امان از خواهر شوهر و مادر شوهرم!!!!!!!!!!!
باسلام به همه ي دوستان من حدوددوسال نامزدبودم ودوسال هم هست كه عروسي كردم ازفاميلاي دور بوديم.نميدونم ازكجاشروع كنم من يه خواهرشوهردارم كه
ازوقتي عقدكرديم اذيتاش شروع شد ازدواج كرده ويه بچه ي ده ساله هم داره هرموقع كه خبردارشه من ميرم خونه مادرشوهرم فورااونم مياداونجاوهمش باحرفاي نيش وكنايه دارش اذيتم ميكنه مادرشوهم حسابي عليه من كوك ميكنه كافيه پدريامادرشوهرم كمي بهم محبت كنن حسادتشوحتي نميتونه حداقل توظاهرش نشون نده فك ميكنه من جاي اونو گرفتم ميخوادتوجه همه فقط به اون باشه دوره ي نامزديمونوكه حسابي زهرمارمون كرد(مثلامن كه يه روز ميرفتم خونه مادرشوهرم بعدازناهارهمه يك ساعتي ميخوابن منهم بانامزدم تواتاق چرت ميزديم خواهرشوهرم هي پسرشوميفرستادپيش مابعدشم يه روز ديدم بعدناهاربالشاشونوبرداشتن ورفتن تواتاقي كه ماميرفتيم):160:وقتي موقع كارميشه انواع دردهاروبه خودش نسبت ميده تامن تنهايي كاراروبكنم ناگفته نماندكه خودايشان عروس دايي من هستندوكارهاومحبتهاووظايفي كه خودشون به خانواده ي شوهرشون نميكنن ازمن انتظاردارن كه بهشون بكنم.مادرشوهرم هم خيلي بهشون حساسن وهميشه طرف اونوميگيرن باكارهاش ازچشم شوهرمن افتاده همين چندروزپيش مادر شوهرم اومده بودوميگفت چرابهش زنگ نميزنين وچرانميرين خونشون ومنومقصرميدونست.مادرشوهرم وسواسي ودمدمي مزاجه هرماه يكبارميان خونمون وهمه جاي خونمو نگاميكنه بعدشروع ميكنه كه چرالوسترتون گردوخاك داره چرافلان چيزوگذاشتي اونجااينكاروبكن اون كارونكن طلاهاتوبفروش كمك خرج شه اگه براناهاردعوت كنم مادر شوهرم عصرش باپررويي ميگه بياببينيم براشام چي بپزيم:302: تازه اولين ماهي كه عروسي كرده بوديم بهمون گفت اكه خونتون زيادمهمون بياد نميتونين پس اندازكنين بيچاره خانواده ي من تواين دوسال دوباراومدن خونمون ولي اين عالم هاهي هي خودشونو دعوت ميكنن خلاصه توهمه ي اموراتمون دخالت ميكنن واقعاموندم باچه رفتاري جلوي اين كاراشونوبگيرم:302::316:
RE: امان از خواهرشوهرومادرشوهرم!!!!!!!!!!!
عزيزم تو و شوهرت بايد با هم يك نظر باشيد
اول بايد احترام خانواده شوهرتو داشته باشي و كل كل و تيكه پراني و.. نداشته باشي
دوم خواسته هاتو به شوهرت بگي ديگه اون خودش مي دونه با خانوادش چه جور رفتار كنه
وقتي اونا كم كم متوجه بشن كه شما دو نفر با هم فكر مي كنيد و تصميم مي گيريد خودشون منصرف ميشن و به كاراي خودشون مي رسن ...
RE: امان از خواهرشوهرومادرشوهرم!!!!!!!!!!!
خواهش ميكنم اگه راه حلي به ذهنتون ميادكمكم كنين مشكل اصلي اينه كه نميتونم مثل خودشون پرروورك باشم وجلوشونوبگيرم درضمن آدماي بسيارلجبازي هستن واگه ازم يه نقطه ضعف گيربيارن ازش استفاده ميكنن وبيشتراذيتم ميكنن مثلااگه بفهمن ازيه رفتاري بدم مياداون رفتاروهي تكرارميكنن:101::316:
ممنون عزيزم من اصلاباهاشون كل كل نميكنم وخيلي مواقع شوهرم جوابشونوميده وبحثشون ميشه ولي باز دست بردارنيستن
RE: امان از خواهرشوهرومادرشوهرم!!!!!!!!!!!
