش نفرستادى.
امام على عليهالسلام:
لَمْتَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرِفَ عَيْنٍ فى نِعْمَةٍ يُحْدِثُها لَكَ، اَو سَيِّئَةٍ يَسْتُرُها عَلَيْكَ، اَوْ بَليَّةٍ يَصْرِفُها عَنْكَ؛
چشم بر هم زدنى از لطف خدا بىبهره نيستى: در نعمتى كه بر تو ارزانى مىدارد، يا گناهى از تو كه آن را مىپوشاند، يا بلايى كه از تو دور مىسازد.
امام على عليه السلام :
اُذكُرُوا اللّه ذِكراخالِصاتَحيَوابِهِ أَفضَلَ الحَياةِ وَتَسلُكوابِهِ طُرُقَ النَّجاةِ؛
خدا را خالصانه ياد كنيد تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات و رستگارى را به پيماييد.
بحارالأنوار، ج78، ص39، ح16
امام رضا عليه السلام:
اَحسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: اَنا عِندَ ظَنِّ عَبدىَ المُؤمِنِ بى، اِن خَيرا فَخَيرا وَ اِن شَرّا فَشَرّا؛
به خداوند خوش گمان باش، زيرا خداى عزوجل مىفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مىكنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مىكنم.
(كافى، ج 2، ص 72، ح 3)
خانوم نازنین از خدا بهترین اجرها و خوبی ها رو برای شما و خانوادتون می خوام
:72::72:
RE: خدای من معجزه کرد....
:46:خدایا شکرت :46:
وقتی این تاپیک رو نوشتم هنوز ترس داشتم هنوز به باور نرسیده بودم میگفتم نکنه باز اتفاق بدی بیفته
نکنه مرخص نشه
نکنه این بهبودی مقطعی باشه...
خدایا شکرت
امسال عید پدر بزرگم مثل سالهای پیش خودش از لای قران بهمون عیدی داد
همه چیز رو یادشه و ذهنش خیلی خوب و فعاله
شاید گاهی به ندرت چیزهای کوچیکی رو فراموش کنه که اون ها هم خوب مقتضای سنشه.خیلی دارو می خوره هر ماه باید دکتر بره ولی نسبت به وضعیت قبلش قابل مقایسه نیست....
این شعر تو اشعار برگزیده بود ولی انجا هم کپی کردم .
پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
خانه اي دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برف کوچمي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري خداست
هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذايش آتش است
تا ببندي چشم، کورت مي کند
تا شدي نزديک، دورت مي کند
کج گشودي دست، سنگت مي کند
کج نهادي پاي، لنگت مي کند
با همين قصه، دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان اژدهاي سرکشم
در دهان اژدهاي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعرهايم، بي صدا
در طنين خنده اي خشم خدا
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يک سفر
در ميان راه، در يک روستا
خانه اي ديدم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟
گفت اينجا خانه ي خوب خداست
گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند
با وضويي، دست و رويي تازه کرد
با دل خود، گفتگويي تازه کرد
گفتمش، پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟
گفت: آري، خانه اي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مادر مهربان است
دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچکس با دشمن خود، قهر نيست
قهر او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا
سفره ي دل را برايش باز کنم
مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مقل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا…