RE: ترس از رفتن به خیابون
دچار فوبیا شدی،برو پیش روانپزشک.
RE: ترس از رفتن به خیابون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
دچار فوبیا شدی،برو پیش روانپزشک.
دقیقاً همینطوره که فرهنگ گفته . نزد روانشناس بالینی در درجه اول برو ایشون تشخیص می دهند که فوبیای شما در چه سطحی است و نیاز به روانپزشک و دارو درمانی دارد یا خیر . مهم اینه که نگذاری زمان بیشتر از این برآن بگذرد که دچار ابتلائعات دیگری چون وسواس فکری و ... نشوی .
نگران نباش عزیز جان ،کاملا ًقابل حله
.
RE: ترس از رفتن به خیابون
فرهنگ 27 و فرشته مهربان عزیز
ممنون از پاسختون . اصلا فکر نمی کردم ترس من تبدیل به فوبیا شده باشه. راستش بیشترین هدف من هم از ایجاد تاپیک این بودکه از این نگرانی در بیام و این اطمینان رو به خودم بدم که تو این دوره ناامنی این ترسها طبیعیه.چیزی که تا قبل از امروز به خودم میگفتم.چشم سعی می کنم به روانشناس مراجعه کنم .ولی فکر نمیکنم به این زودی ها امکانش باشه.دوستان دیگه هم اگر تجربه ای مانند اینها دارند خواهش میکنم برام بنویسند.
RE: ترس از رفتن به خیابون
پاییزان2
البته من درجه ترست رو نمی دونم و نمی دونم چقدر تو رو دچار مشکل کرده.
ولی از اون جایی که خودم تا حدی ترسو هستم می تونم ی سری از تجربیاتم رو بهت بگم.
من فکر می کنم تو به درمان خاصی احتیاج نداشته باشی چون این ترسی که در تو ایجاد شده ریشه داره و بعد از یک اتقاق بد از بیرون بودن تنها تو خیابون می ترسی
نه اینکه بی دلیل دچار واهمه و ترس باشی
چون ریشه ترس مشخصه خودت به راحتی می تونی به خودت کمک کنی.
کلا ما دو جور ترس داریم که می گیم بهشون ترس منفی و ترس مثبت
ترس مثبت خوب هست و لازمه
و باعث میشه از خیلی از شرایط مخاطره امیز پرهیز کنیم
ولی ترس منفی بی دلیل هست و فعالیت های عادی زندگی مارو تحت تاثیر قرار می ده.
اولا که این ترس شما بی دلیل ایجاد نشده
شما ی سری فاکتورهای احتیاط رو در نظر نگرفتی...یعنی اون وقت شب تنها برگشتی و نگفتی به آژانسیه که بایسته تا تو بری داخل
یا قبلش زنگ نزدی که دیر وقت داری می ای و همسرت بیاد دمه در
و به خاطر این بی احتیاطی اون اتفاق افتاده و حالا باعث شده این ترس در تو به وجود بیاد که هر وقت تنهایی ی همچین اتفاقی بیفته.و این کاملا طبیعیه و یکمی زمان لازمه که اون ترست بریزه
خودت هم باید سعی کنی منطقی باشی و شرایط رو با خودت بررسی کنی و ببینی آیا واقعا خطری تورو تهدید می کنه که بترسی
منم ی چنین ترسی داشتم ی بار تو دوران دانشجوییم دیر وقت داشتم از دانشگاه برمی گشتم که روی پل هوایی دیدم ی مردی داره ازجلو می اد بهش می اومد مزاحم شه ... اومدم راهم رو برگردونم سرعتش رو زیاد کرد و نزدیک شد و خیلی ترسیدم ...:302:
و مدت ها هم از اینکه تنهایی از رو پل هوایی رد شم می ترسیدم ولی با خودم منطقی فکر کردم که اون روز هوا تاریک بود ساعت 7 شب بود هیچ عابری تو خیابون نبود قبل اینکه اون آقا قصد مزاحمت کنه من با رفتارم بهش نشون دادم ترسیدم و ضعف نشون دادم و این ها زمینه ای بود که اون مشکل رو برام پیش آورد .
ولی وقتی روز هست تو خیابون پر عابر پیاده هست و مردم در رفت امد هستند این منطقی نیست که من بترسم.
و با این فکر تونستم جلوی ترسم رو بگیرم و بتونم از رو پل هوایی رد شم تنهایی.
الانم ی تاپیک در مورد ترس از شب و موقع خواب دارم که اونجا هم نظرات خوبی از بچه ها گرفتم و تا حدی از اون ترسم کم شده بهت پیشنهاد می کنم اون تاپیک رو هم ببینی.شاید با همین تکنیک هایی که به من پیشنهاد شده و با خوندن آیت الکرسی و دعا این مشکلت حل شه .ایشالا:72:
ترس هنگام خواب
RE: ترس از رفتن به خیابون
ممنون نازنین جونم از راهنمایی خیلی خوبت:46:
امروز همش به این موضوع فکر میکردم که نکنه وضعیتم از این هم بدتر بشه و حتی اگر تنها هم نباشم احساس ناامنی کنم و اضطراب داشته باشم.می خوام سعی کنم موقعیتهایی که دلیلی واسه ترسیدن نیست بیشتر برم تا کم کم ترس منفی نداشته باشم ( فکر کنم تو روانشناسی به این روش حساسیت زدایی تدریجی میگن)نظرتون چیه؟
RE: ترس از رفتن به خیابون
پاییزان2
کاش کسایی که از روان شناسی سررشته دارن بیان در این مورد بگن!
اسم این روش که گفتی رو نمی دونم ولی می دونم ی روش برای مبارزه با ترس همین هست که خودت رو در معرض ترس قرار بدی
یعنی دقیقا بری سراغ همون چیزی که ازش وحشت داری
:46:
پاییزان سعی کن تو محیط های امن تنها بیرون بری و نترسی این کارو بکن بعد نتیجه اش رو بگو :46:
RE: ترس از رفتن به خیابون
ممنون نازنین جان
دیشب وقتی از خونه مامانم برمی گشتیم تو راه شوهرم موند که از سوپری خرید کنه منم تو ماشین تنهاموندم ولی برخلاف دفعه قبل درماشینو قفل نکردم .اولش هر مردی با قیافه مشکوک رد می شود میترسیدم ولی همش باخودم تکرار کردم که الان لزومی نداره که من بترسم و این ترس منفیه و به حرفای شما فکر کردم که کمی آروم شدم و از کیفم تخمه درآودم و شکوندم:311:
دفعه قبل همش به در سوپری نگاه میکردم که شوهرم برگرده ولی این دفعه خیلی بهتر بودم :227::227::227:
برنامه بعدی اینه که میخوام بعدازظهر برم پیاده روی.