سلام دوست خوبم. چه جالب. منم دقیقا عین مشکل شمارو با خانواده شوهرم داشتم و دارم و خواهم داشت. :311:
تنها راه حلی که به ذهن من رسید این بود که بجای اینکه به اینجور رفتارای زشت خانواده شوهرم فکر کنم و تو خودم بریزم و حرص بخورم ، تا جایی که امکان داشت خیلی محترمانه ازشون فاصله گرفتم. هیچ دلیلی نداره که هروقت خواهر شوهرت خونه پدر و مادرشه، شما و شوهرت هم حتما اونجا باشی. اگه میبینی مثلا جمعه ها ظهر خواهر شوهرت اونجاست، شما با یکمی سیاست، یه جوری برنامه ریزی کن که مثلا شب بری اونجا یا حداقل مدت کمتری رو کنارشون باشی تا کمتر فرصت کنند اذیتت کنند. :305:
ضمن اینکه بقول دوستان تالار هرچقدر بیشتر روی خانواده شوهرت حساس بشی و بیشتر درمقابلشون نقطه ضعف نشون بدی، اونا بیشتر سو استفاده میکنند. گاهی وقتا بخاطر حفظ زندگی، مجبوریم خودمون رو به ندیدن و نشنیدن بزنیم. بذار پیش خودشون فکر کنند خیلی زرنگن. به خدا توکل کن و هرکاری میکنن بسپرشون به خدا و فقط فکر خودت و شوهرت و زندگیت باش عزیزم :72::72:
RE: امان از خواهرشوهرومادرشوهرم!!!!!!!!!!!
lممنون عزيزم ازاينكه كسي هست كه دركم ميكنه خوشحال شدم ولي وقتي ماميريم خونه مادرشوهرم بخاطرهمين مساله بهشون نميگيم ولي چون خواهرشوهرم بخاطراخلاقهاش كسي رونداره بره بيادهميشه خونه مادرشه اگه هم نباشه هرساعت به هم زنگ ميزنن واگه مااونجاباشيم ميفهمه مادرش هم ميگه پاشوبياومياد(يه كوچه باهم فاصله دارن)تازه مادرش دعوامون ميكنه كه بادخترش زيادتررابطه داشته باشيم وتك دختره وتك خواهره وتك خواهرشوهره!اون راه حلوهم امتحان كردم كمتررفتم خونه مادرش وفاصلموزيادتركردم ولي تامتوجه شدن هرهفته اومدن خونمون وانگارصاحب خونه اوناهستن جالب اينجاست كه ازخونه من زنگ ميزدوخواهرشوهرموهم دعوت ميكرد:302: يه كارايي كردن كه پشيمون شدم ازكم رفتنم(بدجورلجبازوعوض درآرن):160:
RE: امان از خواهرشوهرومادرشوهرم!!!!!!!!!!!
سلاو عزیزم. خانومی منم در این مورد با شما هم دردم. خواهر شوهر منم تقریبا ساعتی چند بار خونه مادرش زنگ میزنه و فوری ترین خبرها رو میده و میگیره. :311:
گلم با خانواده شوهر لجباز نمیشه جنگید چون خودت و زندگیت بیشتر ضرر میبینه . فقط باید کمتر حساس بشی. سعی کن رابطه خودت رو با خانواده و اقوام و دوستان خودت هم بیشتر کنی یا سرت رو به انواع کلاس ها و سرگرمی های مختلف دیگه گرم کنی تا اینجوری کمتر فرصت رفت و آمد داشته باشند.
فقط قویا بهت توصیه میکنم رابطه خودت رو با شوهرت بیشتر کن و بهش نزدیک تر شو. یه جوری غیرمستقیم ( نه آشکارا) بهش بفهمون که چقدر از کارای خانوادش عذاب میکشی. شاید اینجوری خودش باهاشون صحبت کنه. :323:
RE: امان از خواهر شوهر و مادر شوهرم!!!!!!!!!!!
سلام دوستای خوبم
مهسا جان به راه حل خوبی نرسیدی که خانومی!! بریزی تو خودت و حرص بخوری!!
میدونی میشی مثل یه آتشفشان که منتظر یه تلنگره و خدا نکنه اون تلنگر بهت خورده بشه......!!
دیگه غریبه و آشنا و شوهرو ...نمیشناسی
ستاره قطبی عزیزم
قبول دارم رفتارشون بده.فقط بزرگترین راهکار بیخیالیه.
این کار رو بکنید و تاثیر مثبتش رو ببینید.
سوره مزمل فراموش نشود
RE: امان از خواهر شوهر و مادر شوهرم!!!!!!!!!!!
سلام عزیزان.امیدوارم حال همتون خوب باشه.
دوستای خوبم، من قبلا خیلی خیلی زیاد بخاطر اینجور رفتارای مادر شوهر و خواهر شوهرم حرص میخوردم و بینهایت عصبی شده بودم. مادر شوهر منم مثل مادر شوهر دوست خوبم ستاره قطبی یه جورایی به زور میخواست منو مجبور کنه با تک دختر حسود و دوبهم زنش دوست باشم. اتفاقا خواهر شوهر منو هم همه ی اعضای فامیلشون خوب میشناختند و باهاش قطع ارتباط کرده بودند. :160::160:
درهر صورت کاری که خود من واسه نجات زندگیم انجام دادم و خداروشکر یه مدته خیلی آروم شدم همون رفت و آمد کمتر بود که به دوستم توصیه کردم. از وقتی هم که با بچه های خوب تالار آشنا شدم خیلی سعی میکنم کمتر روی رفتاراشون حساس بشم. خداروشکر فکر میکنم توی این زمینه خیلی موفق بودم چون حداقل فعلا خانواده شوهرم دست از عیبجویی و بهانه گیری واسه من برداشتند و رفتند سراغ بقیه.........:82:
RE: امان از خواهر شوهر و مادر شوهرم!!!!!!!!!!!
دوست عزیزم:
اولین و بزرگترین اشتباه شما از نظر بنده اینه که خانواده ی خودت کم میان خونتون. تو این دوسال ماهی یکبار خانواده شوهرتو دعوت کردی اونوقت خانواده ی خودت فقط 2 بار اومدن خونتون. اگرم نمیان خانوادتو دعوت کن.
وحتما حتما رابطتو با خانواده خودت بیشتر و بیشتر کن. تو به تنهایی نمی تونی از پس مادرشوهروخواهر شوهرت بربیای. احتیاج به این داری که اونا ببینن تو دختر تنها و بی کسو کاری نیستی. وقتی میری خونه مادرشوهرت همش در مورد باباو مامانت حرف بزنو بگو خیلی کارا برات کردنو.....باهاشون رفتو آمد کن در حد تعادل و خیلی خیلی رسمی رفتار کن.
من اگه جای شما بودم بیشتر وقتایی که خانواده شوهرمو دعوت میکردم خانواده خودمو هم دعوت میکردم. البته نذار خانوادت چیزی بفهمن ولی بهشون غیر مستقیم بگو که جلوی خانواده شوهرت خیلی زیاد بهت احترام بذارنو صمیمیتشونو خیلی نشون بدن مثلا وقتی صدات میکنن بگن......خانم . به خانوادت بگو اینطوری عزیزتر میشم.
خانواده شوهر منم اذیت میکردن و داشتن زندگیمونو جهنم میکردن و هرچی با شوهرم صحبت میکردم هیچ کاری نمیتونست بکه منم نمیتونستم تحمل کنم اما با کمک پدرومادرم روشونو تا حدی کم کردم. وقتی حمایت خانوادم از منو دیدن حساب کار دستشون اومد.
به نظرم اونا تو رو تنها گیر اوردن.....
البته نذار خانوادت چیزی بفهمن چون باعث ناراحتی میشه با سیاست پیش برو.
موفق باشی